«مرثیه روح»، «سالهای تاکنون» و « فرصت نایاب» از جمله مجموعههای کاکایی است.«فرصت نایاب» از آخرین کتابهای این شاعر 48 ساله ایلامی است. کاکایی از جمله شاعران مطرح نسل انقلاب محسوب میشود. او حالا دیگر سنوسالی گذرانده و آرام آرام میتواند لقب پیشکسوت شعر را به همراه داشته باشد. حرفهای او درباره اوضاع شعر امروز ایران، خواندنی است.
- چرا شاعران دوست دارند تمام کاسه کوزههای وضعیت شعر امروز را روی سر مخاطب بشکنند؟ اصولا میتوان گفت چیزی بهعنوان بحران مخاطب در شعر امروز وجود دارد؟
خب من نمیدانم حرف شما سندیتش به کدام قول و گفتار است و گوینده این حرف شاعر بوده یا منتقد ادبی؟
- فرق چندانی نمیکند. به هر حال کسانی هستند که به این حرف (بحران مخاطب) معتقدند و میگویند که بحران امروز شعر ایران بهدلیل بحران مخاطب است و به دوری مخاطب از شعر و شعر خواندن برمیگردد.
ببینید چیزی به نام دوری کردن وجود ندارد. بحث این است که تا مبانی جدید جمالشناسی و زیباییشناسی بیاید و مستقر شود و آن شیوههای التزام سنتی را از بین ببرد و خودش را جایگزین کند یک دوره طول میکشد که آن دوره، دوره سکون و رکود است. به هر حال همه ملتها در تجربههای فرهنگی خود باید این دورهها را پشت سر بگذارند. بستگی به این دارد که ما چه وقت بتوانیم به یکسری موازین برسیم که این موازین بتوانند مبانی زیباییشناختی جدیدی را در درک شعر، لذت بردن از شعر و استفاده کردن از شعر به وجود بیاورند که این استفاده کردن از شعر مهمتر از لذت بردن از شعر است؛ یعنی این موازین مستقر شود و ما بتوانیم از یک قطعه شعر هم لذت ببریم و هم استفاده کنیم.
- پس حرف شما را این طور میشود تعبیر کرد که ایراد کار از مخاطب نیست بلکه ایراد از شاعر است که هنوز نتوانسته به آن مبانی زیباییشناختی جدید دست پیدا کند؟
مخاطب یک تشنگی همیشگی نسبت به ادبیات، فرهنگ و هنر و شعر دارد. انسان بر اساس فطرتش که کمال جو است دنبال عناصری میگردد که بتواند از آنها بهره ببرد و بتواند از یک دریچهای که جهان با آن سازگارتر است به هستی نگاه کند که قطعا شعر این وظیفه را به عهده دارد. پس مخاطب ما همیشه تشنه است. ما نمیتوانیم بگوییم انسان تشنه نمیشود، گرسنه نمیشود.
به هر حال به همان جهتی که از لحاظ فیزیکی گرسنه و تشنه میشود از لحاظ روحی هم این در فطرت آدمها هست، بنابراین مخاطب همیشه مستعد شنیدن است و از طرف دیگر هم نمیتوانیم بگوییم شاعر تمام تلاشش را برای برقراری ارتباط با مخاطب انجام نمیدهد؛ هر دوی این اتفاقات میافتد. در همه دورههای اجتماعی منی که شاعر هستم تمام تلاشم را میکنم که با مخاطبم ارتباط برقرار کنم؛ رابطهای که او از آن چیزی که در فکر من میگذرد بهره ببرد. منتها وقتی این دو به هم نمیرسند باید دید که کدام پل به قول آقای گروس عبدالملکیان در کجای جهان شکسته که هیچکس به هیچکس نمیرسد. این رابطه که قطع شده است فکر کنم همان مدون نشدن موازین جمالشناسی در عصر جدید است.
ما باید به یک تعریف برسیم از شعرخوب و شعرخوب را از منظر امروزیها تعریف کنیم. ببینیم شعرخوب فقط تخیل است؟ نکتهیابی ذوقی است؟ آیا شعر باید ابزاری برای انتقال فکر و اندیشه هم باشد؟ مادامی که این جدلها هست به هر حال هر کسی به یک راهی میرود. ما نمیتوانیم بگوییم که کدام راه بهتر است؟ کدامش به مقصد میرسد؟ کدامش نمیرسد؟ این جدلها باید به سرانجامی برسد. مباحثاتی که الان در نقد ادبی صورت میگیرد به اعتقاد من گویای این دوره گذار است.
- بهنظر شما شاعران برای تغییر وضعیت موجود چه بازنگریهایی باید در شعرهایشان لحاظ کنند؟
بازنگریهایی که شاعران باید انجام دهند این است که تجربیاتشان را در مسیر اضافه کنند. یکی اینکه از تعصبات خودشان را دور کنند، دیگر اینکه از جمعهای فرقهای و جادویی خودشان را دور کنند؛ چه محافل حول موضوعات دینی، چه محافل حول موضوعات سیاسی، چه محافل حول موضوعات اجتماعی، چه محافل مستقل، چه غیرمستقل. همه اینها یک جورایی اسیر یکسری مبانی تعریف شده برای خودشان هستند. شعر همدیگر را درک نمیکنند مثل آدمهایی که از مرزها خارج میشوند و زبان همدیگر را نمیفهمند. گروههای متفاوت جامعه هم زبان یکدیگر را نمیفهمند. این بهنظر من بایستی یک مدیریت کلانی اتفاق بیفتد و همه ذوقها و قرایح را به یک سمتی ببرد. مثلا ما امروز غزل پیشرو و مدرن داریم، خیلیها شعرهای کلاسیک مینویسند. خیلیها شعر کوتاه میگویند. ما داریم به سمت رباعی و دوبیتی و شعر آزاد و شعر شبیه به ترجمه و شعر گفتار میرویم. گرایشهای متفاوتی است که ذیل مدیریتهای ایالتی و ولایتی وجود دارد. باید یک مدیریت تام، یک مدیریت نقد قدرتمند که همه قرایح را جمع بکند وجود داشته باشد بعد هم ما به یک حرکت عمومی و کلی برسیم؛ شبیه همان حرکتهایی که در دهه40-30 در سطح وسیعترش بود.
