تداوم حضور این شخصیت تلویزیونی - سینمایی در حافظه تصویری 20 ساله مردم یکی از مهمترین ارزشهای این عروسک سربههواست. اینکه از پس همه اتفاقهای ریز و درشت و آمدن و رفتنها هنوز این پدیده به حیات خود ادامه داده، کلاهقرمزی را به نمونهای منحصر بهفرد در تجربههای دیداری ما تبدیل میکند که دیگر جزئی از فرهنگ بومی ما شدهاست. عروسک سادهدلی که اساساً در پس صورت ظاهری روابط آدمها، دنیای پیچیده ماشینی را به عناصر ساده و خودمانی تبدیل میکند. این عروسک و بقیه همراهانش اصرار دارند با شمایل متجددمآبانه دوروبرشان کنار نیایند و این از نوع شوخیهایی که آنها با آدمها و موقعیتها دارند معلوم است.
از پروژه به تهران آمدن کلاهقرمزی و رفتن به تلویزیون تا درگیر شدن با عروسک مدرن اما ترسناکی که قرار است با آقای مجری همکار باشد، تمایل کلاهقرمزی برای گذشتن از ظواهر خشک و بیروح قالبی و نزدیک شدن به عناصر اساسی و ساده زندگی را نشان میدهد و البته نه نمونه تلویزیونی کلاهقرمزی و نه نمونه سینمایی آن هیچوقت ادعا و ژست فیلسوفانه به خود نگرفته و همین هم باعث شده تا مردم آن را به حال و هوای تمناهای خود نزدیک ببینند. کلاهقرمزی یک وجه تماتیک و کلی ساختار گریز دارد که سعی کرده آن را همیشه حفظ کند. ساختارها و ضابطههای بیروحی که به صورت کاملا تقلیدی نمادهایی از مدنیت، تجددمآبی و پیشرفت دانسته شدهاند؛ شخصیتهای بعدی هم که به این ماجرا اضافه شدهاند بیشتر در خدمت همین هدف قرار گرفتهاند و سعی کردهاند زندگی را به عناصر ساده باورپذیر و خودمانی تجزیه کنند.
آرزویی که خیلی از آدمها در رویای خود آن را مرور میکنند اما قالبهای متعصب بیاصالت اجازه بروز و ظهور به آنها نمیدهند. آرزوهایی که آنها را وادار میکند تا بروند کلاهقرمزی ببینند و بعد از اینها دیگر خیلی مهم نیست که این فیلم آخری خیلی فیلم خوبی نشده یا مثلاً فیلم برای مخاطب کودک طراحی نشده یا اینکه کلاهقرمزی اساساً به درد تلویزیون میخورد و نمونه سینمایی آن خیلی با استانداردهای سینمای داستانی همخوانی ندارد. به هر حال جماعت زیادی از ما این فیلم را یا دیدهایم یا بعداً خواهیم دید. ممکن است ضعفها و بدآموزیهایی هم در فیلم باشد که هست اما به نظر میرسد این عروسک سربههوای ساده دل، حالا حالاها قصد پیر شدن ندارد.