این امر علل متعددی دارد، از جمله این که کارویژه این شعرها، اجرای موسیقایی یا حداقل دکلمه آنها در محافل مذهبی و به طور مشخص هیأتهای مذهبی بوده است.
سنت شعر شیعی، یک سنت تبلیغی - سیاسی است که از دوره ائمه اطهار در ادبیات عرب توسط شاعران شیعی مثل دعبل خزاعی، کمیت بنزید اسدی و... تأسیس شده است و در ادبیات فارسی نیز اگر چه رگههایی از آن از همان اواخر دوره شعر سامانی یعنی اولین نسل شاعران فارسی وجود داشته است (مثل کسایی مروزی) اما به شکل یک جریان از دوره صفوی ابراز وجود کرده است.
طبیعی است که با چنین پسزمینههایی، این شعر برای تأثیرگذاری بر مخاطب عام در هیأتهای مذهبی یا برای اثرگذاری تبلیغی که همانا در درجه اول تهییج عواطف است، باید شعری صریح و تکمعنا باشد. این مقدمه از آن بابت آورده شد که بگویم شعر «از سمت درختان» برخلاف این رویه معمول، با این که «تقدیم نامچه» دارد، شعری قابل تأویل است.
به عبارت دیگر اگر تقدیم نامچه آن را برداریم، ممکن است علاوه بر تأویل شعر به ماجرای کربلا، برداشتهای متنوع دیگری داشته باشیم و در شعر هیچ تصریحی و حتی اشاره روشنی به این که شعر برای حضرت عباس سروده شده، وجود ندارد. امروزه در نقد ادبی، شعریت شعر و تفاوت زبان شعر با زبان نثر را در قابلیت تأویل آن میدانند.
مثال بارز قابلیت تأویل در شعر فارسی، حافظ است که هر فارسی زبانی با هر مرام و مسلکی، او را از خود میداند و همزبان خود مییابد. اصولاً رمز ماندگاری شاهکارها، یکی همین قابلیت تأویل است.
در این شعر از درخت به عنوان رمز «حیات» استفاده شده است. درخت در این غزل، محور طبیعت است. در نگاه متعارف، این درخت است که وامدار آب و زمین است، اما در این جا، شاعر با تغییر نگاه و دمیدن جانمایه رمز به عناصر زبان شعر، همه چیز را برعکس کرده است و درخت را در مرکز قرار داده است. در عرف متداول زبان، این بهار است که به سمت درختان میرود و آنها را سبز میکند، ولی در این شعر، درختان همیشه درختند. و اینجا بهار از سمت درختان میآید:
گفتیم در این بیشه یخ بسته نداریم
امید بهاری مگر از سمت درختان
باز اگر در عرف زبان، آب است که از زمین میجوشد و درخت را میرویاند، در این جا شاعر با زبانی کاملاً رئال بدون این که ادعا کند:«آب از درخت میجوشد» با قرینه سازی در بافت غزل دقیقاً چنین معنایی را با چنین بیتی متداعی کرده است:
فریاد زدیم آی گل خفته ببین رود
جاری شده بار دگر از سمت درختان
تو گویی رود از ریشه درخت جوشیده است، حتی زمین که مادر درخت است، در این غزل به درخت پناه میآورد تا سبز شود:
هر چند کویر آمده تا این طرف کوه
سبز است زمین با گذر از سمت درختان
تو گویی درخت، همین درخت ظاهری که ما او را سبز میبینیم نیست، بلکه «درخت بسی بیشتر از درخت است»(1) و این سبزی، تحفهای است که درخت به زمین نثار کرده است. در بازبینی این ابیات درمییابیم که درختان این غزل، همیشه زندهاند، شاعر میگوید «رود بار دیگر از سمت درختان جاری شده است» یعنی این درختان در نبود رود نخشکیدهاند.
بیشه یخ بسته است اما درختان زندهاند و در کار نوزایی بهارند. کویر مانند هیولای جانداری پیشروی کرده است و تا آستانه کوه آمده است اما درختان در مفصل کوه و کویر، ایستادهاند و زمین را پناه میدهند تا سبز بماند.
