در این میان، کنکاش و بررسی همهجانبه این سوژه، با یکی از اساتید آشنا به مباحث میانرشتهای این حوزه، نگرشی زنده و چندبعدی به انسان ارائه میدهد. گفتوگوی حاضر با حجتالاسلام دکتر محمد سعید مهدوی کنی، رئیس دانشکده معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق(ع) است که تا به حال پژوهشهای بسیاری را نیز در این زمینه انجام داده که در ادامه از نظرتان خواهد گذشت.
- غربیها میگویند یکی از شاخصهای توسعهیافتگی سبک زندگی است. بهنظر شما میشود عدمتوسعه را مربوط به سبک زندگی دانست؟
ببینید سبک زندگی چیزی نیست که در یک جامعه وجود داشته و در دیگری وجود نداشته باشد. مثل این است که بگوییم جامعهای بیفرهنگ است. اصلا تصور نمیشود که یک جامعه بیفرهنگ باشد. آنچه مطرح است این است که چه فرهنگی را یک جامعه انتخاب میکند. مقوله سبک زندگی زمانی خیلی اهمیت پیدا کرد که مسئله انتخاب راههای زندگی، از حالت ناخودآگاه، تقلید، ضرورت و اجبار به سمت راههای برنامهریزی شده، انتخاب شده و سنجیده شده پیش رفته است؛ بهعبارت دیگر، با اختیار زندگی شکل انسانیتر پیدا کرد. در چنین شرایطی سبک زندگی مورد توجه قرارگرفت؛ یعنی متوجه شدند آدمها نه فقط براساس ضرورتهایی همچون محیط جغرافیایی بلکه براساس تمایلات و علایق خود روشها و رویکردهای خاص به زندگی دارند. نه اینکه قبلا این موضوع نبود اما آدمها تمایلاتی داشتند و درنتیجه تمایلات آنها زندگیشان هم اشکالی پیدا میکرد. منتها خیلی وقتها این موضوع فهم نمیشد و توجه به آن نمیشد. امروز این موضوع نه فقط در مراکز آکادمیک مورد تحلیل و توجه قرارگرفته است بلکه توجه خود مردم را هم برانگیخته است که در هر امر ساده چگونه عمل کنند. البته در زندگی روستایی یا شهری گذشته هم میتوان با سبکهای مختلف زندگی مواجه شد اما امروزه اکثر مردم به آن توجه و آن را سنجش و انتخاب میکنند.
- با این توصیف بهنظر میرسد موافق باشید که توسعهیافتگی را با نوع یا روش زندگی مربوط کنیم؟
طبیعتا توسعهیافتگی، نمود و بروزهای متعدد و دامنهداری در سبک زندگی داشته است. اساسا سبک زندگی یک مفهوم مدرن است؛ یعنی اینقدر اهمیت پیدا میکند که به آن میپردازند و تبدیل میشود به روشهای تحلیل، مطالعه و سیاستگذاری. اما میخواهم خدمت شما عرض کنم همانطور که اشاره کردم نمیشود گفت وقتی که شما صحبت از سبک زندگی میکنید لزوما در یک فضای مدرن و توسعهیافته صحبت میکنید. امروزه با توجه به توسعهای که در حوزه دانش و سواد و فرهنگ اتفاق افتاده و همچنین پیشرفتی که در حوزه اقتصادی ایجاد شده، مردم دارای اندوختههایی هستند و منابعی که برای آنها اطمینانبخش است و به واسطه این منابع احتیاج ندارند برای نان شب خود، حتما از صبح تا شب کار کنند و نگران دغدغه معیشت باشند؛ یعنی اوقات فراغت فراهم شده و فرصتهای بسیار بیشتری برای اندیشیدن به چگونه زندگیکردن و تنظیمات زندگی روزمره و حتی کوچکترین امور ساده مربوط به خوردن، پوشیدن و راهرفتن و تنظیم میز و صندلی و دکوراسیون و اتاق و از این قبیل چیزها برای افراد فراهم شده که قبلا مردم وقت و امکان این کار را نداشتند. امروزه در بسیاری از جوامع پسانداز و بیمه شکل گرفته و همچنین زمان کاری منظم شده لذا فراغتی فراهم شده که مردم، هم بیندیشند و هم برای آن هزینه کنند. بنابراین این موضوع یک مفهوم مدرن است. چون دنیای امروز فرصت را فراهم کرده که به این مسئله اندیشیده شود به همین جهت وقتی در جامعهای بیشتر به مفهوم سبک زندگی و مولفههایش پرداخته میشود- با ملاکهای مورد قبول امروز- حاکی از نوعی پیشرفت و توسعه در آن جامعه است.
