آیا واقعا اسلامگرایان مصر نمیتوانند الگوی حکومتداری موفقی برای جوامع امروزی ارائه کنند و آیا طرح آنان برای مدیریت جوامع امروزی در سایه ساختارهای مدرن و مبانی اندیشگی متعدد، چندان جوابگو نیست؟ آیا نمیتوان گفت که اسلامگرایان دستکم در مصر فرصت کافی برای آزمودن طرح و برنامههای خود نیافتند و اگر مییافتند میتوانستند الگو و نمونهای موفق برای زمامداری ارائه دهند؟ و اگر برنامه آنان از اساس ناموفق و شکستخورده بوده، درباره کشورهایی نظیر تونس که در آنها هم اسلامگرایان با عنوانی متفاوت (جنبش نهضت) اما با تفکری واحد و همبسته با اخوانالمسلمین در قدرت حضور دارند، چه میتوان گفت؟بهنظر میرسد بازشناسی اخوانالمسلمین بهعنوان جماعتی با ریشهها و مبانی اسلامگرایانه و آسیب شناسی آن میتواند پاسخی درخور به این پرسشها ارائه دهد.
اخوانالمسلمین از منظری تاریخی
اخوان المسلمین، 85سال پیش یعنی در سال1928 توسط فردی به نام حسنالبنا در استان اسماعیلیه مصر، با ایده ایجاد جماعت و گروهی متکی بر مبانی عقیدتی اسلام تأسیس شد. او گروهی را بنیان نهاد که اصلیترین شعار آن اصلاح طلبی و انجام اصلاحاتی ریشهای و بنیادین در اندیشههای مسلمانان براساس اصول دین اسلام بود؛ بهطوری که سازوکارهایی عملی برای برونرفت از رکود و عقبماندگی حاکم بر جامعه آن روز مسلمانان ارائه کند. این هدف، فیحد ذاته هدفی پسندیده و والا بود و طبعا در سایه حاکمیتهای مستبدی که به پشتوانه قدرتهای استعماری سرنوشت جوامع اسلامی را بهدست گرفته بودند، میتوانست مورد استقبال اندیشهورزان و عامه مردم قرار گیرد و عملا همچنین اتفاقی افتاد و به سرعت این جماعت که نام و عنوان خود را از نگرشهای اسلامی قائل به برادری مؤمنان میگرفت (الاخوانالمسلمین-برادران مسلمان) توانست از اسماعیلیه به قاهره حرکت کند. اختیار واژه جماعت هم برای این گروه بهنظر میرسد هوشیارانه و برگرفته از حدیثی است که دست خداوند را همراه با «جماعت» میداند (یدالله معالجماعه) و خود همین اختیار و گزینش هم میتواند نوع خوانش آنها از دین را تبیین کند.
شعار شناخته شده اخوانالمسلمین «الاسلام هو الحل» (راهحل، اسلام است) است، اما شعار اصلیشان که هدف و نقشه راهشان را ترسیم میکند، چنین است: الله غایتنا، والرسول قدوتنا، والقرآن دستورنا، والجهاد سبیلنا، والموت فی سبیلالله أسمی أمانینا؛ خداوند هدف ما، پیامبر الگوی ما، قرآن قانون اساسی ما، جهاد راه ما و مرگ در راه خدا، والاترین آرزوی ماست. حسن البنا که این شعار و نقشه راه را برای اخوان تعریف کرده بود، در تبیین و معرفی آن، جماعتش را علاوه بر آنکه گروهی دینی (سلفی) میدانست، مجموعهای سیاسی هم معرفی میکرد و از اینجاست که مجوز ورود به عرصه سیاسی را صادر کرد و به سرعت هم توانست نقش سیاسی خود را در موضعگیری در قبال تحولات جهان اسلام و جهان عرب ایفا کند. یکی از شاخصترین نقشهای آن، تشکیل گروههایی برای آزادی فلسطین بود. پس از این تحول، برخی از رهبران اخوانی پس از بازگشت از میدان درگیری با اسرائیل، از سوی حاکمیت وقت مصر بازداشت شدند و نخستین رویارویی میان جماعت و قدرت درگرفت. اندکی پس از این تحول، نخستوزیر مصر ترور و برای نخستینبار هم این جماعت به انجام فعالیتهای تروریستی متهم شد. طی این تاریخ طویل و عریض، اخوان رویاروییها و منازعات فراوانی با قدرت را از سرگذراند، بهویژه از زمان به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر ملیگرا با تفکر چپ و سوسیالیستی که اساسا با هرگونه حضور دین در سیاست مخالف بود؛ پس از جمال هم انورالسادات و سپس حسنی مبارک با تفکر لیبرال و سرمایهداری علیه آنان ساز مخالف نواختند و بیش از 80سال این جماعت با بنیاد دینی و اسلامی هدف بازداشتها و انحلالها بود و بسیاری از رهبران آن نظیر محمد قطب یا به دار اعدام سپرده یا به حبسهای طولانی مدت محکوم شدند.
