گفتوگو با نویسنده «آقای گام و مخفیگاه اسرارآمیز» هدیه همشهری دوچرخه به شماست.
- در دوران کودکی چه کتابهایی را بیشتر از همه دوست داشتید؟
«هیجدهمین وضع فوق العاده» نوشته بتسی برایرز، از کتابهای اینید بلایتون مخصوصاً از کتابهای« درخت دور دست»، «پنج مشهور» و مجموعه« راز» خیلی خوشم میآمد. راستی،« آقای روباه شگفتانگیز» رولد دال را هم زیاد دوست داشتم. همچنین خیلی کتابهای دیگر را!
- نوشتن کدام کتاب از همه برایتان سختتر بود؟
«آقای گام و خرسی با حرکات موزون». نوشتن این کتاب بیشتر از همه برایم مشکل بود، از این جهت که در حال و هوای نوشتن نبودم. به خاطر مسافرتی فرهنگی بیش از حد خسته شده بودم. میدانید که نوشتن در حالی که آدم «ته کشیده» باشد کار سختی است. اما من از پا ننشستم و گمان میکنم حاصل کار حقیقتاً خوب از آب درآمد. نوشتن اعتماد زیاد میخواهد و من البته اعتماد به نفسم در آن موقع خیلی پایین بود. کتاب دیگری که نوشتنش برایم مخصوصاً دشواری داشت، «آقای گام و میلیاردر بیسکوئیتی» بود. دشواری این کتاب از آنجا مایه میگرفت که در واقع «دومین کتاب مشکل» بود، یعنی باید طوری مینوشتم که علاوه بر حفظ تمام جنبههای طنزآمیز کتاب اول، چیزهای تازهای هم به شخصیتها اضافه میشد.
- کدام شخصیت بیشتر شبیه خود شماست؟
احتمالاً «فرایدی الیری» شخصیتی که نیمی فیلسوفمآب و نیمی خل و چل است. اما پلی هم بعضی از خصوصیات بهترم را به نمایش میگذارد.
- کتابهای خود را چهطوری مینویسید؟ طرح و پیرنگ قصه را از همان اول جزء به جزء میریزید یا اینکه در حین نوشتن قصه را گسترش میدهید؟
یقیناً دومی. با چند درونمایه و صورت خیالی مقدماتی شروع میکنم، ولی با پیشرفت کار اتفاقات جالبی پیش میآید. داستان خود به خود سمت و سوی تازهای پیدا میکند که انتظارش را ندارم و حاصل کار قصهای میشود متفاوت با نقشهای که اول کشیده بودم. مثل این است که درونمایه و گیرایی واقعی قصه با پیشرفت کار شکل میگیرد. من ظاهراً در این کار دخالتی ندارم. میشنوم که بعضی از نویسندهها همه چیز را پیشاپیش طراحی میکنند. از قرار، این کار از من ساخته نیست، چون برای من باید شگفتی و غافلگیریای در کار باشد که حتی خودم فکرش را نکرده باشم. برای من خیلی هیجان دارد که سرگرم نوشتن باشم و بعد از مدتی - ویژ! - نوشته به مسیر خودش بیفتد و زندگی خودش را دنبال کند.
- چرا از نوشتن برای بچهها لذت میبرید؟
چونکه، اوم .... جوابش مشکل است. گمان میکنم به این دلیل که بچهها را واقعاً دوستشان دارم و فکر میکنم آنها خیلی باهوشتر از بسیاری از آدمهایی هستند که به بچهها نمره میدهند. پس به این میماند که توی کتابهایم بگویم: «آهای بچهها، میدونم خودتون این چیزها رو میفهمید، پس بیایید تفریح کنیم و این ماجراهای خندهدار رو با هم پیش ببریم!»
و به گمان من بچهها همه چیزهایی را که دارم حرفش را میزنم میفهمند. گیریم که بعضی از شوخیها را وقتی کمی بزرگتر شدند حالیشان خواهد شد. این نکتهها «بمبهای ساعتی» من هستند که باید انتظارشان را بکشیم. از این گذشته، در هر کتاب یکی، دو شوخی هم هست که خودم هم مطمئن نیستم از آنها سر در بیاورم. این لطیفهها را همین جور گذاشتهام. شاید یکی پیدا شد که بفهمد چی به چیه!
- برای بهتر نوشتن، چه توصیههایی به نویسندگان جوان دارید؟
ویرایش کنید! برای بهتر شدن قصه خود برگردید سر داستان و ویرایشش کنید. اما نه بلافاصله - قصه را یکی دو هفته یا مثلاً یک ماه کنار بگذارید. به قصه فکر نکنید. بعد از آن مدت برش دارید و نگاهی دیگر به آن بیندازید. حالا چون مدتی در فکر قصه نبودهاید، میتوانید روشنتر ببینید که برای راست و ریس کردنش به چه چیزهای دیگری نیاز دارید.
یک توصیه دیگر: اگر صحنهای خوب از کار در نمیآید، سعی کنید از زاویه دیگر ببینیدش. شاید لازم باشد مثلاً از دیدگاه شخصیتی دیگر به موضوع نگاه کنید. تا میتوانید بنویسید. حتی خرده نوشتههای ناقابل هم ممکن است روزی به کارتان بیاید.
- کتابهای خود را کجا مینویسید؟
در اتاق خوابم و پشت کامپیوترم. کار خطرناکی است، چون تختخوابم همانجا توی اتاق خواب است و دائم وسوسهام میکند که کمی دراز بکشم. گاهی وقتها هم برای تنوع به قهوهخانهها میروم و در آنجا مینویسم.