داستان فیلم عشق اثری یک خطی نیست و در طی تماشای آن قطعا بیننده واکنشهای متفاوت از خودش نشان خواهد داد.
اول بارگفتگوی هانکه با هالیوود ریپورتر در می سال 2012 در حال و هوای برگزاری جشنواره کن انجام شد. بامزه اینجا است که گفتگوی دوم این نشریه با هانکه (مصاحبه ذیل) که 28 نوامبر پس از اکران جهانی فیلم انجام شده، پاسخهای قبلی را در بر داشته. یعنی هانکه شدیدا سر حرفهایش ایستاده، حتی اگر به نظر خیلیها فیلم *عشق توانایی عجیبی داشته که تماشاگرش را حسابی عصبانی کند. هرچه باشد به زعم هانکه فیلم عشق مربوط به ذات و سرشت آدمی است و نه هیچ چیز دیگر. خلاصهای از این گفتگو را در ذیل بخوانید:
- قبل از هرچیز این یک نکته را قبول دارید که فیلم عشق این توانایی را دارد که حسابی برخی تماشاگران را به واکنش پرخاشگرانه ترغیب کند. به تعبیری خیلیها در حین دیدن فیلم، از داستان زندگی جورج و آن عصبانی میشوند. ناراحت نمیشوید متهم به سواستفاده از احساسات تماشاگران شوید؟
بگذارید خاطرهای برایتان بگویم. یک بار در پایان یک جلسه اکران خصوصی فیلم قبلیام روبان سفید، در جنوب آلمان، شخصی به من گفت از اواسط فیلم تا انتهای آن به تو که سازنده اثر بودی دشنام میدادم. من نهایت خشم را از چشمان او میدیدم. در حالی که این شخص را 40 سال بود میشناختم و همیشه برایش محترم بودم. ولی او با دیدن این فیلم منقلب شده بود. بله.طبیعی است که چنین اتفاقی بیفتد و من اصلا سلب مسئولیت نمیکنم. حقیقت دارد که من گاهی به تمامی اگر هم از این احساسات استفاده کنم و به زعم شما سواستفاده، به هرحال خواستهام این بوده که حرفم را بزنم. من که قصد دیگری نمیتوانم داشته باشم.
- فیلمنامه عشق به نوعی بهترین نوشته شما در سینما به حساب میآید. در جایی گفته بودیدکه اصلا فیلمنامه را بر اساس شخصیت زان لویی ترنتینیان نوشتهاید.
این اصلا حقیقت ندارد. من گفتم که فیلمنامه را برای ژان لویی نوشتم نه بر اساس شخصیت او. البته او در فیلم همه کاره داستان است. فیلمنامه را از اول برای او نوشتم. و انتخابم رد خور نداشت. در مورد سطح داستان عشق هم باید بگویم سالهای سال روی این موضوع کار کردهام و پیش از این هم پاسخ دادهام که ماجرا از خیلی خیلی سال پیش برایم شروع شد و همواره با آن سرو کار داشتم. از وقتی که عمه دوست داشتنی من که تنها فرد زندگیاش بودم بر اثر کثرت درد سرطان خودکشی کرد ولی من در بزنگاه حادثه سر رسیدم و نجاتش دادم. اتفاقی که عمهام را شدیدا رنجاند. پس از آن عمهام دوباره نقشهاش را اجرا کرد و این بار دیگر من در کنارش نبودم و او فوت کرد. همیشه از خودم میپرسیدم وقتی عشق در میان باشد پس مرگ وجود نخواهد داشت.
- شما نقش جوزف در فیلم سه رنگ: قرمز را دیده بودید؟ توانایی او را حتما در این زمینه آزمودهاید. چرا که در فیلم کیشلوفسکی هم، کاراکترجوزف، با بازی ژان لویی قوام گرفت و او در باره عشق فراوان سخن میگفت.
نمیدانم چه بگویم؟ در فیلم کیشلوفسکی شخصیت جوزف که ژان لویی ترنتینیان بازی میکرد در فضا و محیط دیگری بود و اگرچه در آن فیلم غوغا کرد و عالی بود، اما آن فیلم ربطی به کار من ندارد. تریلوژی سه رنگ و بویژه همین آخری که اسم بردی یعنی قرمز یک سه گانه عالی از کارگردانی مولف و بازیگرانی خوب بود. اما در نظر داشته باشید که این آثار همگی ملودرام اجتماعی هستند. ساختار این آثار ملودرام است. ولی فیلم من که ساختار درام اجنماعی ندارد.دارد؟ من به لحاظ پروداکشن و ساختار هیچ ربطی به آثاری که شما میگوئید ندارم.
- پس قطعا برای همین یک مکان ثابت و بازیگرانی ثابت را برای بیان قصه تان انتخاب کردید؟
دقیقا. قبل از هرچیز بگویم که مکان در فیلم من یک شخصیت بسیار مهم از کل فیلم به شمار میآید. در همین خانه است که شما امواج عشق را میتوانید حس کنید. ضمن اینکه من باید انزواگری را نشان می دادم. انزوای زن و مرد از جامعه و سپس انزوای آنها از هم به لحاظ روحی و جسمی و سرانجام انزوای کامل. یک روایت کامل از زندگی کهنسالی. حالا در فیلم من سرانجام آدمی گونهای رقم میخورد که ممکن است متفاوت با زندگی عادی باشد. اما لوکیشن فیلم به نظرم عین خانههای همه پا به سن گذاشتهها است. وقتی جا و مکان محدود باشد همه چیز محدود میشود و کنار آمدن با این کمبودها سخت تر. اما قضیه عشق بازهم ممکن است در همین جای کوچک رخدادی و سرانجامی دیگر پیدا کند.
- اگر نمایش این انزوا اینقدر مهم است و اصلا جزو مولفههای اصلی فیلم هم هست، پس چرا انزوای خود ساختهای که میگوئید را با حضور دیگران مثل دزد منزل جورج و آن بهم زدید؟
عجیب است که این سئوال را میپرسید. گفتم که مکان اصلی فیلم یعنی منزل زوج به عنوان یکی از کاراکترهای اصلی در حقیقت میتواند کاربرد دوگانه داشته باشد. محلی برای یادآوری عشق و علاقه قدیمی و هم چنین یک دژ. یک قلعه که بتواند از شما محافظت کند. شما هر چقدر که در انزوا هم باشید اگر هنوز خون در رگهایتان جریان داشته باشد و قلبتان بتپد در این جهان حضور دارید. جورج و آن پیر هستند و ضعیف. در انزوای خودشان شاید خود را از وجود خطرها محافظت کنند. قصدم این بود که بگویم در این صورت نیز نمیتوان از چیزی مطمئن بود و همه چیز میتواند شکننده جلوه گری کند.
*نقد و تحلیل محتوایی این فیلم با عنوان عشق؛ فرار از درد کهنسالی را هم بخوانید و هم چنین ببینید تصاویری از فیلم عشق ساخته میشائیل هانکه