- فوکویاما درنظریه مشهورش که پایان تاریخ است مدعی است که ایده آلترین سیستم زندگی، لیبرالیسم است و همه دنیا در حال حرکت به سوی این شیوه هستند و شادی، رفاه و آسایش مردم از طریق این روش بهتر تعریف میشود. نظر شما راجع به این موضع چیست؟
شاید این بحثی که جنابعالی مطرح کردید مقداری احتیاج به واسطههایی دارد تا به سبک زندگی متصل شود لابد آن را در ادامه بحث مطرح میکنید. واقع این است که هر اندیشمندی آرمانی را برای خود درنظر میگیرد و امری را درست و صحیح میداند. طبعا وقتی که آرمان شما مشخص شد برنامهریزی میکنید یا کسانی که دستاندرکار هستند به مردمی که برای گرفتن توصیه و مشاوره به او مراجعه میکنند، حالا در هر سطحی که باشند، توصیههایی میکنند تا وضعیت مطلوب حاصل شود. وقتی که وضعیت مطلوب ترسیم شد احساس آن اندیشمند این است که بالاترین حد از تکامل و رشد انسانی متصور شده است. کسی که اندیشه لیبرال دارد احساس میکند آخرین و بهترین نقطه دنیا لیبرالیسم است. کسی که اندیشه سوسیالیستی دارد نیز بهترین مدل زندگی در دنیا را سوسیال دمکراسی میداند، مثل مارکس که انتهای دنیا را در بازگشت به فضای اشتراکی ترسیم کرده بود و این طبیعی است؛ چراکه روش اندیشه انسان غایتگرا و دنبال فضای مطلوب است و آن وضعیت مطلوب را در جایی ترسیم میکند که تکامل انسانی رخ میدهد. به همین جهت اصل وجود آرمانی برای هر انسانی و برای هر اندیشمندی طبیعی است. از همین بابت مصداقی که فوکویاما تعیین میکند بستگی به نگاه و جهانبینیاش دارد. جهانبینی اسلامی بیان فوکویاما را تأیید نمیکند گرچه وجود نوعی از آزادیها و آزادیای که خدا برای انسانها قرار داده، یک مرحله رشد است؛ یعنی پدید آمدن مفهوم لیبرالیسم حاکی از یک نوع رشد در تفکر بشری است. اما وقتی لیبرالیسم بهعنوان همه ابعاد وجودی بشر و فقط براساس نوعی فردگرایی و آزادی انسان و آن هم آزادی مطلق و عدمتعهدش به چیزی فراتر از حقوق دیگران برای انسان ترسیم میشود، این گذر از حد یک مفهوم و یک ارزش است. آزادی و توجه به ویژگیهای فردی یک واقعیت است اما تعمیم دادن آن به همه ساحتهای وجودی، افراط در یک بعد است. اگر لیبرالیسم را در چارچوبهای خودش معنا کنیم در واقعیت رشدی اتفاق افتاده است. درک اینکه انسان آزاد آفریده شده و باید آزاد باشد، بسیار مهم است. این مسئلهای است که انبیای الهی هم به آن دعوت کردهاند. همه آمدهاند تا انسان را از بندگی بقیه موجودات به سوی اطاعت از مبدا هستی یعنی آزادکردن از هر آنچه محدودیت است، آزاد و در جهت اتصال او به بینهایت تلاش کنند. درک این مفهوم خودش یک مرحله از رشد است.
