هنوز پس از گذشت دو قرن ویکتوریای محبوبش که با نفرین جادوگر جوانمرگ شده را میجوید؛ ناامیدانه و تلخاندیشانه در زمانهای دیگر اما در همان خانه قدیمی که 200 اتاق دارد و در برخی از اتاقهایش سالهاست که باز نشده است!
تیم برتون از نابغه جوانی که هر فیلمش یک اتفاق مهم سینمایی محسوب میشد به مرور فاصله گرفته است. هرقدر که زمان جلو رفته و گرد پیری بر چهره برتون نشسته از قدرت متقاعدکنندگی فیلمهایش کاسته شده است. این را میشود از بازتاب انتقادی آخرینساختهاش نیز دریافت؛ از انبوه نوشتههایی که فیلم «سایههای تیره» را مغشوش و آشفته ارزیابی کردهاند، از بیتوجهی منتقدان که روزگاری عاشق فیلمهایش بودهاند و از «ماهی بزرگ» (2001) به اینسو به ندرت پیش آمده توافق جمعی در مورد آثار این سینماگر خلاق وجود داشته باشد. حالا منتقدی به بازی کلامی با نام فیلم آخر برتون میپردازد و از سایههای تیرهای که خلاقیت برتون را خدشهدار کرده سخن میگوید. گویی جادوی برتون فیلم به فیلم کمرنگتر میشود؛ درست مثل رنگ پریدگی جانیدپ در سایههای تیره که در چندمین همکاری پیاپیاش با برتون در نقش یک خونآشام ظاهر شده است.
با این همه تأملی بر فیلم آخر برتون و مقایسهاش با برخی از فیلمهای متداول اکران سینمای آمریکا نشان میدهد که ریویونویسان بیشتر حوصلهشان از آثار این رؤیاپرداز تلخاندیش سررفته یا به تعبیری دیگر درک دنیای شخصی فیلمساز برایشان دشوار شده است. وگرنه فیلم آخر برتون از بسیاری از محصولات هالیوودی امروز چند سر و گردن بالاتر است.
سایههای تیره حکایت بارناباس کالینز (با بازی جانی دپ) است؛ خونآشامی که پس از سالها به خانه بازگشته آن هم در زمانهای که درک دنیای پیچیده و متناقض او دشوارتر از گذشته شده است. مضمونی شبیه به حال و روز تیمبرتون که گریزش از واقعیت و رویکردش به فانتزی فیلم به فیلم افراطیتر میشود. از دنیای خوشآبو رنگ «آلیس در سرزمین عجایب» (2010) و همه آن رنگهای شاد و روشن، قدم به دنیای تیره و تاری میگذاریم که فضای گوتیکاش به یمن خلاقیت بصری برتون تأثیرگذار از کار درآمده است. مشکلی اگر هست به فیلمنامه باز میگردد و اینکه فکر اصلی در جوششهای ذهن ناآرام برتون چنان که باید درست بسط نیافته وگرنه در مقام کارگردان، برتون زبان بصری مناسبی برای روایت داستانش یافته است.
کالینز از نور فراری است و به تاریکی پناه میبرد و به تبع این کاراکتر، فضای فیلم نیز تیره و تار ترسیم شده است. برتون در آخرین ساختهاش کوشیده تا از عناصر داستانهای گوتیک به نتیجهای تازه برسد ولی دیگر از آن جادوی نبوغآمیز خبری نیست. حتی اگر فرجام سایههای تیره به صورتی رقم بخورد که قهرمان از طلسمی که دچارش شده رهایی یابد و حتی اگر گروه آشنای برتون در همکاریهای مداومشان با او حالا جزو خانواده او بهشمار آیند وقتی حرف تازهای برای زدن وجود ندارد، نه بازآفرینی گذشته حاصلی دارد و نه فنسالاری خیره کننده. فاصله آخرین ساخته تیم برتون از شاهکارهایی چون «ادوارد دست قیچی»(1990)، «ادوود» (1994) و «ماهی بزرگ» زیاد است. دستکم میتوان گفت آخرین جادوی او فاقد طراوت و تازگی است، درست مثل صورت بیروح بارناباس کالینز!