او پس از جنایت، جسد مقتول را زیر تختهسنگهایی در رودخانهای بیآب دفن کرد؛ غافل از اینکه پلیس خیلی زود رازش را فاش خواهد کرد.صبح 18شهریورماه، مأموران پلیس یزد در جریان ناپدید شدن مرموز مرد جوانی به نام فرشید قرار گرفتند. همسر این مرد به مأموران گفت: فرشید در بیمارستان کار میکند و به غیراز آن در کار بنایی هم فعالیت دارد. دو روز پیش او به همراه شوهر خواهرم از خانه خارج شد تا راهی خانه نیمه کارهای شود که در حال ساخت آن بود اما از همان زمان ناپدید شد. در این مدت همه جا را بهدنبال او گشتهام اما اثری از وی پیدا نکردهام.
بعد از اظهارات این زن مأموران جستوجو برای یافتن ردی از فرشید را شروع کردند. آنها ابتدا به سراغ باجناق وی به نام سجاد رفتند. این مرد مدعی شد: من و فرشید در بیمارستان کار میکنیم و نهتنها باجناق بلکه دوستانی صمیمی هستیم. آن روز من و فرشید رفتیم سر ساختمان نیمه کاره. پسر 10سالهام نزد باجناقم کار میکرد و وقتی به ساختمان نیمه کاره رسیدیم، فرشید پیاده شد و پسرم که تا آن زمان سر ساختمان بود، سوار ماشین شد و با هم به خانه برگشتیم.
پس از آن دیگر باجناقم را ندیدم.سجاد هنگام گفتوگو با پلیس چنان دستپاچه و مضطرب بهنظر میرسید که مأموران حدس زدند وی قصد دارد رازی را از آنها پنهان کند. به همین دلیل برای مشخصشدن صحت حرفهایش، به سراغ پسر 10ساله او رفتند. این پسربچه در تحقیقات گفت: آن روز وقتی پدرم به سر ساختمان آمد، گفت که دوچرخه ات پیدا شده. من خیلی خوشحال شدم چون چند روزقبل دوچرخهام گم شده بود و فکر میکردم آن را دزدیدهاند. در راه وقتی درباره دوچرخه از پدرم پرسیدم، او گفت که آن را در خانه یکی از دوستانش گذاشته و برایم میآورد. بعد هم در نزدیکی خانه مرا پیاده کرد و گفت که کار دارد و باید جایی برود.
با اظهارات پسربچه، مأموران اطمینان یافتند که سجاد از سرنوشت مرد گمشده خبر دارد، به همین دلیل او را بازداشت کردند و به بازجویی از وی پرداختند. مرد جوان که میدید دستش رو شده، لب به اعتراف گشود و پرده از جنایتی هولناک برداشت. او گفت: از وقتی فرشید وارد خانواده ما شد دردسرهای من هم شروع شد. خانواده همسرم با احترام خاصی با او برخورد میکردند و هر وقت میخواستند در مورد کاری نظر کسی را بپرسند نخستین نفر فرشید بود.
رفتارهای آنها باعث شده بود تا من به باجناقم حسادت کنم. این حسادت تا آنجا پیش رفت که رفته رفته از او متنفر شدم و تصمیم گرفتم وی را به قتل برسانم. برای این کار نیاز به یک همدست داشتم. یکی از دوستان من و فرشید به نام احمد که با ما در بیمارستان کار میکرد بهترین کسی بود که میتوانست به من کمک کند.
میدانستم که او بدهی دارد و زیر فشار است. برای همین به سراغش رفتم و از نقشهام گفتم. او ابتدا قبول نکرد اما وقتی با پیشنهاد یک میلیون تومانی من مواجه شد، قبول کرد. روز حادثه بعد از اینکه پسرم را به بهانه پیداشدن دوچرخهاش از ساختمان نیمه کاره دور کردم، به همراه احمد به سراغ فرشید رفتیم. به بهانه اینکه یکی از آشنایانم دنبال بنای حرفهای میگردد و پول خوبی بابت کار بنایی میدهد، باجناقم را فریب دادم و او سوار ماشین من شد تا به سراغ آشنایمان برویم. ما به طرف شهرستان مهریز رفتیم و در نزدیکی تنگه چنار، ماشین را متوقف کردم.
اول میخواستم فرشید را خفه کنم اما او فهمید و فرار کرد. من و احمد هم او را تعقیب کردیم و وقتی وی را گرفتیم و دست هایش را بستم، خواستم با بنزین وی را آتش بزنم که باز هم فرار کرد. دوباره بهدنبالش دویدیم تا اینکه باجناقم به بالای درهای رسید که پایینش یک رودخانه بیآب بود. چون بخشی از بدنش سوخته بود و درد میکشید، تعادلش را از دست داد و به پایین دره سقوط کرد. وقتی به او رسیدیم، متوجه شدیم که مرده است. برای همین جسدش را زیر چند تخته سنگ دفن کردیم و به خانه برگشتیم. سرهنگ خالقی، رئیس پلیس آگاهی استان یزد با بیان این خبر گفت: بعد از اعترافات سجاد، مأموران همدست او را هم دستگیر کردند و با حضور در محل جنایت، جسد مقتول را به پزشکی قانونی انتقال دادند.