بهخصوص اینکه نویسنده این رمان ریسک استفاده از مثلث عشقی آشنا را نیز به جان خریده است، اما در عوض سعی کرده با جایگزین کردن موقعیتهای داستانی تازه، به هم ریختن قاعده و بازی با نحوه ارتباط قهرمان - راوی- نویسنده و نهایتا به کار بردن ایدههای بینامتنی، این مسئله را تحتالشعاع قرار دهد و تا اندازه زیادی نیز از چنین آزمونی با سربلندی بیرون آمده است.
حمید رضا امیدی سرور برای روایت نخستین رمان خود، صرفنظر از پارهای کاستیها که در نخستین کار یک نویسنده قابل اغماض است، زبانی ساده و نثری روان و بیتکلف را برای روایت داستان خود برگزیده است، البته با انبوهی از شوخیهای زبانی و طنزی دلنشین که نقشی کلیدی در جذابیت از پائولو کوئلیو متنفرم! دارد؛ بهخصوص برای آن دسته مخاطبان که آشنایی نسبی با ادبیات و سینما دارند، این شوخیها و همچنین ارجاع به المانهایی برگرفته از ادبیات و سینما که به ساحت روایت آمده و درونی شدهاند، از تاثیر گذارترین عناصر برای ورود به دنیای خاص رمان و برقراری ارتباط با آن میتواند باشد. انتخاب نام رمان بهشکلی است که میتواند توجه هر مخاطبی را بهخود جلب میکند و هرچند برای گروهی از علاقهمندان پائولو کوئلیو میتواند دافعه بر انگیز باشد اما با این حال باید توجه داشت که این رمان فی نفسه اثری علیه کوئلیو نیست، بلکه میکوشد رویکردی نقادانه به جریانی داشته باشد که با دریافت و تلقی سهلگیرانه، کوئلیو را بهعنوان نسخهای برای شفای انسان امروز مطرح میکنند؛ آن هم درحالیکه نسبت به بسیاری از داشتههای خود، تغافل میورزند.
از این منظر نویسنده در تلاش است تصویری از وارونگی معناباختگی و همچنین فاصله میان واقعیت و معنا را در زندگی شهری امروز، پیش روی مخاطب قراردهد؛ تلاشی که با بازتاب از دست رفتن بسیاری از ارزشهای زندگی و فرهنگ مردم چنین جامعه ای برجسته شده است. این چنین است که گاه نویسنده بارویکردی نوستالژیک و حسرتخوارانه به مرثیهسرایی در این رابطه میپردازد و در دل روایت داستانی عاشقانه انبوهی از این نشانه را مورد تاکید قرار میدهد تا مخاطبانی از طیفهای مختلف به راحتی آن را دریابند. در چنین شرایطیست که تلاش قهرمان تلخاندیش داستان برای کامیابی، راه به جایی نمیبرد و نهایتا رمان به شرحی از شکست بدل میشود؛ شکستی که نشانههای آن را از همان جمله قصار آغازین داستان (نوشتن یعنی نومیدی مطلق، ویرجینیا ولف) میتوان رمزیابی کرد.
با این حال امیدی سرور موقعیتهایی را تدارک میبیند که مخاطب بیتوجه به این گمانهزنیها با داستان و قهرمانانش همراه شده و معجزهای را به انتظار مینشیند که وقوع آن ناممکن بهنظر میرسد، به همین دلیل است که چند صفحه مانده به پایان رمان، وقتی نویسنده پایانی خوش و توأم با کامیابی را در این موقعیت داستانی معادلسازی میکند، عینیتی به آن نمیدهد تا تنها بهعنوان یک فرض برای فرجام کار قهرمانان داستان، در ذهن مخاطب تداعی شده و جمعبندی نهایی را بهعهده خود آنها میگذارد. در عوض پایانی باز و ملموس را برمیگزیند که به همین نسبت نیز تاثیرگذار از کار در آمده است. این مسئله باعث میشود مخاطبی که در طول این 400 صفحه با شخصیتها همراه بوده به سادگی پرونده آنها را در فکرو ذهن خود نبندد و لااقل تا مدتی این رمان و قهرمانانش مهمان ذهن او باشند. شکی نیست که در رمان از پائولو کوئلیو متنفرم! ، لذت بردن مخاطب یک اصل است و...؛ این همان حلقه مفقودهای است که بهخصوص در ادبیات داستانی این سالها خلأ آن احساس شده است.