کلو ماهو تصویری از مردی کشید که سفیدرو بود و با ریشی قهوهای دست در دست او داشت.
پس از این ماجرا به وسیله نامهنگاری با مردی آشنا شد که در زمینه مورد مطالعه او کار میکرد.
کلو میگوید: نامهنگاریها ادامه داشت تا اینکه برای انجام فعالیتی مشترک قرار دیداری گذاشتیم. 2 هفته بعد زمانی که چشمم به او افتاد ناگهان سر جایم خشکم زد.
مایکل همان مردی بود که من در خیالم تصور کرده و او را به تصویر کشیده بودم.