این درختان همیشه زنده، علاوه بر این که با انگاره اساطیری «درخت زندگی»(2) منطبق هستند، رمزی از شهیدان محسوب میشوند. درختان تشنهای که نه تنها نمیخشکند بلکه از تشنگی آنها رود جاری میشود:
فریاد زدیم آی گل خفته ببین رود
جاری شده بار دگر از سمت درختان
همانطور که مولوی گفته است:
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
شاعر برای القای مؤثر این اشارت، تأکیدی جدی بر نمادهای «حیات» دارد، مثل «پنجره روشن» که علامت حضور زندگی در خانه است و مثل کلمه کلیدی «نَفَس» در تعابیری مثل «نفس روشن پنجره» یا «نفس مختصر از سمت درختان» یا کلمه «جاری» که از خانواده «حرکت» و از خانواده «آب» است که در بیت دوم و نیز در بیت پنجم آمده است.
در این میان علاوه بر «حیات جاودان» که بار اسطورهای درخت در بافت نمادین این غزل میباشد، شاعر با نشانهها و نمادهایی که القاکننده حس «راحت و رهایی» باشد نیز بافتی دیگر را در آن بافت اسطورهای تنیده است. در ابتدای غزل سخن از شبحی رفته است که بیخبر از سمت درختان رد میشود، «شبح»، یادآور «تاریکی» است و در مصراع بعد نیز «سکوت خطر» شنیده میشود.
بلافاصله بعد از این بیت، یک پنجره «روشن» از سمت درختان بر روی شاعر باز میشود تا شاعر «نفسی» از سر «آرامش» بکشد، نفس آرامی که از سمت درختان به سویش جاری شده است؛ در بیت بعد نیز همین روال دنبال میشود، چرا که در بیت اول با شنیدن «سکوت خطر» و رد شدن «شبح» از سمت درختان، حس لازم «ترس»به خواننده القا شده بود. وقتی آدم میترسد «توی دلش خالی میشود» اما در بیت سوم در ادامه روند «مرگزدایی» از غزل «و ستایش درخت»، توی «دل بیشه روشن» نه تنها خالی نیست بلکه «سرشار بهار است» به برکت «نفسی مختصر» از سمت درختان.
در این جا پارادوکس بین شکوه اساطیری درخت و «مختصر» بودن نفس چیزی است اما از آن مهمتر اشارتی است که باید دریافت: «نفس» در اینجا «دم هستی بخش» است که ما از آن به «نفس گرم» تعبیر میکنیم و باید هم مختصر باشد چرا که هستی بسیط است و ساحت آن اجمال و حافظ گفت:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
و من میگویم درختان همگی و همیشه تا زمانی که درخت باشند، الفند و الف مختصرترین حرف از حروف الفباست (بگذریم).
تا اینجا گفتیم که درخت در این غزل رمز است، رمزی که از انگارهای اسطورهای ریشه میگیرد و آن انگاره «درخت زندگی» است. یک رمز اسطورهای دیگر نیز در این غزل داریم:
هر چند کویر آمده تا این طرف کوه
سبز است زمین با گذر از سمت درختان
کوه در اساطیر ایرانی محل اتصال زمین با آسمان است. در اوستا پلچینود(3) که رستگاران از آن میگذرند و به مینو قدم میگذارند از قله کوه البرز شروع میشود. در شاهنامه نیز منجیان قوم ایرانی از کوهند، در کوه بزرگ شدهاند و از کوه برانگیخته شدهاند. منجیانی که فره ایزدی و حتی نشانهای پیغمبری دارند چنان که رستم در خطاب با کیقباد، آن گاه که او را در کوه البرز یافته است تا به پادشاهی قوم محصور و مغلوب ایران ببرد:
چنین گفت با شاه گنداوران(4)
نشان است خوابت زپیغمبران
فریدون که سر سلسله پادشاهان کیان است، زال که سر سلسله پهلوانان ایزدی است در همین دوره و نیز عقل منفصل رستم و آموزنده اسرار بدوست، کیقباد که پس از ادواری هولناک از شکست و چشیدن پادافره پادشاهی نادادگرانه نوذر، ایرانیان را نجات میدهد و رسمی جدید از مهر و داد میگسترد و کیخسرو که یکی از جاودانان در شاهنامه است همه و همه در کوه بزرگ شدهاند. حال به بیت غزل برمیگردیم:
هر چند کویر آمده تا این طرف کوه
سبز است زمین با گذر از سمت درختان
کویر ضلع سوم بافت رمزی در این بیت است و در شعر معاصر، رمز هبوط انسان قرار گرفته است. این رمزپردازی که از نظر کارکرد اسطورهای است اما از نظر استناد واقعی است زیرا به قصص قرآن ارجاع دارد، با اثر استادانه دکتر علی شریعتی، «هبوط در کویر» شروع شد و در اشعار درخشانی از علی معلم و قیصر امینپور بازتاب یافت. قیصر در غزلی با مطلع:
خستهام از این کویر این کویر کور و پیر
این سقوط ناگهان وین هبوط ناگزیر(5)
و علی معلم در مثنوی ای که با این بیت شروع میشود:
مرا به شور به شیوه به شرم بوسیدی
ادای حق نمک را چه گرم بوسیدی(6)
اگر به تأویل شیعیانه، شاهنامه را و این غزل را بخوانیم، آیا نمیتوان گفت که درختان در این بیت همان اولیای خدا هستند که واسطه زمین و آسمان و گذرگاه آدمیان از هبوط به عروج (= از کویر به کوه) هستند؟ و به تعبیر صریحتر آیا درختان در این همان بیت خاندان رسالت نیستند؟ آیا درخت که در ظاهر فرزند آب و خاک است اما در این غزل محور آب و خاک میشود، همان اولیای خدا نیستند که کالبد بشری و زمینی دارند اما هستی زمین بر کانون آنهاست؟
بیشهای که یخ زده و رودی که تاکنون خشکیده بود و حالا بار دیگر جاری شده است فضاسازی مناسبی است برای این که تأویل کویر به هبوط، انجام گیرد.
***
غزل با یک طرح و توطئه دراماتیک شروع میشود، با یک فراموشی خود آگاهانه و تعویق، ما خط روایت ادامه پیدا میکند و در این تعویق، شاعر به خلق کاراکتر اسطورهای «درخت» با لحنی کاملاً رئال و پنهانکارانه دست میزند علاوه براین که لحنش لحنی خراسانی است و در ابراز عاطفه لهجهای صریح دارد. بنابراین خواننده در فضای بیزمانی این ابیات که نشأت گرفته از «درخت جاودانه» است، به نوعی حس پناه یافتگی و آرامش دست مییابد.
حالا همه چیز آماده ضربه نهایی است، شبحی که در بیت اول سخنش رفته بود، بالاخره کار خودش را میکند و تبر را بر قامت درختی از درختان فرود میآورد. حالا شاعر رو میکند که در این طرف کوه، که کویر پیش آمده است، درختان هم بیپناهند.
در این جا عنصر جاودانگی که پیش از این در واکاوی تبار اسطورهای رمز درخت به آن رسیده بودیم، با پرداخت رئال بیت اول (که با نهان روشی خاصی در ابیات بعد علیرغم اشارات رمزی حفظ شده بود) سرانجام تصادم پیدا میکند. راوی - شاعر ناگهان دروسط ستایشهایش از درخت، ناگهان صدای تبر را میشنود که از سمت درختان برخاسته است و «این عطش و حسرت و لبخند» که ازآن یاد میکند مقتضای چنان حالی است، عطشی به معنای سیری ناپذیر بودن روح انسان در ملاقات با جوهر جاودانگی، حسرتی از این هبوط که چگونه پس لرزههایش دامن «درخت»را هم گرفته است و لبخند بر روی درخت، چرا که «درخت بسی بیشتر از درخت است»...
اشارات:
1 - شعله شمع، گاستون باشلار، جلال ستاری، صفحه 80، نشر توس
2 - رمزهای زنده جان، مونیک دوبوکور، جلال ستاری، صفحات 13 و 14، نشر مرکز
3 - اوستا، به گزارش دکتر جلیل دوستخواه، جلد دوم، صفحه 971 و 972، نشر مروارید
4 - شاهنامه فردوسی، به تصحیح: قریب - بهبودی، جلد اول، صفحه 225، نشر توس
5 - آینههای ناگهان، نشر افق
6 - رجعت سرخ ستاره، انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول صفحه 113