- بسیاری از دیدگاههای مطرح در غرب پیرامون سبک زندگی موفق نبوده است مثل دیدگاههای مارکسیستی. دیدگاههای لیبرالیستی را نیز شما به نوعی رد میکنید. میخواهم بپرسم در شرایط فعلی، دیدگاه اسلامی چه نوع سبکی را ارائه میکند؟
جواب سهل و ممتنع است. سبک زندگی مبتنی بر توحید، عدالت و مسئولیت انسان. برای روشن شدن این پاسخ باید کمی بیشتر وارد مباحث انسانشناسی اسلامی شوم. عرفا با الهام از آیات و روایات بحثی را مطرح میکنند که شهید مطهری از آن به آزادی معنوی یاد میکند، به این معنا که آزادی واقعی وقتی است که انسان بنده اموری غیر از خداوند نباشد؛ یعنی خودش را به قیمتی کمتر از اتصال به مبدا هستی نفروشد. این دیگر بالاترین قیمت انسانی است؛ یعنی اتصال به بینهایت. انسان هر چه میگردد و در هر حرکتی که انجام میدهد دنبال این است که از قیدها رها شود و به چیزی محدود نشود چراکه انسان بهدنبال بینهایت است. این امر فقط در حال اتصال به بینهایت امکانپذیر است و آن بینهایت هم فقط خداست. اصل شعار آزادی بسیار درست است اما مسئله بر سر این است که این آزادی چگونه حاصل میشود؟ عدهای آن را آزاد شدن از پارهای قیود اجتماعی یا قیود مادی ترسیم میکنند؛ مثل اینکه انسان بنده خودش باشد و بهخودش بند باشد و به محدودهای که در آن دارد زندگی میکند بند نباشد.
نظریه لیبرال میگوید اگر انسانی توانست هر آن چیزی را که دوست دارد محقق بکند به نتیجه رسیده است. حالا این دوست داشتنها از کجا آمده است؟ از چه چیزی حاصل میشود؟ حاصل دلبستگیهایی است که ما از محیط پیرامون خود گرفتهایم؟ اگر ما کاخ هزار متری را دیده باشیم علاقهمند میشویم به کاخ هزار و 500متری فکر کنیم. اگر به ما کره زمین داده باشند ما به مریخ هم علاقهمند میشویم؛ یعنی اگر عالم هستی را به من نشان بدهند من به آن علاقهمند میشوم. این بستگی به این دارد که شما اندازههایی که درنظر میگیرید( بهعنوان تحقق آرمانهای خودتان) چگونه ترسیم میکنید. انسانی که در فضای اجتماعی خودش محدود میشود، قاعدتا غایت محدودی را برای خود ترسیم میکند، به همین جهت میخواهیم بگوییم که اصل علاقهمندی به رهایی، اندیشه خوبی است که حاکی از رفتن به سوی ارزشهای انسانی و الهی است. اما محدودسازی آن به فضای مادی، نوعی بستن انسان و محدود کردن اوست.
حضرتعلی(ع) میفرمایند که نه خدا را عبادت کن بهخاطر ترس جهنمش و نه به اندازه امید به بهشتش بلکه او را عبادتکن بهخاطر اینکه او اهل و شایسته عبادت است. ببینید این مطلب چقدر انسان را از قید نجات میدهد؛ یعنی انسان را از عملکردن بهخاطر ترس و طمعش آزاد میکند. عمل را بهخاطر نفس امر و اهمیت خود آن شیء و نه انگیزههای جانبی و بیرونی باید انجام داد. عرض بهشت از آسمان و زمین بیشتر است. خب این دعوت کجا و آن کجا که شما هر کاری میخواهی بکنی، بکن فقط پا روی دم دیگران نگذار؟
اینکه اگر در زمین به دنیا آمدهام پایان کارم هم در همین جاست و دوست دارم که چهار اسبی را که دارم ماشینی که دارم و صفرهای حساب بانکیام را در رقابتی که با دیگران دارم، 10اسب، ماشین و... بکنم، حال به هرطریقی؛ این یک تفکر لیبرالی است. کل اقدامات یک فرد با چنین نگرشی در 70-60سال زندگی مگر چه چیزهایی است؟ از همین مقوله است. بنابراین اصل لیبرالیسم به معنی آزادیخواهی، مفهوم خوبی است اما جهتگیری وتوصیههایی که تحت این عنوان بیان شده است، انسانیت را به تعالی و تکامل نمیرساند.
