در یکی از شبهای سنپترزبورگ، جوان تنهایی با دختری آشنا میشود و مابین آنها انس و الفتی پدید میآید. این دیدارها چهارشب ادامه مییابد. در طول این مدت، جوان میفهمد که دختر، عاشق جوان دانشجویی است که در خانه آنها زندگی میکرده است. جوان دانشجو با قول بازگشت، رفته و حالا مدتی است که از زمان آمدنش، گذشته و او بازنگشته است. دختر در غم عشق او، میکوشد که تنهاییش را با این جوان تنها قسمت کند. جوان تنها نیز به دختر دل میبندد اما درست زمانی که آنها فکر میکنند برای هم زوج مناسبی هستند و جوان تنها امید دارد که وجود دختر زندگی خالی و سردش را پر کند، عاشق قدیمی بازمیگردد و دختر نیز جوان را میگذارد و میرود و باز جوان میماند و تنهایی ابدیاش.
فئودور داستایفسکی(1881-1821) از بزرگترین نویسندگان روس قرن نوزدهم است؛ نابغهای که عمری رنجهای عظیم بشری را با تمام وجود تحمل کرد و با تسلط غریبش بر واژگان و توانایی بیمانندش در خلق کاراکترهای عمیق و ماندگار ثبتشان کرد. داستایفسکی را اگر نویسندهای بزرگ مینامند به واسطه آثاری چون «جنایت و مکافات»، «یادداشتهای زیرزمینی»، «ابله»، «تسخیرشدگان» و «برادران کارامازوف» است. میان این شاهکارهای ادبی، «شبهای روشن» داستانی کمحجم (کمی بیش از 100 صفحه در مقایسه با برادران کارامازوفی که بالغ بر 1000 صفحه است) و خامدستانه به شمار میآید. نوشته شدن داستانی که خیلی واجد ارزشهای بدیع ادبی نیست در کارنامه پرفراز و نشیب داستایفسکی نکته عجیبی به شمار نمیآید. به خصوص اینکه او در بهترین آثارش نیز به ندرت میتواند انسجام داستانی را یکسره حفظ کند و به دام آشفتگی نیفتد. هر چند دور زمان این آشفتگیها و پریشانیها را به مؤلفههای سبکی او بدل کرد و آنچه جبرانکننده تمام کاستیها شد، نبوغش بود در نوشتن و داستایفسکی بی شک یک نویسنده نابغه بود. اما در کارنامه خالق رمانهای بزرگ و برجستهای چون جنایت و مکافات و برادران کارامازوف، شبهای روشن میتواند حکم یک دستگرمی را برای نویسندهاش داشته باشد؛ اثری که حتی در صفحات محدود و جمع و جورش نیز مصالح داستانی کم میآورد. نثرش به پختگی رمانهای بزرگ نویسنده نیست و احساساتگرایی این ویژگی و شاخصه داستایفسکی در آن، به پای متقاعدکنندگی آثار درخشانش نمی رسد. با مروری بر زندگی پرفراز و نشیب داستایفسکی به او حق میدهیم که کارنامه ادبیاش چنین پر از اوج و فرود باشد. شبهای روشن یک رمان حاشیهای در کارنامه نویسندهاش است. آن قدر حاشیهای که پل استراترن در کتاب «آشنایی با داستایفسکی» به کل نادیدهاش گرفته و حتی نامی از آن هم نبرده است.
آثار داستایفسکی بارها به فیلم برگردانده شدند و نکته جالب توجه اینکه به ندرت از روی شاهکارهای او فیلم قابل قبولی ساخته شد. رمان عظیم برادران کارامازوف آزمونی دشوار برای هر کارگردانی بود و حتی فیلمساز توانایی چون ریچارد بروکس را نیز بازنده از میدان به بیرون فرستاد. آنچه داستایفسکی با نبوغ ادبیاش به قلم آورده بود، در انعکاس بر پرده نقرهای سینما تا حد زیادی از کف میرفت و آنچه باقی میماند تنها شباهتی داستانی بود. شاید به این دلیل که داستایفسکی بزرگ، نویسنده قبل از سینما بود و بیان بیمحابای اندیشههایش اگر در کلام زیبا، متفکرانه و تاثیرگذار به نظر میرسید در مدیوم سینما به سختی قابل بازآفرینی و تبلور درست و باورپذیر بود. شاید جنایت و مکافات یک استثنا باشد که دراماتیکتر بودنش آن را به اثری کارآمد در روایتی سینمایی مبدل میکند. هر چند در این مسیر نیز بخشهای مهمی از رمان همچنان غیرقابل تصویر کردن باقی میماند. شاید به این دلیل که ذهنگرایی فراوان داستایفسکی چندان با هنری که وظیفهاش عینی کردن رخدادهاست تناسب نمییابد. ضمن اینکه به ندرت مشاهده شده از شاهکاری ادبی، شاهکاری سینمایی آفریده شود.
