محسن رضایی در یادداشتی از رمزگشایی ورود دوباره به عرصه سیاست گفته است. مهمترین اظهارات دبیر مجمع تشخیص مصلحت در این یادداشت در زیر آمده است:
پس از چند سال توفیق حضور در صحنه مبارزه نفسگیر ملت ایران (ازسال 1350 تا 1357 ) بالاخره با عنایات الهی و رهبری امام بزرگوار و مجاهدت امت والا مقام، انقلاب اسلامی پیروز شد. بین دو راهی قرار گرفتم به دانشگاه بروم و درس نیمه تمام خود را به پایان برسانم یا به سیاست ادامه دهم . بالاخره به فعالیتهای سیاسی ادامه دادم با جمعی از دوستان، حزب تشکیل دادیم و مقدمات شرکت در انتخابات را فراهم میکردیم که ناگهان اوضاع کشور بهم خورد ابتدا تحرکات ضد انقلاب و سپس حمله عراق به کشور آغاز شد. لذا از سیاست فاصله گرفته و بنا به اقتضا وارد عرصه نظامی شدم اما در سال 76 پس از 18 سال وقتی آرامش و امنیت دوباره برای ملت ایران برقرارشد از سپاه استعفا داده و وارد عرصه سیاست شدم.
14 سال است برخی در رابطه با استعفایم از سپاه، داستانها ساخته و شایع کردهاند، گفتهاند رهبری معظم انقلاب خواستهاند که فلانی در سپاه بماند ولی ایشان گوش نکرده و از سپاه بیرون آمده یا اینکه معظم له فرمودهاند فلانی در سیاست وارد نشود ولی او عمل نکرده، اینها، هیچ واقعیتی ندارد. البته افراد زیادی هم به من مراجعه کرده و گفتهاند که ما واقعیت را نمیدانستیم و چه بسا، پشت سر شما، غیبت کردهایم و حلالیت طلبیدهاند. اما بهرحال شرح ماوقع چنین است:
«دهم خرداد 76 بود. قبلاً از طریق دفتر مقام معظم رهبری اعلام شده بود که معظم له، حقیر را فرا خواندهاند، خدمتشان شرفیاب شدم. فرمودند: در خصوص کنار رفتن شما از سپاه، گفته بودم صبر کنید خبرتان میکنم حالا وقتش رسیده، بگو چرا نمیخواهی فرمانده سپاه بمانی؟»
ماجرا از این قرار بود که حدود سه سال قبل، به ایشان عرض کرده بودم اجازه فرمایند که فرماندۀ سپاه نباشم و فردی دیگر را بدین مسئولیت منصوب فرمایند و پس از آن در تاریخ 10/10/74 طی نامهای 11 صفحهای توضیحاتی داده و در نهایت از ایشان جابجایی در مسئولیت سپاه را خواسته و در پایان نوشتم: «البته اگر حضرتعالی تکلیف بفرمائید که در سپاه بمانم ... تا آن زمان که موهایم سپید شود و با عصا به سپاه بروم، خواهم رفت ... و افزودم: حقیر خود را مدیون انقلاب و بدهکار به آن میدانم و هیچ جیبی هم، برای خود از آن ندوختهام. همه عشق من به استفاده از عمرم در تداوم مبارزه و خدمت به انقلاب و اسلام است ... بهرحال، اختیار من، در دست حضرتعالی است».
پس از تقدیم این عریضه، معظم له فرمودند: صبر کنید خبرتان میکنم. اینک پس از سه سال، که برای من صبری طولانی بود و هر روز، بیش از گذشته، نگرانیهایی از وضعیت آینده کشور به من دست میداد، زمان موعود رسیده و در محضر ایشان بودم، فرمودند: «استدلالهایتان را بگوئید»، دلایلی را که از قبل، مهیا کرده بودم، برشمردم، خطراتی را که در بیرون سپاه و در جامعه احساس میکردم، عرض کردم. از جمله:
1.نگرانیهایی از آینده کشور چه در بعد اقتصادی، مدیریتی و چه در بعد دور شدن دولت از ارزشهای انقلاب.