دیدگاههای انبیای الهی(ع) مبتنی بر دادن یک جهانبینی الهی و باور به این تفکر است که عالم یک مبدأ دارد و قرار نیست ما نیست و نابود شویم؛ باور اینکه رابطهای میان اینکه هستیم، یعنی در این دنیا و آنچه خواهیم بود در آن دنیا، وجود دارد. ما فکر میکنیم دنیا مزرعه آخرت است و هر کسی هر چه میکارد، آنجا برداشت میکند. دنیا هم اهمیت دارد اما پلی برای عبور است و پل به قدر تحمل عبورش و خوب عبور کردنش اهمیت دارد. در تاریخ زیاد داریم کسانی که مسیر انبیا(ع) را خوب طی کردهاند اما طبیعی است که اکثر مردم نقد را چسبیده و نسیه را رها کردهاند.
- چرا با وجود این باور، به تعبیر شما اکثریت، نقد را به نسیه ترجیح میدهند؟
این طبیعی است. انسان بهطور طبیعی در ماده پدید آمده و زمانمند است. گذشتهها که گذشته، آینده را هم که ندیده، لذا امور عاجل و نقد را دنبال میکند. قرآن میگوید انسان عجول است و دنبال نقد میگردد و نسیه را کمتر میتواند در ذهن خودش تصویر کند، به همین جهت انسان با نوعی عقل معاشاندیش و عقلی که دو دوتا چهارتا فکر میکند، به وضعیت فعلی میاندیشد و حساب میکند اگر قرار است به لذت برسد چرا دیر؟ هرچه زودتر بهتر، ضمن اینکه هر لذت این عالم خیلی مصیبت بهدنبالش دارد و معمولا برای رسیدن به آن مزاحمت وجود دارد چراکه وقتی شما میخواهید به لذتی برسید ناچار جای دیگری را تنگ میکنید. طبیعی است آدمهای دیگر اجازه نمیدهند شما به اندازه کافی از آن شیء لذت ببرید. اگر شما یک لباس داشته باشید دیگری نمیتواند آن را داشته باشد. اگر خانه داشته باشید، دیگری آن را نخواهد داشت. اگر شما همسر خوب داشته باشید دیگری نمیتواند آن را داشته باشد، به همین دلیل آدمها شروع به چنگزدن به روی یکدیگر میکنند و جنگها درمیگیرد. این چیزی نیست که ما بگوییم، تمام فیلسوفها این نظریه را مطرح میکنند. دین میگوید شما میتوانید در این دنیا محدودههایی از خوشی را داشته باشید به شرط اینکه حقوقی را رعایت کنید و این حقوق فقط این نیست که حق دیگری را رعایت کنید بلکه قوانینی در عالم هستی وجود دارد که به آن قوانین که سنتهای الهی است باید احترام بگذارید وگرنه آن سنتها و قوانین به سراغ شما خواهند آمد و اگر به حقوق دیگران تجاوز کنید به حقوق شما تجاوز میشود. اگر به حقوق و سنتهای طبیعی و الهی دستدرازی کنید، آنها نیز به شما دستدرازی خواهند کرد. حیات اخروی و نتایج حاصل از کردار انسانی درآن بهجای خود محفوظ، در همین عالم هم نتایج حریمشکنی ظاهر میشود. وقتی هوا را آلوده میکنید، خودتان هم نمیتوانید تنفس کنید. وقتی روی زمین دست به فساد میزنید، دیگر برای زندگی جایی نخواهید داشت. تاریخ بشر کرارا حاکی از این است که عدهای یا نابود و گرفتار بیماری و رنج شدهاند و مردهاند و یا آنچه داشتهاند را رها کرده و مجبور به ترک دیارشان شدهاند. اقوام متعدد کرارا در طول تاریخ این مسیرها را طی کردهاند. این چیزهایی است که در تاریخ کاملا قابل نشان دادن است. اینها سنتهای الهی است که در این عالم قابل تصویر است. «ان الله لایغیر ما بقوما حتی یغیر ما به انفسهم».
