اگر میخواهید او را زنده ببینید همه این مبلغ را بهصورت تراول50هزار تومانی در ده بسته تهیه کنید و به سر قرار بیایید.این بخشی از متن نامهای بود که آدم ربای ورشکسته بعد از ربودن پسر چهار ساله برای خانواده او فرستاد.ماجرای این آدم ربایی پنجشنبه گذشته رخ داد. پرهام، چهار ساله مثل هر روز از خانهشان در یکی از محلههای مرفه نشین رشت بیرون آمده بود تا در پارک مقابل خانه بازی کند. لحظاتی بعد مرد جوانی به او نزدیک شد؛ مردی که وانمود میکرد از بازی پرهام خوشش آمده و مشغول تماشای اوست. این مرد اما زمانی که توانست به بهانه خریدن بستنی و آبمیوه، پسر خردسال را از پارک خارج کند، نقشهای را که از مدتها قبل در سر داشت عملی کرد.
پسربچه گمشده
چند ساعت از خروج پرهام از خانه گذشته و از او خبری نشده بود. پدر و مادرش که نگرانش شده بودند راهی پارک شدند اما هر چه گشتند اثری از او پیدا نکردند. آنها خیابانها و کوچههای اطراف را هم جستوجو کردند اما هیچ ردی از پسربچه چهار ساله نبود. زوج جوان که نگران شده بودند با پلیس تماس گرفتند و ماجرای گم شدن پسرشان را گزارش کردند. از همان زمان تحقیقات پلیسی برای یافتن ردی از پسر گمشده شروع شد اما با گذشت یک روز، خبری از او بهدست نیامد.
گزارش یک آدمربایی
ظهر جمعه، درحالیکه پدر و مادر پرهام همچنان نگران سرنوشت پسرشان بودند با شنیدن صدای زنگ به طرف در خانه دویدند. پشت در کسی نبود و آنها با دیدن پاکتی که روی زمین افتاده بود، آن را برداشتند. وقتی پاکت را باز کردند، نامهای را دیدند که با خواندن آن خشکشان زد. نامه از سوی آدمربایان ارسال شده بود. در بخشی از آن نوشته شده بود که «پسربچه 35میلیون تومانی شما نزد ماست و باید برای آزادی او این مبلغ را پرداخت کنید.» آنها به سرعت با پلیس تماس گرفتند و ماجرای ربوده شدن پسرشان را به مأموران خبر دادند.
شروع تحقیقات
وقتی خبر آدم ربایی به پلیس آگاهی گزارش شد، تیمی از کارآگاهان رسیدگی به پرونده را آغاز کردند. بررسیهای اولیه حاکی از آن بود که آدم ربایان تنها چند ساعت برای فراهم کردن مبلغ درخواستیشان به خانواده پسربچه ربوده شده فرصت دادهاند و با توجه به نامهای که ارسال کرده بودند، هر لحظه احتمال داشت بلایی سر گروگانشان بیاورند. با شروع بررسیهای ویژه، تیمی از کارآگاهان راهی پارکی شدند که پرهام آخرین بار در آنجا دیده شده بود.
آنها به پرس و جو از افراد حاضر در پارک پرداختند و به پیرمردی رسیدند که یک روز قبل هم در پارک حضور داشته و پسربچه چهار ساله را هنگام بازی در آنجا دیده است. پیرمرد گفت: آن روز وقتی پرهام را در حال بازی دیدم، متوجه مرد جوانی شدم که به او نزدیک شده بود که کاملا وی را زیرنظر داشت. رفتار این مرد خیلی مرموز بود. او چشم از پسربچه بر نمیداشت و مدام سعی داشت به او نزدیک شود و با وی حرف بزند. به همین دلیل قیافهاش در ذهنم ماند و احتمال میدهم که او پرهام را ربوده باشد.
یک سرنخ
پیرمرد به اداره آگاهی انتقال یافت و به چهره نگاری از مرد مرموز پرداخت. این تصویر تنها سرنخی بود که تیم تحقیق از آدمربایان دراختیار داشت. از سوی دیگر قرار شد پدر پرهام به بهانه پرداخت پول راهی محل قرار با آدمربایان شود تا پلیس بتواند در فرصتی مناسب متهمان را شناسایی کند اما آدمربایان در تماس با پدر گروگان مدام محل قرار را تغییر میدادند و در این میان مأموران هر بار راهی محل جدیدی میشدند که آنها اعلام میکردند.
کارآگاهان هر بار که به محل قرار جدید میرفتند با در اختیار داشتن تصویر چهره نگاری شده مرد مرموز به چهره زنی در بین افرادی میپرداختند که از آن محل عبور میکردند. این بررسیها ادامه داشت تا اینکه ساعت 17:30جمعه، یکی از کارآگاهان به مرد جوانی که در حال عبور از یکی از خیابانهای رشت بود مظنون شد. مرد جوان برخلاف تصویر چهرهنگاری شده که دارای ریش و موهای بلند بود، بهتازگی اصلاح کرده اما با این حال کارآگاه پلیس متوجه شباهت وی با تصویر چهره نگاری شده مرد مرموز شد و او را دستگیر کرد.
این مرد که فریدون نام دارد به اداره آگاهی منتقل شد و تحت بازجویی قرار گرفت اما مدعی شد که بیگناه است و پلیس او را اشتباهی دستگیر کرده. با این حال وقتی تنها شاهد پرونده او را شناسایی کرد، وی لب به اعتراف گشود و به ربودن پرهام اعتراف کرد.
گروگانگیر ورشکسته
متهم گفت: من در بازار کار میکردم و مغازه لوازم بهداشتی داشتم. مدتی قبل چکهایم یکی بعد از دیگری برگشت خوردند و ورشکسته شدم؛ تا جایی که طلبکاران مدام به سراغم میآمدند و درخواست پول میکردند. برای همین تصمیم گرفتم با گروگانگیری پول به جیب بزنم و بدهیهایم را پرداخت کنم. برای این کار راهی یکی از محلههای مرفهنشین شهر شدم. در کوچهها میگشتم که دیدم پسربچهای از خانهای شیک و گرانقیمت خارج شد و برای بازی به پارک رفت.
وقتی دیدم در داخل خانه ماشین مدل بالایی پارک شده، حدس زدم که خانواده او وضعیت مالی خوبی دارند. به همینخاطر او را زیرنظر گرفتم و به وی نزدیک شدم. زمانی که او سرگرم بازی بود، به وی نزدیک شدم و سر صحبت را باز کردم. وقتی گفتم حاضرم برایش بستنی و آبمیوه بخرم، با من همراه شد.
به همین راحتی او را از پارک بیرون بردم و به طرف مغازهام به راه افتادیم. چند ساعتی او را در مغازهام زندانی کردم. در این مدت دست و دهانش را بستم و وقتی هوا تاریک شد، وی را به باغی منتقل کردم که متعلق به یکی از بستگانم بود. سپس پرهام را داخل خانهباغ زندانی کردم و با نوشتن نامه تصمیم گرفتم نقشه اخاذی از خانواده او را عملی کنم که دستگیر شدم.