آنها که مسابقه میدهند، همیشه حساب زندگیشان دستشان است. آنها همیشه میدانند کجا ایستادهاند. آنها عضلاتی قوی دارند، مقاومترند، نگاهشان رو به جلو است و میدانند چه میخواهند.
آنها که مسابقه میدهند، آنها که زندگی را مسابقه با دیگران فرض میکنند، همیشه میخواهند یک «ترین» به همه چیزشان اضافه کنند. آنها «مهربان» بودن برایشان کافی نیست، میخواهند «مهربانترین» باشند، «موفق» بودن بسشان نیست، دوست دارند «موفقترین» باشند. آنها به دیگران نگاه میکنند، از دیگران یاد میگیرند و به دیگران فکر میکنند.
اما در آن طرف، آنها که مسابقه نمیدهند، خوشخوش زندگی میکنند، عجلهای برای دویدن ندارند، گاهی در گوشه و کنار زندگیشان، سفره پهن میکنند، برای خودشان نان و پنیر و سبزی میخورند و کیف میکنند، آنها که مسابقه نمیدهند، خیلی وقتها دیر میکنند، خیلیها وقت حواسشان به دیگران نیست، گاهی بیهوا پا روی پای دیگران میگذارند و جیغشان را درمیآورند.
آنها که مسابقه نمیدهند بعضی وقتها خودبین میشوند، فقط تا نوک دماغشان را میبینند. بعضی وقتها یادشان میرود که اصلاً برای کاری به اینجا آمدهاند. بعضی وقتها فکر میکنند همیشه قرار است اینجا باشند. خطرش هست که تنبل شوند، که آنقدر وقت تلف کنند که آخرش هم به هیچکاری نرسند.
مسابقه است؟ مسابقه نیست؟ مسابقه است؟ مسابقه نیست؟ باید در همهی سالها، آنقدر بدوم تا «ترین» باشم؟ یا بهتر است آرام آرام و خوش خوشان برای خودم روزها و شبها را مرور کنم؟ تا کی قرار است این پرسشها را هر شب، هر روز، بیدار و خواب، از خودم بپرسم؟ میرسد روزی که پاسخ این پرسش، مثل یک شکلات زرورق شده، توی جیبم باشد؟ شما جیبهایتان را نگاه کنید، شاید از این شکلاتها، یک دانه اضافی داشته باشید که به من بدهید....