خداوند نعمت را از کسی نمیگیرد مگر کسی که بخواهد نعمت را از بین ببرد. سنت خدا این است که بیجهت نعمت را تداوم نمیدهد. اگر انسان قدر نعمت را نداند، نعمت میرود. قدردانی نعمت، نگهداری درست از آن است. تو سلامتی را نگه نداری، سلامتی از بین میرود. در مسائل اجتماعی هم اینچنین است. بنابراین در مجموع خدمت شما عرض میکنم که ما اگر بیاییم جهانبینی الهی را برای مردم توضیح دهیم و این جهانبینی را تبدیل به فرهنگ و روش و سبک زندگی مردم کنیم که با آن، مردم بتوانند زندگی کنند، آنگاه با پیشرفت و توسعهای که امروزه برای بشر حاصل شده است، مردم بیش از گذشتگان توان درک و باور این را دارند که طریقه دین و طریقه خداشناسی، نجاتبخش است. این قضیه حتی در دنیای غرب هم مسیر خود را طی میکند. از اخلاق ابلاغشده انبیا برای ساختن تمدن غرب استفاده شده است و آنها برای توسعه دنیای خود از معارف الهی استفاده کردهاند. درواقع آنها بسیاری از مباحث اخلاقی را که کم داشتهاند یا نداشتهاند با بهرهگیری از معارف الهی، برای توسعه دنیای خود نهادینه کردهاند و دنیایشان در حدی که ملاحظه میشود آباد شده است. خیلی از کلماتی که آنها امروز بهکار میبرند بیانات و آموزههای انبیای الهی است. این نشان از این دارد که اگر این تعالیم فهم بشود، آن وقت مردم به سوی آن گرایش پیدا میکنند. همانطور که قرآن بیان میکند؛ «ولو ان اهل القرا آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم ابواب السماء».
حتی تورات هم میگوید که اگر بنیاسرائیل به تورات عمل بکنند، خدا برای آنها نعمت میفرستد. عرب جاهلی را ببینید فرهنگش کجاست. عربی که با پیامبر(ص) فقط حدود 23سال همراه میشود. درواقع 10سال زندگی در مدینهالنبی، تحولی در زندگی اعراب و مسلمانان ایجاد کرده که بسیار شگفتانگیز است. میدانیم در دوره جاهلیت در حجاز چند خانوار عرب نمیتوانستند در منطقهای اتحادیهای ایجاد کنند تا شکلی از اشکال ساده حکومتی پدیدار شود و بنابراین اجتماع آنها بهصورت قبیلهای و شیخوخیت اداره میشد، درصورتی که بعد از نبی اکرم(ص) در فاصله40 تا 50سال، مسلمانان و عمدتا اعراب حجازی از شرق تا غرب، عالم را زیر یک پرچم اداره میکردند، ضمن اینکه علمی نبود که بعد از 100سال عالم اسلامی مرکزش نباشد. این نتیجه تعالیم اسلام و سبک زندگی اسلامی است والا عرب به لحاظ نژادی همان عرب است.
- سبک زندگی درست در سطح جامعه را باید از طریق روابط فردی ایجاد کرد یا از طریق خانوادهها؟ یا حتی در قالب یکسری ساختار اقتصادی و حکومتی؛ یعنی حکومت باید اینها را ایجاد کند یا تکتک افراد باید به این مسئله بپردازند؟
هرکس بهطور طبیعی گرایشها و امیالی دارد و یکسری اصولی برایش اهمیت دارد، بنابراین براساس چیزهایی که برایش ترجیح و اهمیت دارد زندگی خود را سامان میدهد؛ پس هرکس حداقل سبکی را در زندگی خود تجربه میکند. البته ممکن است بعدها در مقاطع مختلف زندگیاش این سبک در زندگی تغییر پیدا کند. اما سؤال اینجاست که این سبک از کجا برخاسته است؟ بخشی از آن مربوط به ذاتیات انسان است. دو برادر دو قلو را نگاه کنید. آنها تفاوتهای جدی چه در سلیقه و چه در نوع اعمال عقیده و اندیشه خود با هم دارند. خب این تفاوت از کجا حاصل میشود؟ آنها از نظر خانوادگی و ژنتیک خیلی نزدیکند. همچنین از جهت زمان رشد هم همزمان بودهاند. پس این تفاوتها از کجاست؟ این از ذاتیات است که خداوند به هرکس یک حدی از قدرت بدنی، استعداد فکری و روحی و یک فضا و زمان خاص میدهد.
