۷:۱۵ دقیقه صبح و اولین خوان از هفتخوان متروسواری. سری اول پلههای برقی کار نمیکنند، سری دوم هنوز ساخته نشدهاند. همزمان با ورود تو، قطاری به ایستگاه رسیده. روی پله های ورودی، کار آنهاییکه داخل میشوند به کار آنهاییکه میخواهند بیرون بروند گره خورده.
***
وقتی در این ساعتها در ایستگاهی مثل دروازهدولت پیاده شوی و بخواهی خطت را عوض کنی، درواقع باید در رودخانهای از آدمها شناور بمانی تا دست تقدیر تو را سوار متروی بعدی کند. رودخانه به دریا میریزد و تو به سکویی پر از مسافران منتظر میرسی! بله، قطاری در ایستگاه سعدی خراب شده و قطارهای سالم پشت آن گیر افتادهاند! اما قطارهای خط پایین سالماند و لحظهبهلحظه مسافر میفرستند به سکوهای بالا.
***
بعد از حدود ۴۵دقیقه انتظار به کمک مسافرانی که از عقب هل میدهند وارد واگن میشوی. درها بعد از 10باری بوقزدن، هشدار میدهند تا دست و پایی لای در نمانده باشد و بعد بسته میشوند. چراغهای ابتدا و انتهای واگن خاموشاند. اینجا جلوی در، چند نفری با میکروفن کلنجار میروند تا به آقای راننده بگویند فنها را روشن کند.
قطار ترمز شدیدی میکند. یکنفر روی زمین نشسته و مسافری که بالای سرش ایستاده با او جروبحث میکند چون دلش نمیخواهد بیفتد روی او وکمرش را بشکند!
***
ایستگاه حقانی؛ بعد از دوساعت مترو نوردی بالاخره به سطح زمین میرسی و می خواهی در هوای آزاد نفس بکشی. از خروجی مترو تا ایستگاههای تاکسی و اتوبوس مسافت زیادی را باید بروی و به ناچار چشمت به جمال دودگرفتهی شهر روشن میشود.
نفسکشیدن را بیخیال شو و خوشحال باش که بهجای سوارشدن اتومبیلهایی که چهرهی شهر را کدر میکنند، تو مترو را انتخاب کردی!