از همین روست که ، برای مثال، کوروش صادر کننده نخستین منشور حقوق بشر می شود ، سهروردی نقشی همانند کالون یا لوتر می یابد و یا همو در تفسیری دیگر، دستگیر ما در غوغای بحران کنونی هویت می شود.
بی شک از این نوشته بوی انکار نقش سازنده بزرگانی نظیر سهروردی در بالندگی تمدن ایرانی- اسلامی بر نمی آید، اما نکته آن جاست که در این خلط ها و مطابقت های توهم آمیز، بیشتر اسیر افسون فسانه کسانیم تا در پی وضوح ایده ها.
آنچه در این تبیین ها محل اعتناست، افرادند ،نه آرا . نتیجه این امر نقض غرض اندیشه همان کسانی است که به آنها استناد کرده ایم.این تقدم فرد بر ایده ، معیار را بر حق بودن افراد می نهد تا بر حقیقت ایده ها.در حالی که تفکر فلسفی بر تقدم ایده بر شخص استوار است. برای فیلسوف در وهله اول این امر مطرح است که حقیقت چیست؟ و آن گاه در پی این پرسش بر می آید که هر فردی چه اندازه حقیقت را بازگو می کند؟
به هر روی ، این نکته بدیهی را از یاد نبریم که امثال سهروردی فیلسوف ، پیش از هر چیز ملاکی برای حقیقت داشته اند و ما به جای آنکه به بررسی این ملاک بپردازیم، و چه بسا معیار خود را نیز در حقیقت امور، درست تشخیص بدهیم، او (سهروردی) را مظهر حقیقت بدانیم.
در این جاست که فیلسوف به ایدئولوگی تقلیل می یابد که قرار است با یک جهش عظیم تاریخی و معرفت شناسی از فراز سده ها آنچه باشد که ما اکنون می خواهیم، غافل از آن که نه سهروردی را درست شناخته ایم و نه درصورت بندی مسایل زمانه مان موفق بوده ایم.
اگر امروزه در بحران به سر می بریم و نیازمند اموری برای برون رفت از آنیم ، امثال سهروردی را خرج آن نکنیم. فراموش نکنیم که اتفاقاً روش خود سهروردی برخلاف شیوه ای است که در پیش گرفته ایم. به گفته سهروردی شناسان ، او به دنبال حکمت وفلسفه، هرکجا که بود، برمی آمد و هیچ گاه مقهور فیلسوف ویا فلسفه خاصی نمی شد.
به همین دلیل در منظومه فلسفی سهروردی، آراء افلاطون، ارسطو، هرمس الهرامسه، فرزانگان ایران باستان، معارف قرآنی و اندیشه های گنوستیکی، هر یک جایگاه خاص خود را داشتند. این گونه نبود که او از همان ابتدا بر شهود و اشراق تأکید ورزد. سهروردی در آغاز باغور در فلسفه ارسطو و مشاییان، عقل فلسفی راتجربه کرد و بر همین اساس نوشته های اولیه فلسفی اش،رنگ وبویی مشایی دارد.ا
وبه جویندگان معرفت می گوید تازمانی که خرد ارسطویی بارور نشده و ذهن درآن آمادگی نیافته ،به سمت شهود و اشراق رفتن، کاری عبث است. بی شک این نکته، امروزه هیچ کس را نمی تواند به این نتیجه برساند که در هیابانگ ستیز میان عقل تاریخی ـ تجربی و تعقل دینی باید یکی را بر دیگری ترجیح داد. اگرغیر ازاین باشد، نه حقیقت روزگار سهروردی را درست دریافته ایم و نه حقیقت زمانه خودرا.
اکنون اگر سودای حفظ میراث پیشینیانی چون سهروردی را در سر می پرورانیم، دقت کنیم تا معیارهای حقیقت یابی رافراتر ازاشخاص جست وجوکنیم. بدین طریق است که ـ خواه ناخواه ـ میان ما وامثال سهروردی گفت وگو برقرار می شود.