2. به هدر رفتن نیرو و توانم در پادگانهای نظامی، ضمن داشتن طرحهایی برای تحول فرهنگی و اقتصادی در کشور.
3. عدم جابجایی فرماندهان در رده بالای سپاه و بالنتیجه، خروج سپاه از جوانگرایی، به نحوی که سن متوسط فرماندهان سپاه، مرتباً بالا میرفت.
4. طولانی شدن مدت مسئولیتم در فرماندهی کل سپاه که 16 سال از آن گذشته بود.
عرایض حقیر، دو ساعت ربع کم، طول کشید. در بین صحبتها هم، ایشان سئوالاتی میفرمودند و من پاسخ میدادم. در پایان فرمودند: «مطالبتان تمام شد؟» عرض کردم: بله، ایشان ساعت را نگاه کرده، فرمودند: «دقیقاً یک ساعت و سه ربع شد» و افزودند: «حالا، من قانع شدم که شما از فرماندهی سپاه کنار بروید. البته مصلحت نیست که بدون مسئولیت باشید. چرا که نیروهای حزبالهی نخواهند پذیرفت شما مسئولیتی نداشته باشید. شرط کنار رفتن شما هم، این است که نیروی جایگزین را پیدا کنیم و بعد شما کنار بروید. اگر آقای رییسجمهور، شما را برای پست معاونت اول تقاضا کند من قبول میکنم ولی خود او باید بخواهد. نفر بعدی را هم برای فرماندهی سپاه پیشنهاد بدهید. ضمناً تا مدتها باید به فرمانده جدید مشورت بدهید.»
از معظم له سئوال کردم تعیین فرد بعدی برای فرماندهی سپاه چه مدت طول میکشد؟ آقا فرمودند: «از چند هفته تا دو سال». ملاقات تمام شد. داشتم جلسه را ترک میکردم که فرمودند: «خوب، حالا که از این در بیرون میرویم اگر از ما سئوال کردند، چه پاسخ بدهیم؟ هر دو باید یک حرف بزنیم» و اضافه فرمودند: «شما و من میگوئیم که حالا حالاها فرمانده سپاه هستی، دروغ هم نیست. چند هفته طول بکشد یا دو سال» و ادامه دادند: «کنار رفتن شما از فرماندهی سپاه، موضوع مهمی است، اگر این مسئله، شایع شود، انعکاس خارجیِ خوبی نخواهد داشت.» از اطاق ایشان که بیرون آمدم، فرمودند :«فردا هم فرماندهان سپاه را بیاورید تا با آنها صحبت کنیم، چون شنیدهام در بین تعدادی از فرماندهان، شایع شده که شما استعفا دادهاید».
فردای آن روز، فرماندهان اصلی سپاه را (حدود 70-80 نفر) که برای سمینار «سپاه آینده» در تهران جمع کرده بودیم به ملاقات ایشان بردیم. خوب بخاطرم دارم، نماز مغرب و عشاء را در حیاط، به امامت حضرت آقا، اقامه کردیم و پس از نماز، در یک محفل کاملاً خودمانی، گرد ایشان نشستیم. ایشان هم روی پلههای حیاط نشسته و ما هم، دور ایشان حلقه زدیم. ایشان بیانات مفصلی ایراد و از جمله فرمودند: «شما بزرگان سپاه هستید، من به شما اعتقاد دارم، به این برادر عزیزمان، این آقای آقا محسن رضایی من از ته دل، اعتماد دارم و ایشان را از ته دل دوست دارم. اگر کسی غیر از این شنیده و غیر از این گفته، بدانید یا درست نفهمیده یا مغرضانه بوده یا نفهمیده، من به ایشان خیلی محبت و علاقه دارم. این هم که بعضی خیال کردند ما به آسانی دست از ایشان برمیداریم این هم اشتباه است، این هم کور خواندهاند. این آقا حالا حالاها ما بهش احتیاج داریم. من، آقای رضایی را، آقای آقا محسن رضایی را نخواهم گذاشت ایشان از ما کناره