میان اقتباسهایی که از شبهای روشن صورت گرفته 2فیلم آثاری مهمتر به نظر میرسند: شبهای سپید(روشن) ساخته لوکینو ویسکونتی و چهارشب یک رؤیابین به کارگردانی روبر برسون. 2کارگردان بزرگ و شاخص سینمای هنری اروپا با 2رویکرد و سبک کاملا متفاوت از هم سراغ داستان داستایفسکی رفتند. جالب اینکه شبهای سپید و چهارشب یک رؤیابین جزو آثار شاخص و معتبر سازندگانش به شمار نمیآیند. ویسکونتی که با ساخت «زمین میلرزد» جزو پیشگامان نهضت نئورالیسم قلمداد شده بود، با لحن شاعرانهای که در شبهای سپید اتخاذ کرد باعث ناامیدی و حتی خشم دوستدارانش شد. مارچلو ماسترویانی پیش از شبهای روشن بازیگر کماهمیت فیلمهای تجاری بود و ماریا شل برای فیلمی که قرار بود کوچک و صمیمی باشد، حکم جواهری پرتجمل را داشت.
تصمیم ویسکونتی مبنی بر بردن فیلم به داخل استودیو و استفاده از دکور به جای فیلمبرداری در خیابان، مهر تصنعی بودن را بر پیشانی شبهای سپید کوبید. منتقدان چپگرا، این فیلم را نشانه گریز ویسکونتی از واقعیت و پناه بردن به شاعرانگی و احساساتگرایی افراطی ارزیابی کردند در حالی که شبهای سپید شاید جزو شاهکارهای ویسکونتی (روکو و برادرانش، یوزپلنگ و مرگ در ونیز) نباشد ولی اثری است قابل تامل و اقتباسی است موفق و وفادارانه از داستان داستایفسکی.
اما سینمای ایران و داستایفسکی. محمد زریندست در میانههای دهه40 بر اساس رمان برادران کارامازوف فیلم «وسوسه شیطان» را کارگردانی کرد که با وجود تفاوتهایش با محصولات سینمای فارسی که میتوانست نتیجه برداشت از داستان داستایفسکی باشد و سروشکل تکنیکی به نسبت حرفهایاش (با در نظر گرفتن زمان ساخت فیلم که قبل از آغاز موج نو است)، فیلمی شکستخورده در اکران و فراموش شده در طول زمان از کار درآمد.
محمدعلی سجادی هم در ابتدای دهه80، بر اساس «جنایت و مکافات» فیلم «جنایت» را کارگردانی کرد؛ فیلمی که کارگردانی خوب سجادی نمیتواند ضعفهای فیلمنامه را جبران کند. هر چند جنایت یک تجربه مغتنم و حتی جسورانه در اقتباس از ادبیات کلاسیک محسوب میشود و کوشش سازندهاش برای منطبق کردن داستان با مقتضیات این جایی، فارغ از حاصل و نتیجهاش، تحسینبرانگیز به نظر میرسد. کمی قبل از فیلم جنایت، فرزاد موتمن شبهای روشن را کارگردانی کرد؛ بهترین اقتباس سینمای ایران از داستایفسکی و بهترین فیلم سازندهاش تا امروز.
