با آنکه فیلم بر اساس داستان یک نویسنده معروف خارجی ساخته شده، تقوایی توانسته ماجرا را به شکلی استادانه بومی کند. جنوبی بودن تقوایی و سابقه داستاننویسیاش در تبدیل کاراکتر هریمورگان داشتن و نداشتن همینگوی به ناخدا خورشید، نقش تعیینکنندهای داشته و جالب اینکه این کاراکتر و فضا و حال و هوای حاکم بر فیلم را میتوان در برخی از داستانهای مجموعه «تابستان همان سال» نوشته سالهای دور تقوایی مشاهده کرد.مسئله هویت و اصالت بومی به عنوان یکی از شاخصههای اصلی سینمای ملی در ناخدا خورشید نمود بارزی دارد.
2 - باشو غریبه کوچک
بیضایی در صمیمانهترین فیلم کارنامهاش(پس از رگبار) موفق میشود آن ارتباط حسی که مخالفانش معتقدند در فیلمهای او در پس جلوه نمایی تکنیکی، هرگز بهدرستی ایجاد نمیشود را برقرار کند. دشواریاب بودن، میزانسنهایی که تکلف در آنها موج میزند و خلاصه همه چیزهایی که اغلب آثار بیضایی را دچار لکنت کرده، در «باشو غریبه کوچک» جای خود را به گرما، حسوحال و انتقال این حس به تماشاگر میدهد؛ جایی که با شعری جنوبی از روی کتب درسی برای بچههای شمالی میخواند «فرزندان ایران هستیم»؛ آنجا که اولین دیالوگش را با «نائیجان» برقرار میکند. جنوبیبودنش، ازدستدادن خانوادهاش در جنگ، مهر مادرانه نائیجان به او و... با پرداخت هوشمندانه فیلمساز و اتخاذ لحن مناسب جملگی تاثیرگذار از کار درآمدهاند.
3 - مادر
جستوجو و کاوش هنرمندانه علیحاتمی در گذشته، در هیچکدام از ساختههای پس از انقلابش( به استثنای هزاردستان) به اندازه «مادر» موفقیتآمیز از کار درنیامد. ایرانی بودن و اینجایی بودنش از طراحی صحنه و چیدن وسایل قدیمی و عهدبوق به دست نیامده، که با سمساری عتیقهجات نمیشود به سینمای ملی رسید. مادر را ذات سینمای حاتمی در تبلور حسی درست و به موقع، مادر کرده است. مادر پیری که در آخرین روزهای زندگی، فرزندانش را در خانه قدیمی دور هم جمع میکند، حسی را در تماشاگر ایرانی (با هر طبقه و خاستگاه اجتماعی) بیدار میکند که او را به دوران ریشهها باز میگرداند؛ به روزگار خوش از دست رفته و طعم شیرین سنتهای اصیل ایرانی. ملیترین کارگردان سینمای ایران در ایرانیترین ساختهاش، دلها را مسخر کرده است.
4 - دندان مار
بهترین فیلم پس از انقلاب مسعود کیمیایی و از معدود تلاشهای موفق او از نظر کسانی که اعتقاد دارند خالق «قیصر» و «گوزنها» در 3دهه اخیر، نتوانسته از پیله تکرار خود خارج شود. از این منظر، دندان مار، اتفاقا یکی از فیلمهایی است که کیمیایی صادقانه در آن به خود ارجاع میدهد و به نوعی داستان فیلم محبوب همه دورانش، «گوزنها» را به شکلی که اقتضای زمانه و تغییراتش است تعریف میکند؛ رفاقت سید و قدرت در اینجا جای خودش را به رفاقت احمد و رضا داده. با این تفاوت که این بار رضا- این قدرت معاصر- خستهتر از آن است که بتواند در همراهی یا حس اعتراض به شرایط موجودی که در وجود احمد(سید) بیدار کرده، مشارکت جدی داشته باشد. تصاویر اسنادی دندان مار از تبعات اجتماعی جنگ و موقعیت و شرایط جنگزدهها، آن را به گزارشی هنرمندانه از یک دوران مبدل میسازد.
5 - نیاز
محبوبترین فیلم علیرضا داوودنژاد که در مورد ارزشها و ویژگیهایش توافقی جمعی وجود دارد. « نیاز» چه در زمان اکرانش که طیفهای مختلف را شیفته و شیدای خود کرد(از شهید مرتضی آوینی گرفته تا عباس کیارستمی!) و چه در سالهای بعد که همواره از آن به عنوان یکی از مصادیق بیگفتوگوی سینمای ملی یاد شد، جایگاه خود را همچنان حفظ کرده است. داوودنژاد در نیاز موفق میشود برای فیلمنامهای که بافت و مناسباتش کاملا مبتنی بر روابط و سنتهای ایرانی است، به فرم بومی نیز دست یابد.مثال روشناش سکانس افتتاحیه فیلم است که کلا در یک پلان میگذرد؛ با پرداختی ساده اما متناسب که سادگیاش حاصل سالها تجربهاندوزی است.