بگیرد و کنار برود. بالاخره به امید خدا، ایشان از اولی که آمدند و مشغول کار شدند در سپاه و در فرماندهی سپاه، با ما در ارتباط نزدیک و صمیمی بودند، تا الان هم الحمدالله همینطور بوده، بعد از این هم، تا هستیم انشاالله همینطور با هم خواهیم بود به فضل الهی و خداوند متعال، خیر مقدر بکند و آنچه صلاح این ملت و صلاح این کشور و صلاح این مجموعه سپاه است، آنرا انشاالله خداوند پیش بیاورد و شما را، یکایکتان را انشاالله خداوند مشمول دعای حضرت ولیاللهالاعظم ارواحنا له الفداء قرار بدهد و روح امام را از شما راضی کند.» (متن بیانات مقام معظم رهبری که از نوار پیاده شده)
در این جلسه، حضرت آقا نسبت به حقیر اظهار لطف و محبت کردند و کلماتی را به زبان آوردند که خجالت کشیده و شرمنده شدم. از یک جمله معظم له دچار ابهام شدم و آن هم این بود که ایشان فرمودند: «اگر همین الان هم بخواهم برای سپاه فرمانده تعیین کنم، آقا محسن را تعیین می کنم.» ابتدا فکر کردم که نکند نظر آقا طی چهل و هشت ساعت، تغییر کرده، بعداً دیدم که ایشان با دقت، کلمات را انتخاب کردهاند. یاد جمله آخر ایشان در دیدار خصوصی افتادم که فرمودند: «دروغ هم نیست، وقتی که میگوئیم حالا حالاها ایشان فرمانده سپاه هستند، چه چند هفته و چه دو سال دیگر» در آن زمان، هنوز کسی برای جایگزینی من تعیین نشده بود و لذا، طبیعی بود که آقا بفرمایند: «همین الان هم اگر بخواهم برای سپاه فرمانده تعیین کنم، آقا محسن را تعیین میکنم.» آن موقع هیچکس به این ظرافت فکر نکرده بود و نپرسیده بود که چرا آقا میفرمایند «همین الان». من هم سعی کردم که کسی متوجه نشود. بالطبع همه چیز، براساس تدابیر ایشان پیش میرفت.
خودم هم، هر روز بیش از گذشته، در محل کار حاضر میشدم،بگونهای که شائبهای مبنی بر ترک سپاه در اذهان، شکل نگیرد. ضمن اینکه آقا به من فرموده بودند که فرد جایگزین، معرفی کنم. چند نفر را معرفی کردم و ایشان هم یک نفر در ذهنشان بود که مطرح و مشورت فرمودند.
دو ماه که گذشت، حضرت آقا، حقیر را احضار و فرمودند: «مسئولیت بعدی شما هم مشخص شد» و افزودند: «آقای ذوالقدر با آقای هاشمی مذاکره کردند که شما را به دبیری شورایعالی امنیت ملی منصوب کنند ایشان نپذیرفتندولی محل دیگری برای شما تعیین شده است و فرمودند: مدتی قبل، آقای هاشمی، آقایان (و) و(ر) و (آ) را برای دبیری مجمع تشخیص مصلحت نظام پیشنهاد کردند که من با انتصاب آقای (و) به این مسئولیت، موافقت کردم ولی دیشب، دیر وقت که برای استراحت میرفتم شما به ذهنم آمدید و آقای محمدی گلپایگانی را نزد آقای هاشمی فرستادم و گفتم که آقای رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام شوند. لذا خود را برای این مسئولیت آماده کنید و اضافه فرمودند: «آئیننامه مجمع را برای تأیید فرستادهاند، آنرا اصلاح کردهام ودبیر مجمع را در موارد لازم، رابط خود (رهبری) با مجمع، تعیین نمودهام، لذا ضروری است یک دبیرخانه قوی و با تیم کارشناسی مناسب در مجمع ایجاد کنید».