بهمن سال79 در نوزدهمین جشنواره فیلم فجر، «هفت پرده» نخستین ساخته بلند سینمایی فرزاد موتمن که پیش از آن بهعنوان مستندساز فعالیت داشت، به نمایش درآمد. فیلمنامه را سعید عقیقی منتقد و سینمایینویس نوشته بود که مثل موتمن این نخستین تجربهاش در سینمای حرفهای بهشمار میآمد. فیلم هفتپرده ساختاری متفاوت داشت. آنقدر متفاوت که کمتر کسی آن را پسندید. در جدول نظرسنجی از تماشاگران جشنواره نوزدهم هفت پرده از آخر دوم شد. اغلب منتقدان از آن بهعنوان اثری متصنع و ادایی یاد کردند یا به کل نادیدهاش گرفتند. داوران جشنواره هم یک سیمرغ بیربط (جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای ماهایا پطروسیان) به آن دادند و تمام!
هفت پرده هرگز اکران عمومی نشد و اواخر سال گذشته به شبکه ویدئویی آمد. پس از ناکامی هفت پرده، زوج مؤتمن- عقیقی برای گام دوم به تجربهای ملموستر فکر کردند و پیشنهاد شبهای روشن بهعنوان فیلمی داستانگو و عاشقانه از دل چنین فضایی بیرون آمد. عقیقی فیلمنامه را نوشت. حسین زندباف تهیهکنندگی و تدوینش را پذیرفت. جمشید الوندی فیلمبردار قدیمی سینما (فیلمبردار «صبح روز چهارم» شیردل و «تنگنا»ی نادری) پشت دوربین ایستاد و بهعنوان فیلمی ارزان و جمعوجور در زمستان1380 ساخته شد.
مهدی احمدی که در هفت پرده نیز حضور داشت بازیگر نقش اول مرد شد و هانیه توسلی که تنها بازی در فیلم کوتاه «روی جاده نمناک» (مهدی کرمپور) و «شام آخر» (فریدون جیرانی) را در کارنامه داشت، درحالی که هنوز فیلمی با بازیاش روی پرده نیامده بود، بهعنوان بازیگر نقش اصلی زن انتخاب شد. شبهای روشن در بخش مسابقه بیستویکمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و فیلم محبوب سینماروها شد. درحالی که کارگردانان شاخص غایبان اصلی جشنواره بودند، چند کارگردان تازهنفس چشمها را خیره کردند؛ علیرضا امینی با «نامههای باد»، پرویز شهبازی با «نفس عمیق»، مهدی نوربخش با «رأیباز» و فرزاد مؤتمن با شبهای روشن. البته فیلم هیچ جایزهای از جشنواره نبرد و منتقدان هم دربارهاش اتفاقنظر نداشتند. برخی ارزشهای آن را ستودند و عدهای اغلب به دلایل فرامتنی (اختلافات و مشکلاتی که با نوشتههای بعضا خارج از دایره انصاف سعید عقیقی داشتند) به آن خرده گرفتند. در زمستان سال81 و در شرایطی که کمتر کسی امیدی به موفقیت شبهای روشن در گیشه داشت، فیلم در چند سینمای محدود اکران شد و آنقدر خوب فروخت که هنوز هم از آن بهعنوان الگوی فیلم مخاطب خاص که تماشاگرش را یافت، یاد میشود و شبهای روشن شد فیلم محبوب علاقهمندان جدی سینما.
فیلم شبهای روشن در حد طرح کلیاش به داستان داستایفسکی وفادار است. نسخه ویسکونتی (که پوسترش در فیلم مؤتمن برای ادای دین مورد استفاده قرار گرفته) اقتباس وفادارانهتری محسوب میشود. پیداست که عقیقی با استفاده از خط داستان داستایفسکی و البته بهره گرفتن از برخی ویژگیها و شاخصههایش، کوشیده تا فیلمنامهای مستقل بنویسد. دختر و پسر جوان در داستان در خیابانهای سنپترزبورگ یکدیگر را میبینند ولی استاد شبهای روشن، دختر را که سرپناهی هم ندارد به خانهاش میآورد. جوان خام و احساساتی داستایفسکی در فیلم به یک استاد جدی و خشک ادبیات مبدل شده که البته ویژگیهای مشترکی هم با کاراکتر داستان دارد. ازجمله بدبینی (که در فیلم تشدید شده) و خیالبافی (که در اینجا قدری تعدیل شده). در تغییری بطئی و با گذر زمان، استاد به یمن معجزه عشق، متحول میشود. همچنان که دختر جوان تحتتأثیر کاراکتر او قرار میگیرد.محدودیت شخصیتها، تمرکزی را برای فیلم به ارمغان آورده که هم فیلمنامهنویس و هم کارگردان قدرش را به خوبی میدانند. از عنصر تضاد در روابط کاراکترها نیز بهره درستی گرفته شده. دختر جوان خام و احساساتی و عاشق است و استاد منطقی و بدبین و تلخاندیش. در این میان آنچه بر غنای اثر میافزاید استفاده از شعر است.