6 - مهاجر
بهترین فیلم دوره اول فیلمسازی حاتمیکیا؛ دورانی که هنوز کاری به مخاطب عام و ملودرام و بازخورد فیلم میان منتقدان و تماشاگران ندارد و بر اساس تجربیاتش از فضای جبهه، فیلم میسازد؛ دورهای که برخی منتقدان، آن را طبیعیترین فصل فیلمسازی حاتمیکیا میدانند؛ حاتمیکیایی که از دنیای ساده «دیدهبان» وارد حیطه دشوارتری شده اما همچنان در همان مسیر گام برمیدارد؛ قهرمانانش آدمهای جنگ هستند؛ رویینتن نیستند؛ با اعتقادشان به جنگ آمدهاند و با وجود توافقداشتن بر سر اصول، دچار اختلاف نظر با یکدیگر هم هستند. اسد کاراکتر محوری فیلم «مهاجر» مسئله دارد، هوشمند است، با توکل و ایمان حرکت میکند و شعار هم نمیدهد بلکه به شعارهایش عمل میکند. هنوز نوبت به دوره تردیدها و تغییرها نرسیده است.
7 - بچه های آسمان
سکوی پرتاب مجید مجیدی از فیلمسازی مستعد و خوش قریحه به کارگردانی که تا یک قدمی فتح اسکار هم پیش رفت. مجیدی بعد از «بچههای آسمان» فیلمهای بهتر و پرداختهتری هم ساخت ولی هیچکدام از آنها نتوانستند توفیق این فیلم را برایش تکرار کنند؛ آن هم با دستمایهای که تکرار فیلمهای کانونی دهه50 است که به آن نگاهی ایدئولوژیک نیز اضافه شده. مجیدی اما موفق میشود طراوتی به قصه نهچندان تازهاش بدهد. او از دل فقر زیبایی را کشف میکند و موفق میشود نگاه اخلاقیاش را مجهز به ابزارهای زیباییشناسانه کند. علی و زهرا به همراه پدرشان فقرای عزتمندی هستند که نه از دل کلیشهها ،که بر اساس تجربههای دست اول و ناب فیلمساز خلق شدهاند. بوسه ماهیهای حوض بر پاهای خسته علی در سکانس آخر، هم به شدت ایرانی است و هم بسیار سینمایی.
8 - مزرعه پدری
بهترین فیلمهای دفاع مقدس را میتوان جزو شاخصترین آثار سینمای ملی دانست و در آثار رسول ملاقلیپور این مسئله در «سفر به چزابه» و «مزرعه پدری» نمود بیشتری دارد. در این میان گرچه سفر به چزابه فیلم منسجمتر و بهتری است ولی «مزرعه پدری» به تعریف سینمای ملی نزدیکتر است؛ از معدود فیلمهای سینمای دفاع مقدس که در آن آشفتن برای وطن مصداق مییابد، انگیزه آدمها برای دفاع، عینی و قابل باور و نمایشگر حضور طیفهای مختلف جامعه در جبهههای جنگ است؛ جایی که بازپسگرفتن مزرعه پدری و اعاده حیثیت از ناموس هتک حرمتشده توسط دشمن، جای شعارهای متداول را میگیرد و شهادت هر رزمندهای در دفاع از خاک پاک وطن، جلوهای تکاندهنده دارد.
9 - زیرپوست شهر
ارجاع به زمانه (موسم انتخابات در نیمه دوم دهه70)؛ گزارش احوالات طبقه محرومی که میخواهد اما نمیتواند جهش طبقاتی کند؛ تصویر جوانها در دوران سینمای جوانانه، به همراه نمایش معضلات اجتماعی روز؛ جمع کردن یک خانواده ایرانی زیر یک سقف و تعبیر درست یک منتقد قدیمی درباره فیلم که آن را یک «روکو و برادرانش» ایرانی خواند. مجموعه اینها را به همراه انبوهی نشانه دیگر میتوان در باب اهمیت و ارزش «زیرپوست شهر» قطار کرد. رخشانبنیاعتماد در بهترین فیلمش میتواند تصویری از آلام و رنجهای مردمان را به نمایش بگذارد که هنرمندانه و دردمندانه است نه فرصتطلبانه. زیرپوست شهر اضمحلال یک خانواده جنوب شهری را به تصویر میکشد و در کنارش میتواند از جزء به کل برود؛ عدالتخواه باشد بیآنکه به دام پوپولیسم بیفتد.
10 - کافه ستاره
برداشت از داستان « نجیب محفوظ» که البته بیشتر اقتباسی است از فیلم مکزیکی «کوچه میداک»، از این منظر قابل اشاره است که میتوان بر اساس منبع یا منابع خارجی فیلمی ساخت که به شدت ایرانی باشد. اینکه میشود حتی از فضا، روابط و داستان منابع اقتباس هم کاملا تبعیت کرد ولی همه چیز را ایرانی ازکار درآورد.در دورهای که ساخت فیلمهای اجتماعی تلخ باب بود، کافهستاره راهی به سوی ملموسبودن و ارائه تصویری زنده و پرحس و حال از آدمهای یک محله قدیمی تهران را به تصویر کشید. فیلم با تمام لحظات تلخ و شیرینش در ذهن ثبت میشود؛ از لحظه تلخی که پژمان بازغی روزنامهها را در روزی که خبر کشته شدن دوستش در آن چاپ شده میخرد و میسوزاند، تا «بگو غمخوات کیه» گفتن کیانوش گرامی در سکانس عروسی.