در محرم، ریتم عجیبی هست. نه فقط در همنوایی طبلها و سنجها، وقتی که دستههای عزاداری بیرون میآیند. نه فقط در آهنگ نوحهها یا تناسب و توازن زنجیر زدن و سینه زدن مردها در دستههای دو ردیفه یا دایرهوار، آنطوری که دستهایشان را در گودی کمر هم میاندازند و میچرخند. این ریتم اصلاً در خود حرکت سپاه امام حسینع هم هست. در خود واقعه عاشورا هم هست.
آرامش و خلوت شب آخر. جنگ روز بعد و اوج ماجرا در «ظهر روز دهم». و آنوقت یک فرود دوباره در عصر و یک سکون غریبانه در شام غریبان. انگار کن که یک شعر جنونآمیز، سروده شده و هر سال که خوانده میشود چیزی از دردناکی مرثیهوارش کم نمیشود. بیایید گشتی بزنیم در چند شعر محرمی و نفسی از شعر بکشیم:
پیرهن تعزیه آسمان
در این شعر به کوتاهی مصرعها توجه کنید. این کار ضرباهنگ شعر را تند کرده است. این ضرباهنگ تند کمک میکند که روح حماسهای واقعه عاشورا زنده شود. به تناسب زیبای تصویرها هم دقت کنید. مثلاً این که بادها نوحهخوان باشند. چون از بادهاست که صدای هوهو سراغ داریم و گاهی چهقدر صدای باد میتواند سوزناک باشد. فروغ هم وقتی در شعرش این سطر را می آورد که «در کوچه باد میآید/ این ابتدای ویرانی است» از شکل دیگری از ظرفیت باد استفاده کرده است. یکجور درآمیختگی ظرفیت حسی و تصویری مناسب، یا کنار هم آوردن کلمه جنون و بعد از آن بیدها که کلمه بید مجنون را هم ناخودآگاه به ذهن میآورد. یا مثلاً استفاده از صفت واژگون برای بید که باز تصویری از واژگونی بیدهای مجنون میدهد و بلافاصله بعد از آن آوردن لالهها که ما را یاد لالههای واژگون هم میاندازد.
حالا ببین که استفاده از عناصر باد و بید و در انتها آوردن این دو سطر که «خیمه خورشید سوخت» و «طبل عزا را بنواز ای فلک» چهقدر میتواند این اتفاقی را که در شعر افتاده، از یک اتفاق ساده در باغچه، فراتر ببرد و جهانیاش کند. تصویر پیرهن تعزیه به تن کردن آسمان هم ما را یاد یک آسمان سیاه و بارانی و طوفانزده میاندازد و هم یادآوریمان میکند که واقعه چهقدر عظیم و هولناک و گسترده است. این شعر سروده زندهیاد عمران صلاحی است.
بادها
نوحهخوان
بیدها
دسته زنجیر زن
لالهها
سینهزنان حرم باغچه
بادها
در جنون
بیدها
واژگون
لالهها
غرق خون
خیمه خورشید سوخت
برگها
گریهکنان ریختند
آسمان
کرده به تن پیرهن تعزیه
طبل عزا را بنواز ای فلک!
تکلیف کودکان کربلا
قیصر امینپور هم از آن شاعرانی است که روح شاعرانه عاشورا را با مغز استخوان درک کرده. نمیدانم شما کتاب «ظهر روز دهم» او را دیدهاید یا نه؟ قیصر در این کتاب به ماجرای قهرمانی نوجوانی میپردازد که وارد میدان جنگ میشود و به شهادت میرسد، در حالیکه هنوز بسیار کوچک است و امام حسینع به او میگوید که تو پدرت هم شهید شده و لازم نیست به میدان بیایی. او قانع نمیشود و میخواهد همراه امام حسینع باشد.
... و زمین و آسمان دیدند
کودکی تنها به میدان رفت
تاکنون در هر کجا پیران
کودکان را درس میدادند
اینک این کودک
در دل میدان به پیران درس میآموخت...
جالب است که همین شاعر در آخرین دفتر شعرش باز هم سراغ ماجرای کربلا میرود و باز هم از زاویه کودکان آن، به این قصه میپردازد. اما این بار، بعد از گذشت سالها با یک نگاه تازه. آن شعر سپید کوتاه این است:
راستی آیا
کودکان کربلا
مشقشان تنها
دائماً تکرار مشق آب آب
مشق بابا آب بود؟
حالا شما به من بگویید که این شعر را چگونه میخوانید؟ به نظر شما توی این شعر، قیصر به پیامهای عاشورا اشاره دارد که خیلی بزرگتر و مهمتر از بحث مرثیه تشنگی است که ما برای آن عزاداری میکنیم؟ یا در تقابل با نگاهی که در ظهر روز دهم داشت، اینجا روی کودکانگی کودکان کربلا تأکید میکند و میگوید که این بچهها حقشان این نبود که اسیر این وحشت و درد دائمی باشند؟ زیبایی شعر توی همین پیچیدگیهایش است؛ مثل زیبایی عاشورا!