جالب است که بعدها جمعی از فرماندهان سپاه با رییس جمهور وقت، مذاکره کرده و به ایشان گفته بودند، از ظرفیتهای برادر محسن استفاده کنید، ایشان استقبال کرده و گفته بود من نگرانم که پیشنهاد کنم ولی ایشان نپذیرند. البته هیچ گاه چنین پیشنهادی صورت نگرفت.
چند روز مانده به صدور حکم دبیر مجمع و نیز صدور حکم فرمانده جدید سپاه، با آقای هاشمی جلسهای داشتم. احساس کردم ایشان در خصوص انتصاب من به دبیری مجمع، ذهنیت و ابهاماتی دارند، لذا پس از جلسه نامهای به محضر حضرت آقا نوشتم و گفتم با توجه به ابهام آقای هاشمی، چون ممکن است در کار مجمع، با ایشان به اختلاف برسم اگر جنابعالی موافق باشید، فعلاً در سپاه به کار ادامه دهم که آقا فرمودند: «دیر شده و با نفر بعدی صحبت کردهایم، من هم به ایشان حق دادم، چون رهبری وقتی که به یک تصمیم میرسند و آن را آشکار میکنند، دیگر تغییر آن، به مصلحت نیست، به همین دلیل اصرار نکردم. دو روز بعد، حکم معظم له برای انتصابم در مجمع، صادر و در متن آن، لطف و محبت فراوانی نسبت به حقیر، ابراز فرمودند و پس از آن هم آقای صفوی که سالها در کنار من در اداره جنگ نقش موثری داشتند به فرماندهی سپاه منصوب شدند».
بعضی از دوستانِ سپاهی ما، پس از بیرون آمدنم از سپاه، نگران بودند که این موضوع، خدای ناکرده در بدنه سپاه، ذهنیتی سئوال برانگیز در مورد اقدام حضرت آقا را در پی داشته باشد. لذا، با توزیع گسترده نوار بیانات معظم له (که در جمع خصوصی و خودمانی فرماندهان، برای رفع نگرانی آنان، ایراد فرموده بودند)، بشکلی وسیع و با ادبیاتی گوناگون، شایع کردند که رهبری خواستند فلانی را در فرماندهی نگه دارند ولی خود ایشان نپذیرفت، دیگر از من سوال نکردند که آیا مطالبی هم هست که آنها نشنیده باشند؟ من هم این شایعات را میشنیدم اما هیچگاه در صدد توضیح آن برنیامدم. با این وجود،حال که سالها گذشته آن هم،به اصرار بعضی از دوستان،پارهای توضیحات را طرح کردم. خلاصه اینکه :
1- اولاً، خود آقا فرمودند که پس از سه سال، خدمتشان بروم و استدلالهای خود را بگویم. اگر ایشان چند سال دیگر هم مرا فرا نمیخواندند، صبر میکردم.
2- ثانیاً، چند روز قبل از صدور حکم، نامهای به محضر ایشان نوشته و گفته بودم که با توجه به احتمال بروز اختلاف نظر با آقای هاشمی، ترجیح میدهم که در سپاه بمانم که اگر حضرت آقا با فردِ بعدی برای تصدی فرماندهی سپاه صحبت نکرده و موضوع، قطعی نشده بود، من همچنان در فرماندهی سپاه میماندم.
3- هیچگاه رهبر معظم انقلاب، مستقیم و غیر مستقیم، به حقیر نفرموده بودند که فرمانده سپاه بمانم و من قبول نکرده باشم.
4- محل بعدی، یعنی فعالیت در مجمع تشخیص مصلحت نظام را معظم له، شخصاً برای حقیر تعیین فرمودند.
5- و نهایتاً اینکه محتوای حکم معظم له در خصوص انتصاب حقیر در مجمع تشخیص مصلحت نظام، خط بطلانی است بر تمامی شایعاتی که عدهای تا کنون ساختهاند.