درواقع گام نخست، رشد خانواده است که تفاوتهای جدی را در میان کودکان ایجاد میکند و هر کودکی با توجه به محیط رشدش، شخصیت مییابد. محیطهای ثانوی تفاوتهای بعدی را ایجاد میکنند؛ محیطهایی مثل مدرسه، محله و بیش از هر چیز دیگری رسانهها. اینها آموزههایی به ما میدهند و ذهن ما، سلیقه ما و نوع نگرش و جهانبینی ما را شکل میدهند. همه این چیزها را ما از پیرامون خود میگیریم؛ پس بخشی از امیال و ترجیحات، ذاتی است. بخشی نیز در فرایند جامعهپذیری بهدست میآید. پیامبراکرم(ص) میفرمایند: تربیت فرزند از قبل از ازدواج شروع میشود؛ یعنی شما میتوانید ذاتیات بچهها را نیز توسط پدر و مادر دستکاری کنید. کسی که به حرام فکر میکند، اگر بچهاش هم بهدنبال حرام افتاد، جز خودش هیچکسی را ملامت نکند چراکه تربیت از همان دوره شروع میشود.
- پس جواب مسئله از دل جامعه بیرون میآید و افراد؟یعنی اگر بخواهیم درصد بدهیم کدام بخش بیشتر نقش دارد؟
اگر اراده فردی وجود داشته باشد نمونههای زیادی داریم که خلاف جریان اجتماعی حرکت کردهاند، مانند اولیای الهی. شهید مطهری(ره) در بیانات خود کرارا بیان کرده است که در محیطهایی که مرکز فساد هستند، اتفاقا با انسانهای خیلی پرهیزگاری مواجه میشوید. ایشان در زمان طاغوت اشاره میکند به تهران و میگوید مرکزی است که فساد در آن بسیار است اما با این حال بسیاری از اولیای الهی در همین تهران هستند؛ یعنی اراده آنها بر این است که بر جو فاسد غلبه پیدا کنند. اراده انسان فوقالعاده است اما واقع این است که عموم مردم چنین ارادهای ندارند. نتیجه آنکه باید در ایجاد سبک زندگی سالم و درست به اصلاح وبرنامهریزی درهمه سطوح فردی، خانوادگی و اجتماعی اقدام کرد.
- یکی از مسائلی که با آن مواجه هستیم سبک زندگی غربی است که حالت تهاجمی دارد. ملاحظه میکنید که هماکنون در کشور ما نیز این سبک زندگی وارد شده است. چه راهکارهای عملی و اجراییای برای مقابله با این پدیده پیشنهاد میدهید؟
باید جدیتر عمل کنیم، مقوله خود فرد و توان خودنگهداری او است که ما اسم تقوا بر آن مینهیم که حاصل همان ایمان و عمل صالح در فرد است. ما نباید این موضوع را دستکم بگیریم که وقتی ایمان و ارزشهای دینی در جامعه ترویج شود، افراد خودشان دست به ساختن محیطی دینی و سبک زندگی متناسب با آن فضای دینی خواهند زد. حتی اگر عوامل محیطی نسبت به آنها عکسالعمل منفی نشان دهند. یکی از اقدامات این است که باید ایمان را در ذهن افراد نفوذ داد و تعمیق کرد و بعد تقوا را تقویت کرد.
- تا چه میزان این وظیفه حاکم است؟
حاکمیت در این زمینه میتواند خیلی مؤثر باشد؛ زمینه را برای تربیت صحیح وحاکمیت ارزشهای الهی ایجاد کند و زمینه لغزش را کاهش دهد و لغزیدگان را هدایت وحمایت و معاندان را سرکوب کند. در این زمینه میتوان به اوامر حضرت علی(ع) خطاب به کارگزاران خود مراجعه کرد. اما این مسئله فقط انحصار به حاکمیت ندارد. این امری است که باید به تکتک انسانها سپرد. در واقع باید گام نخست را انسانها بخواهند که بردارند؛ بنابراین اگر نخواهند وارد این مقوله بشوند اگر محیط را هم هرقدر سالم کنید همیشه زمینه برای نفوذ شیطان هست؛ مثلا جایی بهتر از بهشت پیدا میشد؟ آدم ابوالبشر در آنجا هم وسوسه شد.
