مسئول انبار این آشپزخانه مردی است به نام مهدیگلمحمدی. گلمحمدی ناشر است و مردی اهل طبیعت و کوهنوردی که با امسال 6سال است که دو بچهاش را میگذارد و از شهرالرضا میآید مدینهالنبی برای خدمت به زوار. با تواضع خواست به جای او با مسئول آشپزخانه، آقای رضایی صحبت کنم و به اصرار، به من فهماند که همصنف هستیم؛ نویسنده و ناشر! و راضیاش کردم که بنشیند به گپی کوتاه. از اهمیت آشپزی و غذا گفت و اینکه همه در این امر متخصص هستند. از سختی کار گفت و اینکه بچههای آشپزخانه گرمای بالای 40درجه کنار اجاق تامنفی16درجه سردخانه را تحمل کرده و به عشق خدمت به زائران روزی 16ساعت کار میکنند. گفت در روزهای پیک، آشپزخانههای مکه 80هزار غذا طبخ میکنند و ادامه داد: شما 80هزار صلوات فقط بفرستید صبحتان شب میشود چه رسد به آمادهکردن 80هزار پرس غذای گرم. ماجرای آشپزخانه شیرینتر و پیچیدهتر از آنی بود که فکر میکردم و مهمتر از آن خود آشپزها. اول که وارد مطبخالدخیل شدم، رفتم به سمت ساختمانهایی که بعد فهمیدم محل اسکان آشپزهاست.
دیدم جمع شدهاند و نماز میخوانند. نماز خواندم همراهشان. بعد از نماز یکیشان برای بقیه از اهمیت کارشان گفت و دیدم که دارند همقسم میشوند که با غذای خوب، در دلچسبشدن زیارتهای مردم سهمی داشته باشند. از خودم خجالت کشیدم که کلاهم را میگذارم روی سرم و با تاکسی یا پیاده میروم جایی و چنددقیقه حرفی میزنم و میشنوم و شب به شب مطلبی مینویسم تا خوانندهها بخوانند. بعضیها واقعا کارهای سختی دارند. گلمحمدی گفت: صبح وقت اذان اوج کار ماست. درست وقتی صدای اذان صبح از مسجدالنبی بلند میشود و همه دوست دارند مثل آب سرازیر شوند سمت دریا، بچههای ما اینجا با ماسک و کلاه بهداشتی و چکمه میروند داخل آشپزخانه. صبح آفتاب نزده یل میروند پای دیگ و بعد از غروب آفتاب شل برمیگردند به اتاقشان آنوقت جان خسته را برمیدارند و به عشقی میروند حرم پیامبر(ص). پای جای پای امامسجاد(ع) میگذارند که ناشناخته به مسافران و زائران خانه خدا خدمت میکرد؛ بیمزد و مواجب. دلم خواست جای آنها باشم؛ هرچند عقلم میگفت نمیتوانم، عرضهاش را ندارم. بعد از یک ساعت گشتوگذار، از گل محمدی خداحافظی کردم و کنار خیابان ایستادم. خطاب به ماشینهای عبوری داد میزدم«شارع العوالی خمس ریال». یادم افتاد اصلا از او راجع به شغل اصلیاش و علایقش (چیزهایی که به خاطر آنها رفته بودم ببینمش) نپرسیدهام.
* سردبیر همشهری آیه