سلوک، منش، متانت و دانش رشکانگیز او را درلحظه لحظه زندگیام ستودهام و هرگاه که فرصتی دست داده تا در محضرش باشم، خواستهام تا ازاین زلال فیاض پیالهای بنوشم، اما دریغ که با انگشتانهای کوچک ـ حتی اگر به عمر نوح برسی ـ دریا را نمیتوانی پیمانه کنی.
نمیخواهم مبالغه کنم، چرا که او مبالغه را خوش نمی دارد. او مردی است که اخلاق و سیره حکمای بزرگ پیشین را با دانش امروز در هم آمیخته است. او مصداق افتادگی درعین رفعت است.
از تملقات بیجا مصون است و القاب را به سختی طالب است. محرم اسرار است و زبان به رازگویی نمیگشاید. هرگز مقام خویش را در نظر نمیآورد. او بدون هیچ مداهنه و مجامله، در همه عمر؛ سنگی به ترازوی کسی نگذاشت و ترهای برای نااهل خرد نکرد و هیچگاه از اعتبارش مصالحی برای ساخت بنیان زندگی خویش و خانواده گرد نیاورد.
در او هیچ ادعایی نهفته نیست، خود را نه افلاکی و نه بهشتی میانگارد و به شرف زندگی حرفهای و تنعم درویشیاش، از تعین و تمکن بالایی برخوردار است. از همه چیز و همه کس بینیاز است و همهگان به او نیازمند؛ که صد البته هیچ نیازخواهی را بر نمیگرداند. بار منتش بردوش همه کسان است و بارمنت کسی بردوش او نیست.
او به هیچ امتیازی نمیاندیشد، آگاه و بیغرض قلم میزند و هیچگاه از قلمش مزدستانی نمیکند. او همیشه با کتاب مأنوس است، اوراق کتاب برایش مقدسند و در نوشتههایش مقراض به دست با دلایل و براهن، مانند تقسیمات اقلیدس- با جدول و پرگار- خلق اثر میکند. در تصحیح دستنوشتههایش، بسیارحوصله و نیرو طلب میکند که از درک بیحوصلهگانی چون من به دور است.
او همیشه آرام است. حضورش جایگاه آرامش و آسایش است، آرامشی نه ازآن گونه که دارو شفا میدهد، آرامشی که به جان جانان میریزد و میماند. چه بسیار زمانی که درحضورش با سکوت سپری میشود و در پی این سکوت او راز مرا به آسانی تماشا میکند و من در جستجوی واژهای دلنواز، که رمز گفتگوی من و اوست، با چشمانی آرام او را مینگرم، مینگرم، مینگرم و با خود درشگفتم که مگرچهقدر و تا کجا میشود او را دوست داشت؟
اهل هیچ پرخاش و گزافهگویی نیست، هیچ اضافاتی در کلام ندارد و کلامش به توهین و تحقیر دیگران مایل نیست. هرگز به هیچ صورت و بهانهای ـ آشکار و پنهان ـ هیچگونه قهری نداشته است و به یاد ندارم در برابر لحظههای فوران خشم، به یکی از زبانهایی که نمیدانم و مطلقا نشنیدهام، سخن بگوید.
آنگاه که ردای سخن بر تن میکند، چونان یک خطیب، از سخنش شور و شوق وانرژی میتراود.
به آن چه درست میداند عمل می کند، نه آنچنان که مصلحت باشد.
بهسان خیلیها در بهشت محدود باورهای خویش، زندانی نیست و برای همهی اندیشهها، باورها و جناحها حرمت قایل است. سیاست را خوب میشناسد، اما خوب میداند که سیاست، قطاری است که چه خالی میرود.
مهر به ایران و حس به وطن معبود ملی اوست و طنین عشق به سر بلندی و آبادانی مملکت آرزوی او.
با راستگویی ـ این دشوارترین آزمون خداوند- الفتی دیرینه دارد و به همان اندازه، ازبدگویی گریزان است؛ به همین سبب نفوذ بیباکانهای برقلب همگان دارد.
وجودش "ندایی" است که آشنایی میخواند و "پیامی" است که هم مرید میطلبد و هم عاشق؛ و "حیاتش" نگاهی است به خیل کسانی که بیهوده عمر میگذرانند.
او نمونهای از صبوری است که بیاعتنا به نومیدی و یاس، دل به غصه نمیسپارد و آفتاب امید و تلاش، در دلش بارانی از نور میباراند. و آنگاه که اندیشه و خیالت در بند ناامیدی است، او تنها مؤمن همیشه دلواپسی است که سنگینی بار دودلی را از درون میزداید.
به قرار خود پایدار است و بیقرار؛ و با زندگی زمان خود مستقیما در ارتباط است و زندگی را چیزی مستقل از زندگان میبیند.
ازهرخطی، راهی، یادی و نامی در حافظهاش ثبت است و شگفتا که یادآور همه فراموشیهاست.
با خودش خلوت غریبی دارد و چشمان پرنور و جستجوگرش، همیشه میل به دیدن دارد و نیاز به جستجو.
دلش آیینهخانه محبت و گنجینه صفاست که این خود سبب پیوند خانوادگی است. در تربیت ما چه نکتههایی که یادآور شد و چه نقایصی که به کمال آورد و ما را واقف به بدیها و محترز از آنها کرد و به ما آموخت در محضر بزرگان پاور چیدن از واجبات است.
او همیشه معیارمن و دیگر اعضای خانواده بوده است تا میزان خلوص و کدورت خود را با عیار او بسنجیم؛ او برای ما بسیاری از آداب از یادرفته مروت و راستکرداری را عینیت بخشیده است.
درسرزمین ما هر کسی نامی برمیگزیند و من نام او را؛ او که نامش مانا و ماندگاراست و هیچگاه بوی ماندگی و کهنگی به خود نمیگیرد. او واقعیتی است که حقیقت دارد، حقیقتی غیرقابل خدشه.
سوگند میخورم که هرکس به ارزشش پی برد، نه دعایی دارد نه عبادتی. باورش کنیم و بودنش را در کنار خود ببینیم و نگهبان اعتبارش باشیم.
دکتر کاظم معتمدنژاد برادر بزرگ من است. افتخار من است. من در سایه مهربانی او آسودهام و در آفتاب بخشنده کلام او بالیدهام. من او را نه به عنوا ن یک همخون که در قامت یک انسان میستایم، انسانی بزرگ و بزرگوار که سالهای بی بازگشت عمرش را برای نگاه و نفس عمیق ما هبه کرده است.
آن چه نوشتم کوششی بود برای حق گذاری برای خودم، شاگردان پیش از این و پس از اینش.
خوشهچینی بیشتر از این تاک همیشه سبز را آرزومندم.