شعرخوانی کاراکترها، آن هم با این میزان، در یک فیلم سینمایی به سختی ممکن است حاصل درخوری را به همراه داشته باشد ولی شعرهای فراوانی که در شبهای روشن خوانده میشوند از آنجا که هم انتخابهای درستیاند و در موقعیت مناسب بر زبان میآیند و هم اجرای مناسبی دارند، میتوانند در عین بخشیدن گرمایی به اثر به ایرانیشدن این برداشت آزاد از نویسنده شهیر روس نیز یاری رسانند. شعرهایی از شاعران بزرگ ایرانی از رودکی و فرخی سیستانی و سعدی گرفته تا شاعران روزگار نو. استاد در مقام یک دانای کل که گویی همهچیز را میداند و به راحتی به کنه هر ماجرایی پی میبرد، چونان رفتارش در دیالوگهایش نیز بدبینی و نگاهی کنایی را با قدری تفرعن روشنفکرانه بروز میدهد و جالب اینکه او متکلموحده نیست و اصلی اغلب فراموش شده در فیلمهای ایرانی اینجا رعایت شده، چون دختر جوان هم گرچه آشکارا تحتتأثیر استاد است با حاضرجوابی، گاهی از پسش برمیآید. از دل این بده، بستانها رابطهای شکل میگیرد و عشقی نطفه میبندد که گرچه نافرجام اما بهشدت تأثیرگذار است.
جدای از امتیازهای فیلمنامه، شبهای روشن بهشدت وامدار اجرای درستش نیز هست. علاقه فرزاد موتمن به لحن سرد و ادای دیالوگها بهصورت مونوتن در اینجا محملی مناسب یافته است. سخت میشود با این لحن سرد، عاشقانه خوبی ساخت، اما بخش عمدهای از راز توفیق شبهای روشن را باید در همین اصل متناقض یافت؛ در چهره سرد و به ظاهر بیاحساس مهدی احمدی (که چقدر انتخاب درستی برای نقش استاد است)؛ در صدایی که هم محزون است، هم برخوردار از خشمی کنترل شده؛ در اجرای درست هانیه توسلی در بهترین حضور سینمایی کارنامهاش تا به امروز؛در میزانسهایی فکر شده و متوازن ، در جای درست دوربین قرار میگیرد آن هم تقریبا درتمام صحنهها وفیلمبرداری با رنگ و تهمایه و حال و هوایی سرد و نزدیک به فیلمهای روسی که حاصل بهره گرفتن درست از تواناییهای جمشید الوندی است.
شاید همهچیز در نگاه اول ساده بهنظر برسد ولی این از آن سادگیهاست که با مهارت فنی و مرارت بسیار به دست آمده است. سختی از رمق نیافتن فیلمی که فقط 2 کاراکتر در بیشتر دقایقش دارد، بیشتر صحنههایش داخلی است ، در آپارتمانی کوچک میگذرد،آدمهایش برای هم شعر میخوانند و یکی بهصورت مرتب جمله قصار بر زبان میآورد و آدم عصا قورت دادهای هم هست که با معیارهای متداول و مرسوم، شاید مناسب قرار گرفتن در جایگاه یکی از دو شخصیت اصلی یک فیلم دونفره نباشد. ولی شبهای روشن چون از آن فیلمهای متداول و مرسوم نیست، موفق میشود عاشقانهای آرام باشد و گرمای مطبوعش را از پس سرمای لحنش، به تماشاگر منتقل کند؛ با داشتن تقریبا همه امتیازهای داستان داستایفسکی، بیآنکه رنجور از ضعفهایش باشد.
پانوشتها:
1 - آغاز شبهای روشن با ترجمه سروش حبیبی.
2 - داستایفسکی و سینما، تالیف احمد امینی صفحه 95