این اثر را انتشارات ثانیه به بازار کتاب ارائه کرده است. کتاب از ده فصل تشکیل شده و مشتمل بر مباحثی است چون : مصاحبه چیست ؟ چرا رسانه ها مصاحبه می کنند ؟ مصاحبه از چه زمانی اختراع شد ! انواع مصاحبه، مصاحبه های خبری، مصاحبه های غیر خبری، شیوه های انجام مصاحبه، مصاحبه رو در رو، مصاحبه تلفنی، مصاحبه کتبی، مصاحبه از طریق اینترنت و ...
پیشگفتار این اثر کاربردی اکنون در برابر کاربران همشهری آنلاین است:
ببخشید! چه کسی گفته مصاحبه کردن کار ساده ای است ؟ اجازه بدهید چند داستان از ناملایماتی که خبرنگاران در ارتباط با مصاحبه کنندگان با آن روبرو شده اند، برایتان تعریف کنم:
جایزه پولیتزر هر ساله در زمینه های مختلف روزنامه نگاری به روزنامه نگاران برگزیده اهداء می شود. باربارا والش یکی از برندگان جایزه پولیتزر در سال 1988بود.او این جایزه را به خاطر مصاحبه خود با ویلیام هورتون – زندانی محکوم به حبسی که در زمان مرخصی مرتکب جنایت تازه ای شده بود، بدست آورد.
یک سوال بد می تواند جایزه پولیتزر را از دست شما بیرون بیاورد.
باربارا والش برای ماه ها در پی مصاحبه با قاتل محکوم به مرگ ، ویلیام هورتون بود. سرانجام موفق شد موافقت وکیل او را بدست آورد. ویلیام هورتون دو سال از محکومیت 85 ساله خود را در زندان ماساچوست به دلیل قتل کارگر پمپ بنزین گذرانده بود. در یکی از روزهای مرخصی خود برای دزدی به خانه ای در مریلند می رود و او را با ضربات چاقو به شدت مجروح، و به نامزد او تجاوز می کند. این کار منجر به تبلیغات حزب جمهوری خواه بر ضد کاندیدای ناموفق دموکرات ریاست جمهوری مایکل دوکالیس – که در آن زمان استاندار ماساچوست بود می شود. جمهوری خواهان مایکل را به دلیل اجرای سیستمی که در آن به قاتلان اجازه مرخصی داده می شود سرزنش می کردند. به هر حال والش از پشت میله های زندان شروع به مصاحبه با ویلیام کرد . او به عنوان اولین سوال پرسید چطور شد که در روز مرخصی دست به انجام آن عمل کثیف زدی؟ با پرسیدن این سوال ویلیام تصمیم گرفت مصاحبه نکند، اما والش سریعا متوجه اشتباه خود شد و به منظور نجات مصاحبه موضوع بحث را عوض کرد. او اجازه داد که ویلیام هر چه دلش می خواهد بگوید. مصاحبه به مدت 2 ساعت طول کشید و در انتها والش توانست جواب کلیه سوال های خود را بدست آورد.
یک مصاحبه ناموفق می تواند شغل شما را نابود کند.
- در داخل رختکن ورزشگاه، دونده مشغول گذاشتن لباس گرمکن و کفش های مسابقه اش داخل یک کیف سیاه و رنگ و رو رفته ای است. در همین حین مرد جوانی که روی نیمکت نشسته است یک دفتر چه و یک خودکار از جیب خود خارج کرد.
مرد جوان گفت : من در روزنامه شهر کار می کنم . شما داخل میدان بسیار با هوش بنظر می رسیدید. می توانم چند سوال از شما بکنم؟
ورزشکار سر خود را به علامت رضایت تکان داد و به کار خود مشغول شد. گزارشگر پرسید آیا این اولین بار است که به این شهر آمده اید؟ ورزشکار در جواب بار دیگر سر خود را به علامت تایید تکان می دهد. گزارشگر نگران می شود با خود می گوید این مصاحبه آسانی نخواهد بود.
در آن روز مسابقات دو میدانی دانشجویان در دانشکده محلی تحت نظر انجمن ملی ورزشکاران میان دانشکده ای آغاز شده بود و سردبیر به مرد جوان گفته بود که گزارش خوبی برای روزنامه فردا تهیه کند. سردبیر به او گفته بود که دونده جوان و خوش اندامی که اکنون مقابل نیمکت ایستاده است دارنده رکورد جهانی دو با مانع است و مصاحبه با او ارزش یک خبر برای صفحه ورزشی روزنامه را دارد.
گزارشگر جوان بار دیگر سعی کرد و پرسید : « نظر شما در مورد شهر ما چیست؟»
ورزشکار که به نظر می رسید برای اولین بار است که گزارشگر می بیند جواب داد : « من هیچ چیز در مورد این شهر نمی دانم . من اینجا هستم تا بدوم و مسابقه بدهم. در دانشکده یک بلیط به من می دهند ومن هم سوار اتوبوس یا هواپیما می شوم و به سمت مقصد می روم . کار من دویدن است.» ورزشکار دوباره ساکت شد.
گزارشگر که بار دیگر در بحرف آوردن ورزشکار شکست خورده بود، باز هم سعی کرد که ورزشکار را وادار به صحبت کند . در مدت 20 دقیقه مصاحبه ورزشکار هیچ گاه واقعا شروع به صحبت کردن و توضیح دادن نکرد.
هنگامیکه گزارشگر جوان به دفتر روزنامه بازگشت، قیافه سردبیر دیدنی بود.شما فکر می کنید گزارشگر جوان ما شغل خود را از دست داد؟
مصاحبه ای که موجب خنده همکاران را فراهم می کند!
