این کارگردان تئاتر، مهاجرت، بحران هویت و رقابت کهنه و نو در کوچکترین واحدهای اجتماعی را یکی از مهمترین دغدغههای خویش میداند که در تمامی آثار اخیرش دیده میشود. نمایش «شرقشرق است» را هم میتوان در ادامه همین روند ارزیابی کرد. با او درباره این نمایش صحبت کردهایم.
- چرا یک متن تراژیک باید کمدی اجرا شود؟
اگر خاطرتان باشد چند سال پیش که فیلم «زندگی زیباست» ساخته بنینی جایزه اسکار گرفت، زندگی سرشار از رنج آدمها دیده میشد. گفته میشود که تئاترهم از رنج صحبت میکند. از کلاسیکها به این طرف آنقدر داستانهای تراژیک اتفاق افتاده و آنقدر تراژدی، به مخاطب خودش فشار آورده که تماشاگر امروز آن را رها میکند و دیگر نمیخواهد بشنود. بعضی وقتها لازم است تلخی را با ملودرام آمیخته کرد. فیلمهای هندی که ملودرام است را به خاطر بیاورید، نمایش ما هم یک ملودرام است. به بعضی از مسائل واقعا باید بهصورت غیرمتعارف نگاه کرد. یکی از همکاران شما نوشته بود «خندیدن به مسائل جدی جدی...» بهنظرم تعبیر بدی نبود! اتفاقی که در مهاجرت میافتد تراژدی است؛ خیلی دردناکتر از این چیزی است که در نمایش وجود دارد. من سعی کردهام در ترجمه اثر ایوب خانلو به اصول او احترام بگذارم و ساختار را دچار تغییر نکنم، ولی قصه بر سر این است که همواره میتوانم داستانهای دهشتناکی از اسید پاشیدن بر صورت همسر و... را در بین مهاجران بیان کنم. سعی کردهام که این مسئله را مطرح کنم که نباید نگاهمان به مهاجرت یک نگاه توریستی باشد. اینطور نیست که هیچ غمی نداشته باشند غیر از غربت!
- در نمایش شما بیشتر از آنکه مسئله مهاجرت مطرح باشد، مسئله بحران هویت مطرح میشود.
بله اول که مهاجرت صورت میگیرد همه چیز زرق و برق خودش را دارد، بعد مسئله زبان و بیزینس مطرح میشود ولی بهتدریج و پس از گذشت سالها بدون آنکه بفهمد آزار میبیند. مسئله سنتها و اعتقادات از سوی دیگر وجود دارند. خود نویسنده میگوید که شرق شرق است زندگی خود من است و من تجلی شخصیت سید هستم. در سرزمینهای مهاجرپذیر بهتدریج کلونیهای مهاجران شکل میگیرد. محلات آفریقاییها، عربها، ترکها و... در آلمان، آمریکا و دیگر کشورها به وضوح دیده میشود. این به آن دلیل است که نمیتوانند خودشان را در فرهنگ میزبان آدابته کنند. اینها جزو آسیب شناسیهاست و اتفاقی که اینجا میافتد تبدیل به یک تنش میشود و نمیداند که چرا عصبانی است. پدر در این نمایش نمیداند که چه چیزی او را آزار میدهد اما میداند که عصبی است و پرخاشگر شده و... .
- یعنی چیزی را از دست داده است؟
بله یک چیزی را از دست داده است! ببینید، خانمها زودتر میتوانند جذب فرهنگ میزبان شوند؛ خیلی سریع! خیلی سریعتر زبان یاد میگیرند. بهعنوان موجودی که قبل از مهاجرت به او اهمیتی داده نمیشده، میخواهد این قدرت را بهدست آورد؛ پس نقشهای خانواده عوض میشود. در این شرایط زن تبدیل به نانآور خانه میشود و چون مرد با تمام گذشتهای که داشته خیلی کم میتواند زبان یاد بگیرد، مشغلههایش چیز دیگری است و بیشتر به آینده بچههایش فکر میکند، درگیر داستانهای دیگری است و با تغییر نقشها روبهرو میشود. مردی که تا دیروز یاد نگرفته در آشپزخانه ظرفها را بشوید، به کارهای خانه کمک کند و در آن مشارکت داشته باشد یواشیواش دچار فشار میشود. اینها برای مردی که دارای اعتقادات و نگاه دیگری است غیرقابل درک است و تنشها آغاز میشود و خانواده را به سوی ناهنجاری سوق میدهد و اگر باور داشته باشیم که خانواده، کوچکترین تشکیلات اجتماعی است ناهنجاری شکل میگیرد.
- و این چه ارتباطی با مخاطب امروز تئاتر دارد؟
فکر کنید که آدمی بدون آنکه با فرزندش صحبت کند بخواهد برایش زن بگیرد. آیا این اتفاق تنها در جامعه روستایی ما ممکن است رخ دهد؟ حتی در جامعه شهری هم ممکن است خط و ربطهای دیگر اقتصادی و اجتماعی ازدواجهای مصلحتی را شکل دهد. این است که ما بهعنوان عقلهای سلیم آن را نپذیریم. مسئله اساسی و کلی که «ایوب خوان» به آن اعتقاد دارد تضاد کهنه با نو است که در کار وجود دارد. یکی از دوستان میگفت یک کنده خالی را هرقدر رویش سوخت بریزی نمیسوزد باید یک چیز دیگری در کنارش قرار بگیرد که شعله ایجاد کند. 2کنده را کنار هم که بگذارید شعله میکشند و با هم میسوزند. این قشنگترین تعبیر در ارتباط با انسان و زندگی زناشویی است؛ فردیت نمیتواند کامل باشد.
- فضای کار نشانههایی از یک فرهنگ شرقی و آسیایی را با خود دارد درحالیکه حتی اگر مهاجران از کشور دیگری هم میبودند این همه تفاوت فرهنگی با جامعه میزبان نداشتند.
در خود متن وقتی پرتره ماریا گرفته میشود، میگوید ما آسوری غربی ارتدکس هستیم. ارتدکسها اعتقادات سختتری نسبت به دیگر مسیحیان دارند.
- چرا در شیوه بازیگری نوعی از دیالوگگویی را برگزیدهاید که خیلی از جملات را نامفهوم میکرد؟
سرعت دیالوگگویی وجود دارد اما میتوانیم مفاهیم را درک کنیم. این یک عمد برای درگیریهای ابتدای کار بود. یک ناهنجاری باید تا پایان کار باشد. این تضاد کهنه با نو، درگیریهایی را با خود میآورد که از پسر خانواده ایبو گرفته تا به پدر گسترده میشود. ما معلم اخلاق نیستیم. ما قرار است ناهنجاریای را که میبینیم به نمایش بگذاریم. حتی خیلی از کلمات خورده شود. اما آنجاهایی که باید کلمات و اکتهای اصلی درک شود کاملا واضح هستند. ایبو مثل مدیری است که فکر میکند تا ابد و آباد پشت میز نشسته و هرگز از این مقام پایین نمیآید. دست به هر کاری میزند اما نمیداند که یک روز باید آن میز را ترک کند.
- چقدر متن را برای اجرا تغییر دادهاید؟
سعی کردهام که کاملا به متن وفادار باشم. در عین حال برای بخشهایی که بهدلیل تفاوت فرهنگی نمیتوانستیم نشان دهیم هم به دقت دنبال معادلهایش گشتم؛ برای مثال درباره شخصیت «شنا» این دیده میشود با این حال این معادلها بهصورتی است که مخاطب کاملا آن را درک میکند.