گام دوم در این قضیه این است که مردم خیلی وقتها مورد هجمه الگوهای بیرونی قرارمیگیرند. در همه جا نمیتوان ماموری برای صیانت جامعه گذاشت. ما باید به افراد توان نقد بدهیم تا بتوانند امور درست را از امور غلط جدا کنند. این روش، هم واقع بینی و عقبنماندن از کاروان دنیا و بهرهمندی از دستاورد سایرین است و هم حفظ جنبههای آرمانی و ارزشی و تقوا و هویت خودی؛ کاری که در صدر اسلام تا حدودی اتفاق افتاد و مسلمانان توانستند خوبیهای تمدن اطراف را جذب و تا حدودی آثار شرک را از آن پاک کنند. البته در مواردی دچار انحراف شدند؛ چراکه با گسترش سریع اسلام و عمق کم آگاهی تازهمسلمانان توان نقد در میان آنها کم بود و به همین دلیل در دورههای بعد دچار سقوط شدند. ما باید توان نقد را افزایش بدهیم بهطوری که خصوصا جوانان ما در مواجهه با سبک زندگی غربی باید بیش از آنکه مقهور و مقلد باشند، انتخابگر باشند.
- شما سه مسئله را فرمودید: یکی اینکه فرد بخواهد، دوم فضا آماده باشد و سوم اینکه تخصص به مردم داده بشود که توان نقد پیدا کنند.
ما مورد چهارمی هم داریم. چهارمی بالابردن توان خلاقیت است. همیشه شیطان در مسیر حق ایستاده و به عزت خدا قسم خورده که بنشیند بر مسیر و نگذارد ارزشهای الهی پیاده شود و انسان را از مسیر خودش منحرف کند. شیطان در حد خود موجودی قوی است که کارآزموده هم شده. البته شاید همه نتوانندخلاقیت داشته باشند یا حداقل همه در همه ابعاد نمیتوانند این توانایی را داشته باشند اما میشود انسانها را بهگونهای تربیت کرد که بیش از اینکه مقلد باشند بهدنبال خلاقیت باشند. به این ترتیب است ما یک توان نقد داریم که در تقلید از دیگران بتواند صحیح را از سقیم جدا کند. مرحله بالاتر این است که خودش بنشیند و خلق کند.
اجازه بدهید یک تبصره را در اینجا اضافه کنم؛ گرچه در حرفهای قبلیام هم بود اما اینجا مقداری بر آن تصریح کنم. در مقوله تقلید یکی از نکات مهمی که قرآن به آن اشاره دارد و در روایات هم به آن توجه شده، این مسئله است که همه آدمها هم توان خلاقیت و هم توان نقد بالا را ندارند به همین جهت یک قاعده عملی وجود دارد که آن قاعده تقلید است. «واسالوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون». در این میان مسئله گروههای مرجع خیلی اهمیت دارد؛ چراکه آنها میتوانند خط بدهند.
- با وجود این آیا بستر کار فراهم نبوده یا موضوع دیگری در میان است که باعث شده حضور گروههای مرجع در جامعه کمتر لمس شود؟
یکی از نقاط ضعفمان این است که رهبران فکری و گروههای مرجع ما معمولا به خوبی به وظایف خود عمل نمیکنند. یا باید بگوییم خدای ناکرده عامدا و عالما مسیری غیر از مسیر اهداف اسلامی را درجامعه نشان میدهند. متأسفانه بخشی از عقلا و رهبران اندیشه و رفتار ما گرفتار گرایشهای مادی هستند و فضایی خارج از هویت اسلامی و ایرانی را تقویت میکنند. در مقابل بخشی از رهبران ما هم که اسلام و حقایق انسانی را طلب میکنند، متأسفانه شیوههای غلط در اجرا و درکهای ناقصی از اسلام دارند و نتیجتا در بیان و عمل، اقداماتی میکنند که یا تنفر ایجاد میکنند و یا دچار افراط و تفریط میشوند که باعث معرفی غلط اسلام میشود.
