آناتول فرانس:
هرگز کتابی را به کسی امانت ندهید، چون به شما برگردانده نمیشود. تمام کتابهای کتابخانهی من امانتی است که از دیگران گرفتهام.
بعضی از ما:
کاش این نکته را زودتر خوانده بودم، چون تا به امروز به اندازهی یک کتابخانهی شخصی کتاب از دست دادهام.
تو کتابی را بردی که خیلی خیلی دوستش داشتم و دیگر آن را به من پس ندادی. کتاب «زوربای یونانی» را که خیلی دوستش داشتم. قبل از تو پسرخالهام کتاب «سووشون» را برده بود و در کودکیام دوستم نیره، کتاب «سیندرلا»ی زیبایم را امانت گرفته بود، کتابی که دیگر هیچ وقت شبیهاش را پیدا نکردم. با آن همه تجربهی تلخ یکی از بهترین کتابهایم را به تو دادم و تو بعد از این همه وقت میگویی کتابت را من نبردهام؟
خیلی وقتها به این کتاب فکر میکنم خیلی دوستش دارم.
آنها:
فرهنگهای لغت میگویندکه امانت از «أمن» بهمعنای آرامش، سکون و بر طرف شدن ترس و اضطراب، ایمنی و اطمینان میآید، چون شخص امانتگذار از خیانت نکردن آن کسی که امانت پیش اوست مطمئن و ایمن است.
امانت ضد خیانت است. در فرهنگ معین امانت به معنای امین بودن، راستی و درستکاری، مقابل خیانت معنا شده است و «از من به تو امانت» جملهای است که هنگام اندرز دادن میگویند.
او:
عضو کتابخانه بودم. باید هر هفته کتابها را سر وقت پس میدادم. یک بار دیرتر از موعد کتاب را بردم، هم جریمه شدم و هم دعوا. دفعهی بعد یکی از مهمانها کتاب را پاره کرد و من دیگر نه به کتابخانه رفتم و نه حتی همان کتاب پاره را بردم، فکر میکردم تقصیر من نیست. حالا فکر میکنم که رسم امانتداری این بود که کتاب امانتی را جایی دور از دسترس مهمانها بگذارم.
حرفها:
اگر مراقب چیزی که به امانت گرفتهای نباشی یعنی خیانت کردهای. خیانت در امانت جرم است. به همین راحتی مجرم میشوی... این را نگفتم که یعنی تو مجرمی که کتابم را پس ندادی، گفتم که بدانی مسئله تا چه حد مهم است.
فقط کتاب و فیلم نیست؛ لباس، ساعت و خیلی چیزهای دیگر هم هست که به یکدیگر میدهیم برای استفاده. عکس، فیلم و ... حالا اینترنت هم اضافه شده که خودش دنیایی است در بحث امانت.
امانتهای دیگری هم هست. حرفهایی که به هم میگوییم و قرار است پیش خودمان بمانند. آن اسرار را نگه میداریم یا قرار است همهی بچههای کلاس از مشکل خانوادگی دوست ما باخبر شوند؟
آن سوی دیوار:
برویم آن سو؛ سمت کسی که امانتی را درست نگه نداشته؛ اتفاقی، به عمد یا از روی بیخیالی...
وضعیت دشواری است. بهترین کار در این جور وقتها چیست؟
تو:
تا به حال این اتفاق برایم نیفتاده، ولی در این شرایط سعی میکنم بروم و صادقانه بگویم چه اتفاقی افتاده و عذرخواهی کنم.
معمولاً امانت این طور از بین میرود، با بیتوجهی یا این که کسی به شما میگوید فقط برای نیم ساعت مثلاً این فیلم را به من بده، زود میآورم و....
فرناز:
من آدم فراموشکاری هستم و همه این را میدانند. برای همین میتوانند هیچ امانتیای به من ندهند.
باربد:
خب، خیلی مهم نیست مثل همان را برایش میخرم!
مهدیس:
من نمیخواهم اینطور باشم، ولی همیشه اینطوری میشود. مثلاً لباسی را که از کسی گرفتهام و پوشیدهام به جایی گیر میکند و قلوهکن میشود یا کنار بخاری که ایستادهام داغ میشود و رنگ آن تیره میشود و میسوزد یا یکدفعه روی کتابِ امانتی آب میریزد. با اینکه خیلی مراقبش بودهام، یکدفعه خواهرم با لیوان آب از کنارم رد میشود و آب از دستش رها میشود... من کلاً بدشانسم!
عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندر:
مردی به سحرگاه از خانه بیرون رفت تا به گرمابه رود، به راه اندر دوستی از آن خویش را دید. گفت: موافقت کنی تا به گرمابه شویم؟ گفت: تا در گرمابه با تو همراهی کنم، لکن اندر گرمابه نتوانم آمدن که شغلی دارم، و تا نزدیک گرمابه بیامد، به سر دوراهی رسید، بی آنکه این مرد را خبر دهد بازگشت و به راه دیگر برفت.
اتفاق را طراری از پس این مرد می رفت به طرّاری خویش. این مرد بازنگرید، طرار را دید و هنوز تاریک بود، پنداشت که آن دوست وی است. صد دینار در آستین داشت بر دستارچه بسته، از آستین بیرون کرد و بدین طرار داد و گفت: ای برادر این امانت است بهتو، چون من از گرمابه بیرون آیم به من بازدهی.
طرار زر از وی بستد و آنجا مقام کرد تا وی از گرمایه بیرون آمد، روز روشن شده بود، جامه بپوشید و راست همی رفت، طرار وی را بازخواند و گفت ای جوانمرد؛ زر خویش بازستان، و پس برو که امروز از شغل خویش فروماندم ازین نگاهداشتن امانت تو، مرد گفت: این زر چیست و توچه مردی؟
گفت: من مردی طرارم، تو این زر به من دادی. گفت: اگر تو طراری چرا زر من نبردی؟ طرار گفت: اگر به صناعت خویش بردمی، اگر هزار دینار بودی از تو یک جو نه اندیشیدمی، و نه باز دادمی، و لکن تو به زنهار (امانت) به من دادی، زینهار دار نباید که زینهار خوار باشد که امانت بردن جوانمردی نیست.
حکایتی از کتاب قابوس نامه