سیاه: کنار روزنامهفروشی پارک نازیآباد تهران ایستاده بود و با مرد دیگری صحبت میکرد:«خودت که میدونی. من غیر اینجا جای دیگهای ندارم. آخه خدا را خوش میاد تو این هوای بارونی، با زن و بچه دوباره آواره بشم؟» مرد جوابش را داد:«از دستم کاری برنمیاد. کار ما دیگه اینجا تمومه. باید کانکس را تحویل بدم. تو اون وام کمیتهامدادت ردیف نشد؟» گفت: «اون ضامن میخواد. کی میاد تو این شرایط ضامن من بشه؟ حالا نمیشه یه مدت دیگه لااقل تا مدرسه بچهها تموم بشه همینجا بمونیم؟» مرد گفت: «خودت میدونی نمیشه. همون روزای اول هم بهت گفتم اینجا موقتیه.
گفتم زن و بچهات زیر بارون نمونن....» دیگه بقیه حرفای مرد را نشنید. خاطرات این 3 ماه زندگی در پارک از جلوی چشمهایش رد میشد؛ صاحبخانهای که اثاثیهاش را بیرون ریخت... دزدهایی که شبانه اثاثیهاش را از گوشه خیابان دزدیدند... بیماری قلبش... گریه بچهها در شبهای بارونی که زیر چادرخیس آب میشدند. به همسرش فکر کرد که بیصدا غصه میخورد، به پیمانکار بازسازی دستشویی پارک که دلش به رحم آمد و کانکس موقتش را برای زندگی در اختیار آنها قرار داد، به شبهایی که بعد از این خواهد داشت، به زندگی زیر سقف آسمان در سرما و گرما. بعد نگاهش چرخید روی روزنامهها. تیتر یکی از آنها این بود: « معاون وزیر مسکن: همه ایرانیها تا 2سال دیگر خانهدار میشوند.» نمیدانست باید بخندد یا گریه کند.
پایان خوش دوئل سلامتی (4 مهر 90)
سفید: درست 37 روز طول کشید اما چه37 روزی.خب بعضی روزهاست که چند برابر روزهای دیگر دوندگی دارد، زحمت دارد، دردسر دارد. 37روز اینجوری حساب کنید. 37روز طول کشید تا ناهماهنگی بین شرکتهای بیمه مکمل درمان و بیمارستانها حل شود. هر دو طرف دلایل خود را داشتند. بیمارستانها عدم پایبندی شرکتهای بیمه به تعرفههای جدید را عامل این معضل میدانستند و بیمهها روی عدم صرفه اقتصادی تعرفههای جدید پافشاری میکردند. هر کدام از اینها بود، برای بیماری که با هزار امید کارت بیمه مکملش را برمیداشت و به بیمارستان میرفت فرقی نداشت.
مهم این بود که بیمارستان با عبارت «لغو قرارداد» دنیا را بر سر آنها خراب میکرد؛ بیماری که پول بیمهاش را داده اما حالا که نوبت درمانش رسیده از بیمه خبری نیست و بین دوئل بیمهها و بیمارستانها گیر کرده است. اما 37روز بعد وقتی صدای خانم وزیر از اخبار بامدادی رادیو پخش شد، لبخند رضایتی روی لب خبرنگار نشست. وزیر تندتند حرف میزد: بعد از اینکه متوجه مشکل بهوجود آمده شدیم دو طرف دعوا را به میز مذاکره دعوت کردیم و بالاخره دو طرف حاضر شدند تعرفهها را بپذیرند. خبرنگار یاد 37 روز گذشتهاش افتاد؛پیگیریها، گزارشها، تلفنهای بیجواب مسئولان، فرار آنها از سؤالها، امروزفردا کردنها. پیش خودش فکر کرد چه اهمیتی دارد باز هم افتخارات برای آنها. بعد به بیمارانی فکر کرد که این بار دیگر از بیمارستان جواب سربالا نمیگیرند. زیر لب گفت: پایان خوش دوئل سلامتی.
انتخابات مجلس کلید خورد (3 دی 90 )
خاکستری: یک روز بعد بود یا دو روز بعدش یادم نیست اما راننده جوان لاغری بود که پراید نقرهای داشت. کنارش که نشستم داشت با تلفن همراهش صحبت میکرد: «آره حتما همین الان اقدام کن. ماشین گرون میشه. انتخابات تموم بشه، کلید خودرو را بخوان بدن گرونش میکنن. روزنامهها هم نوشتن.» این جمله آخر را که گفت حساس شدم. تلفنش که تموم شد، بهش گفتم: کدام روزنامه نوشته که خودرو قرار است بعد از انتخابات گران شود. گفت: «همین روزنامه همشهری».
گفتم: امکان ندارد. گفت:«صفحه اولش هم بود» گفتم: این یکی که دیگر اصلا امکان ندارد. گفت:«چرا. تیتر هم زده بودند که انتخابات مجلس تموم بشه کلید خودرو را بخوان بدن، گرونش میکنن». وقتی انکارم را دید، دست کرد زیر صندلی و شروع کرد بین روزنامههای قدیمی گشتن. گفت: «اتفاقا همین دیروز- پریروزا بود. قبول نداری؟» گفتم: نه. گفت:«سادهای. بیا پیداش کردم. انتخابات مجلس، کلید خودرو». روزنامه را که نشان داد، سرم گیج رفت. تیتر یک این بود: انتخابات مجلس کلید خورد. وسط اتوبان میخواستم خودم را از ماشین پرت کنم بیرون. حالا نزدیک 2ماه از آن شب گذشته است. هم انتخابات تمام شد، هم ماشین گران شد، پیشبینی او درست از آب درآمد. هنوز هم میخواهم خودم را وسط اتوبان از ماشین پرت کنم بیرون.