مردی پا به سن گذاشته، گوش سنگین، ساکن قدیمی شهر ، به نام آلفرد کرانول در معرض سوالات خانمی از بی بی سی قرار گرفته است. این مرد علاوه بر سنگینی گوش گویا تا اندازه ای هم از روی عمد تصمیم می گیرد سر به سر خبرنگار بگذارد.
مصاحبه گر: قشنگ ترین چیز درباره تانبریج ولز چیست؟
آقای کرانول: چی، چی؟
مصاحبه گر: قشنگ ترین چیز درباره تانبریج ولز چیست؟
کرانول: نمی دانم.
مصاحبه گر: هیچ چیز قشنگی درباره آن نمی دانید؟
کرانول: نه.
مصاحبه گر : اصلا هیچ چیز؟
کرانول: نه. من درباره تانبریچ ولز هیچ چیز نمی دانم.
این بخشی از یک مصاحبه وحشتناک است – البته برای خبرنگار- که می شود حدس زد نهایتا به کجا خواهد انجامید. و تنها می تواند موجب خنده همکارانمان را فراهم کند.
مصاحبه ای که می تواند دلسوزی همکاران را برانگیزد!
فکر کنید در حالت پخش مستقیم و زنده در یک برنامه تلویزیونی خبرنگار قرار است یک مصاحبه انجام دهد و سوالات مشخصی را از یک سیاستمدار مورد پرسش قرار دهد:
مصاحبه گر: جناب سفیر آیا شما حزب الله را یک سازمان تروریستی تلقی می کنید؟
سفیر: بله؛ شارون یک تروریست است.
مصاحبه گر : جناب سفیر سوال من این نبود. من درباره عملیات حزب الله در هدف گیری و کشتار شهروندان بیگناه از شما سوال کردم . نظر شما درباره حزب الله چیست؟
سفیر: آری، شارون تروریست هزاران، هزار غیر نظامی را کشته و او بزرگترین تروریست است.
....
مصاحبه گر ( با حسرت ): آیا شما حق حیات اسرائیل را به رسمیت می شناسید؟
سفیر: آری من حق حیات فلسطینیان را به رسمیت می شناسم.
حالا کجایش را دیدهاید؟!
این ها نمونه های کوچکی از صدها مصاحبه ای هستند که خبرنگاران را خواسته یا ناخواسته گرفتار می کنند. اگر پای صحبت خبرنگاران کار کشته و با تجربه بنشینید انها می توانند ساعت ها برای شما داستان هایی از خرابکاری خود یا همکارانشان بازگو کنند. داستان هایی که ناشی از نا اگاهی و کارنابلدی خبرنگار یا ایجاد شرایطی ناخواسته و غیر قابل کنترل بوده است که توسط محیط یا مصاحبه شونده به آنها تحمیل شده است. مصاحبه هایی که خبرنگاران را به دادگاه کشانده است. مصاحبه هایی که در همان شروع به دلیل طرح یک سوال ناشیانه از سوی مصاحبه شونده پایان یافته است. مصاحبه هایی که به دلیل ضبط نشدن قابل انتشار تشخیص داده نشده است. ویا به دلیل آنکه دستگاه ضبط صوت آنرا ضبط نکرده و خبرنگار نیز به اتکای ضبط، یادداشت نکرده، چیزی برای انتشار توی دست اش نداشته است ...
حالا کجایش را دیده اید؟ این تنها یک بخش کار است. گیریم که همه چیز بر وفق مراد شما پیش رفته است و مصاحبه شونده ای "رام" در اختیار شما قرار دارد که همه جوره حاضر است با شما همکاری کند. ضبط شما مثل ساعت سویسی کار می کند و...، اما بدانید، مصاحبه علیرغم ظاهر ساده اش هزار پیچ وخم دارد؛ طراحی سوال های درست، انتخاب سوژه درست، آگاهی داشتن از تکنیک های ارتباطی، داشتن شم خبری، شناخت انواع آدمهایی که قرار است روبروی ما بنشینند و با ما گفت و گو کنند، فراگیری تکنیک های پردازش و تنظیم مصاحبه و از همه مهمتر دلهره و هراس...
خانم «لین باربر» یکی از برجسته ترین مصاحبه کنندگان نشریه هایی چون آبزرور ، ساندی تایمز، فلیت استریت، پنت هوس و ایندیپندنت آن ساندی در باره مصاحبه می گوید:« من تلاش فراوانی برای بنیان نهادن نظامی به منظور سازماندهی مصاحبه ها انجام دادم، اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که در روزنامه نگای تنها نظام موجود، بیم و هراس است.»
فکر می کنم تا بحال موفق شده ایم حسابی توی دل شما را خالی کنیم. ولی به نظر، شما نباید خبرنگار مبتدی باشید، که اگر بودید، کتاب «مصاحبه حرفه ای» را انتخاب نمی کردید؛ با این حال امیدوارم خیلی هم نترسیده باشید. مصاحبه در عین سختی هایی که دارد یک کار هنرمندانه و جذاب است. بویژه وقتی که شما یاد می گیرد چطور این تکنیک ها را بکار گیرید و از شم خبری خودتان و زیرکی هایی که لازمه کار خبرنگاری است در تولید و خلق یک گفت و گوی مفید بهره ببرید. آن وقت است که شما از این هنر مطبوعاتی بی نهایت لذت خواهید برد؛ زمانی که زنگ تلفن تحریریه به صدا در می آید و یک نفر از آن سوی سیم از شما تشکر می کند و به شما می گوید: «چه مصاحبه خوبی انجام داده بودید، لذت بردم.» یا سردبیر، شما را مورد تشویق قرار می دهد؛ شاید آن موقع شما نزد خودتان، یادی از کتاب «مصاحبه حرفهای» بکنید و لبخندی روی لبانتان بنشیند.