همسایه طبقه بالایی مدام در حال پایکوبی (البته از نوع غیر ریتمیک آن) است و روی اعصاب شما راه میرود. همسایه پایینی نیز انگار تا به حال اسم هود به گوشش نخورده و با باز گذاشتن درهای ورودی واحد خود، از راهروی بلند ساختمان بهعنوان هواکش استفاده میکند.
هر روز بوی پیازداغ و گاهی بوی زهم مرغهایی که روی تخته ساطور تکهتکه میشوند فضای خانه را پر میکند. در ساختمان محل سکونت شما انگار هیچ کسی بیکار نیست و ساکنان هر واحدی یک تلنگری به آرامش بقیه میزنند و بنابراین فقط دلخوشید به همسایه تان در ساختمان دست راستی که سال تا سال صدایی از آنها به گوش نمیرسد. اما به نظر میرسد غافلید از اینکه او هم آب ندیده وگرنه شناگر قابلی است. زیرا بهمحض اینکه پولوپلهای به هم میزند در حیاط خانه یک استخر عریض و طویل میسازد و دوست و آشنا را برای انواع و اقسام شیرجههای خمپارهای و غیره به آنجا دعوت میکند.
پس از چندی اما با حکمفرما شدن سکوت و شنیدن خبر بهخارج رفتنش نفسی بهراحتی میکشید. چند روز نگذشته که با صدای یک قورباغه بیدار میشوید و چند روز بعدش با صدای قورباغهها و بوی لجن به استقبال بیخوابی میروید. این چند روز آخر یک علامت سؤال بزرگ روی سرتان سبز شده با این مضمون که « استخری که آب نداره، اینهمه قورباغه میخواد چهکار ؟».