- آیا مصداقی هم دارید؟
بله ما میتوانیم نگاه کنیم به اقداماتی که از ابتدای انقلاب تا الان انجام شده است. مثل برخورد با بدحجابی که یکی از معضلات عمدهای است که قریب به 34سال است که در جمهوری اسلامی به آن فکر میشود. افراط و تفریطهایی که در این زمینه وجود داشته، باعث شده این موضوع امروز به نتایج مثبتی نرسد. گرچه این مقوله فقط نتیجه سیاستهای نظام یا رهبران عقیدتی و فکری نیست بلکه خود نفس علاقهمندی انسانها به جلوهگری و شهوات، آنها را به این سمت میکشاند اما اقدامات انجام شده هم بیتأثیر نبوده است. بهطوری که اکنون بخشی از گروههای مرجع ما اساسا به اینکه بدحجاب هستند مینازند. اگر به برخی از هنرپیشههای مشهور یا ورزشکار ما که مشهور میشوند یا برخی از مجریان تلویزیون ما که مشهورند، نگاه کنید متوجه میشوید همچنان که به شهرت میرسند، اگر حجابی هم داشتهاند شل میشود و اگر محاسنی هم داشتهاند محاسن را باد میبرد. به قول یکی از دوستان تیم کشتی روسیه با ایران که مسابقه میداد تا آخر داشتم تیم روسیه را تشویق میکردم؛ چراکه فکر میکردم آنهایی که ریش دارند، ایرانیاند بعد فهمیدم آنها روس هستند. همچنین بخشی از گروههای مرجع ما سیاستهایی اتخاذ کردهاند که حد بالایی از خشونت داشته است، بهطوریکه برخی اوقات برای مقولهای مثل بدحجابی حالتی ایجاد شده که اساسا حجاب را به مسئله سیاسی و امنیتی بدل کرده است و نه یک مقوله فرهنگی.
به همین جهت است که برخی از جوانها امروزه مسئلهشان نه فقط یک عرض اندام است بلکه حجاب بد برایشان نوعی نماد مخالفت، نماد شجاعت و ابراز وجود شده است؛ بهعبارتی بعضی از جوانان هویتخواه امروز رفتاری غیر از آن چیزی که نظام حاکم میگوید، انجام میدهند. ابراز آزادیخواهی اینطور شده که اگر چادر را برداری، روشنفکر و آزادیخواه شدهای. این قیافه (قیافه با محاسن)، قیافه حزباللهیها و افراد خاص است؛ بنابراین از این حرفها ممکن است بزنند که این نتیجه نوعی از سیاستهای غلطی است که در این زمینه اجرا شده و این از آنجا ناشی میشود که درکوتاهمدت به مقوله حجاب نگاه شده است. درحالیکه مقوله حجاب بحث بسیار طولانیمدت و عمیقی است. در واقع چیزهایی در وجود یک انسان است که هویت او را نشان میدهد و مقوله، مقوله هویتی است. اما رفتاری که با این مقوله شده بیشتر در حد یک عمل و رفتار مانند گذر از چراغ قرمز است. تصویر درکی که عقلای قوم در همه عالم درخصوص چراغ قرمز دارند، درباره حجاب ندارند. ما باید به این اندیشه برسیم که چراغ قرمز در همه دنیا پذیرفته شده است که نوعی از تضمین حیات و سلامت است اما تضمین حجاب برای نسل امروزی درک نشده است. نمونههای متعددی روی اقداماتی که کردیم وجود دارد که خیلیها از سر خیرخواهی بوده اما نتیجه آن افراط و تفریط و درک نادرست از اسلام شده است؛ مثلا خیلی اوقات در فیلمهایی که در رسانهها پخش میشود اسلام نادرست معرفی میشود. حتی در فیلمی که علیه کشف حجاب یعنی کلاه پهلوی درست کردهایم درک درستی از مفاهیم اسلامی وجود ندارد و درک غلطی را منتقل میکند؛ بنابراین باید منتظر یکسری آثار منفی این نوع از درکهای غلط از اسلام بود. نمیخواهم بگویم اصلا درک عالمانهای نیست جسارت به علما و بزرگان نمیکنم بلکه بحث سر گفتمانهای رایج است.
در مجموع، مثالهای متعددی میشود در همه حوزهها مطرح کرد و نشان داد. در عین اینکه زحمات کارهای انجام شده و تلاشها در جهت اصلاح را نباید فراموش کرد. به قول مقام معظمرهبری نباید حقایق را نبینیم؛ چراکه خیلی چیزها اتفاق افتاده است. در نظام جمهوری اسلامی بیانصافی است که آدم بخواهد همه اقدامات و نتایج مثبت را نادیده بگیرد؛ این همه انسان محجوب، مومن و برنامههای خوب و ارزشمند را نبیند. ولی در عین حال آسیبها و مشکلاتی وجود داشته است که من بدانها اشاره کردم.