- خیلیها بحران شعر را یک بحران جهانی میدانند. آیا بهنظر شما شعر جهانی نیز به اندازه شعر ایرانی دچار بحران است؟
البته شاعری بهطور کلی سیر قهقرایی داشته است که نمیشود این را انکار کرد چون شعر در گذشته وظایف بیشتری داشته است. اما وظایفش روز به روز کاهش پیدا کرده است. آن موجود فربه حالا تبدیل به یک موجود لاغراندام شده که رسالتش تنها ایجاد صفحههای خیال برای مخاطب است برای ایجاد لذتی از موسیقی حروف یا ایجاد صور خیال و تا حدود خیلی کمی هم اندرز و اندیشه و حکمت که اگر هم شاعر چیزی داشته باشد. چون معمولا هم طبقه شعرا دیگر طبقه ممتاز فکری در جامعه ما نیستند. آدمهای متوسطی از لحاظ هوش و سواد هستند که شاعری هم میکنند. بنابراین شعر از آن حالت فربهی خودش فاصله گرفته و تبدیل به یک طبقه معمول اجتماعی شده، این را سیر قهقرایی شعر میگویند. شکی نیست که شعر به قهقرا رفته است. به هر حال این وضعیتی است که شعر به آن مبتلا است.
- خیلی از شاعران نسبت به جشنوارهها و همایشها موضع منفی دارند. اما نمیتوان جامعه ادبی را بدون همایش و جشنوارههای ادبی تصور کرد. بهنظر شما علت این بدبینیها چیست؟
شاید از تعدد آنها، شاید از نوع داوریها و شاید اینکه متولیان اغلب نهادهای دولتی هستند، باعث شده است که این بدبینی نسبت به جشنوارهها اتفاق بیفتد. ولی من هم مثل همه و مثل شما معتقد به خوب و بد بودن جشنوارهها هستم. یعنی هم مزایایی دارد و هم معایبی. نمیشود از مزایای آن چشمپوشی کرد. به هر حال شاعر تا شعرهایش مورد ارزیابی قرار نگیرد تا کارنامهاش ارزیابی نشود نمیتواند وضعیت خودش را تشخیص بدهد. این جشنوارهها مکانی است برای جمع شدن شاعرها و ارزیابیشان در کنار همدیگر. از طرفی چون نهادهای دولتی برگزارکننده هستند دولت به طرز دلسوزانهای مراقب برگزاری این جشنوارههاست که خبطی یا خطایی اتفاق نیفتد یا تفکر متفاوتی یا مخالفی بروز نکند. این دخالتها که باید از سر حمایت باشد اکنون منجر به دخالت شده و سبب شده که بدبینی نسبت به جشنوارهها و جوایز ایجاد شود. در حال حاضر جشنوارههای موضوعی بسیار بیشتر از جشنوارههای آزاد شده است. چون نیازهای آن نهاد یا سازمان مربوطه را برآورده میکند. به هر حال اینها نیازیهایی هستند که ادارات دارند برای تدوین گزارشهای کاری خود در راستای وظایفی که دارند. شعر را هم بهعنوان یک ابزاری در جهت این موضوع قرار میدهند. شعر بایستی زایش طبیعی داشته باشد. ما نمیگوییم که موضوعات گفته نشود در شعر ما. اینها باید گفته بشود. منتها این موضوعاتی است که باید زایش طبیعی داشته باشد.
- ما برای اینکه در این رابطه به یک تعادلی برسیم چه کاری باید انجام دهیم؟ یعنی هم موضوعات حفظ بشوند و هم شاعران مستقل باشند. چگونه میتوان این تعادل را ایجاد کرد.
- ما یعنی کلیت سیستم فرهنگی کشور؛ چه شاعر، چه منتقد، چه مسئول فرهنگی. همه افراد مرتبط با این موضوع.
بهنظر من شاعران بهترین وظیفهشان تولید اثر است. یعنی شعر باید دفاع کند از شعر. نظریهپردازی و حرف زدن از بحران مخاطب نمیتواند دوای درد ما باشد. شعر بگو تا بحران مخاطب را اگر هست از بین ببری. بگذارند هر کسی با هر موضوعی با هر نیتی و با هر فکری که دارد مشغول تولید اثر ادبی باشد. این هم وظیفهای است که مسئولین باید به عهده داشته باشند.
- چقدر معتقدید که ذائقه شعری مردم نسبت به گذشته تغییر کرده است؟
مردم همه چیزشان عوض میشود. نگاهشان عوض میشود. یک زمانی مردم ابروهای کمانی را دوست داشتند اما امروز قطعا ابروهای به هم پیوسته معیار جمالشناسی نیست. همانطور که همه چیز عوض میشود ذائقهها هم عوض میشود. یک زمانی گذشتگان ما از یک موسیقی شعری لذت میبردند. این موسیقی تکراری بود و تا آخر شعر یکنواخت بود. اما شعر نیمایی آمد و تمام این معیارها برچیده شد. الان شعر کوتاه و آزاد را مردم بیشتر دوست دارند. قدیم به هم میرسیدند یک بیت جدید میگفتند الان به هم میرسند یک قطعه کوتاه میخوانند.