و پیوسته خرد را به واسطه دانستن فربهتر میسازیم و چه بسا در بازار گرم ارتباطات و اخبار امروزی تحت تأثیر آنچه به ما عرضه میگردد قرار میگیریم و دردا که گاه در هجمه مشکلات روزمره و حوادث جامعه کنونی قدرت تحلیل و تشخیص را از کف میدهیم.
ناگزیر طوطی صفت شدهایم و رفتار و گفتارمان همانی است که رسانه بر ما القا میکند و حاصل عمل آن است که علمای جامعهشناسی آن را فرهنگسازی مینامند و در این میان گوی خوشنامی را باز رسانه میبرد که فرهنگ ما مردم را دگرگون کرده است و ما آنی شدهایم که سیاستگذاران رسانه خواستهاند.
اینجاست که زخم خوردگان فرهنگ سازی دست به دامان رسانه میشوند تا بر راه رفته نظر نماید و برای ادامه مسیر قدری حساب شدهتر گام بردارد. لابد میپرسید مگر فرهنگسازی نیز زخم خورده دارد؟ باید گفت آری، گاهی ما زخمخوردگان فرهنگسازی نامعقول رسانههاییم.
میدانید ما کیستیم؟ ما معلولیم و تنها جرممان این است که در نشستن، راه رفتن و برخاستن از قانون شما پیروی نمیکنیم و هر یک به نوعی از جامعهمان طرد میشویم و تنها چشم امیدمان رسانههایند که موجب آشتیکنان ما با جامعهمان شوند و افسوس که رسانهها نیز یا میلی به این آشتیکنان ندارند ویا راه آن را به خوبی نمیدانند.
آنچه میخوانید ثمرات بیگانگی میان ما و جامعه است. اغلب با بزهکار یا متکدی اشتباه گرفته میشویم. مسئولان از سپردن امور به ما واهمه دارند و حتی از قوانینی که خود برایمان تصویب میکنند سر باز میزنند.
قوانینی که از لحاظ انشایی دل اهل ذوق را میبرند اما از هیچ پشتوانه اجرایی برخوردار نیستند. قوانینی که شهر را بدون مانع میخواهند تا ما نیز چون سایر شهروندان به اداره و پارک و سینما برویم و حوایج خود را برطرف سازیم، اما باید پذیرفت که همه مشکلات را قانون حل نخواهد کرد.
بستر پذیرش و اجرای قانون فرهنگ است که به دست اهالی رسانه باید ساخته و یا بازسازی شود.سخن این است که رسانه ملی در گام نخست بایستی ما را آنگونه که هستیم شناخته و به جامعه بشناساند.
معلول چاشنی جنگهای تلویزیونی نیست که دل اغنیا را به درد آورد تا آنها به یاری بهزیستی بشتابند و وقت مشکلات برایمان اساماس نذر کنند تا گره کارشان باز شود. معلول سوژهای برای فیلمهای سینمایی در روزهای ماتم و عزا نیست.
معلولیت عذاب الهی نیست که شخصیتهای منفی سریالهای تلویزیونی بعد از سالها انحراف و کلاهبرداری گرفتار آن شوند.
تصویر مراکز معلولین نباید وسیله بازی با احساسات یک هنرمند شده که یک دانه سیب را به هزار برابر ارزش واقعیاش به نفع بهزیستی و به قیمت ضایع شدن آبروی معلولین خریداری نماید.
وقتی رسانه ملی معلولین را محتاج معرفی میکند چرا باید از همشهریانم دلگیر باشم که با پول خرد به طرفم میآیند. آنها مجری فرهنگی هستند که رسانه به ایشان القا مینماید.
پرسش اینجاست که چرا نباید در رسانه ملی از توانایی قشر معلول سخن گفت.
از معلولانی که علیرغم معلولیت تحصیل کردهاند، شغلی دارند و حتی گاهی نانآور یک خانوادهاند. از معلولانی که مینویسند، نقاشی میکنند و دست بر ساز میبرند. معلولانی که با اراده در جهت استقلال فیزیکی مادی و اجتماعی گام برمیدارند.برنامهسازی برای معلولان نباید به هفته بهزیستی و روز جهانی معلولین محدود شود. جداسازیهای این چنینی موجب جدایی بیشتر ما از جامعه میشود.
اگر از ده شخصیت یک سریال یکی دچار معلولیت باشد و به صورت طبیعی به تعامل با سایر نقشها بپردازد و اصلاً هم در سریال خبری از افسردگی معلولین و مراقبت و اتفاقات غیرمنتظره متافیزیکی نباشد معلولیت دیگر برای جامعه، مجهول پیچیده و هراسانگیز نیست.
اگر در انتخابات از یک معلول نیز نظرخواهی شود همه میفهمند که تمام دغدغه یک معلول پله و صندلی چرخدار نیست و به مسائل دیگر هم میاندیشد.کوتاه سخن آن که برای آن که معلولین از سوی جامعه به صورت یک شهروند عادی پذیرفته شوند نیازمند یک انقلاب رسانهای هستیم و چشم امیدمان بیش از همه بر رسانه ملی است.