اما این امر باعث نشد تا تفکر اخوانی متوقف شود بلکه با توجه به دیدگاه جهاننگرانهاش، توانست فعالیتهای خود را از مصر به اغلب کشورهای دنیا تعمیم دهد. ساختار مدیریتی این جماعت هم بهگونهای است که گروهها و احزاب همفکرش در دیگر کشورها، میتوانند متناسب با شرایط کشور خود تصمیمگیری کنند و الزامی به مراجعه به رأس هرم اخوانالمسلمین ندارند (مدیریت افقی) و همین هم یکی از علل اساسی قوام و دوام اخوانالمسلمین و گسترش نفوذش در جهان بوده است. القاعده، گروه پیکارجویی که قرائتی نزدیک به اخوانالمسلمین درباره دین دارد، همین مدیریت افقی را در پیش گرفته و از همین رو است که حتی حذف و کشته شدن رئیساش یعنی اسامه بن لادن باعث نشد تا ریشه این گروه شبهنظامی خشکانده شود.
سقوط مبارک و قدرتگیری اخوانالمسلمین
2سال پیش بود که در پی سرنگونی حسنی مبارک در مصر، این جماعت 83سال پس از شکلگیری توانست برای نخستینبار طعم آزادی عمل را بچشد و بتواند بهگونهای رسمیت یافته، فعالیتهای اجتماعی و سیاسی خود را انجام دهد. تا پیش از این، اخوانالمسلمین بهعنوان جماعتی ممنوعه تلقی میشد و حتی اعضای آن با نام مستقل به پارلمان راه مییافتند و فعالیتهایش در حد مسائل دینی و اجتماعی بود. اخوانالمسلمین از رهگذر این ممنوعیت و در سایه فعالیتهای خیریه و اجتماعی، توانست پایگاهی اجتماعی برای خود ایجاد و خود را بهعنوان بدیلی برای نظام حاکم معرفی کند. همین محبوبیت و سابقه مدید باعث شد تا سازمان یافتهترین گروه فعال در عرصههای سیاسی و اجتماعی مصر باشد و به سرعت و پس از سقوط مبارک، ضمن تشکیل حزب آزادی و عدالت، کوشید نظریههای «اصلاح طلبانه» خود را این بار در میدان عمل به بوته آزمایش گذارد. از اینرو و در پی شرکت در انتخابات ریاستجمهوری، مجلس سنا و مجالس محلی به پشتوانه پایگاه اجتماعی خود در میان لایههای فقیر و نه در طبقه بورژوای جامعه توانست بیشترین آرا را بهدست آورد و قدرتمندانه بر کرسی قدرت در مصر تکیه زند، بیآنکه برای ورود به ساختار قدرت خود را نیازمند به ائتلاف با احزاب غیردینی ببیند. همین امر باعث به حاشیه رانده شدن احزابی شد که تا پیش از سقوط مبارک بهعلت نوپایی یا ضعف مدیریتی نتوانسته بودند اعتماد عمومی را جلب کنند.
سقوط ناگهانی اخوانالمسلمین
اخوانالمسلمین پس از به قدرت رسیدن، هرچند تحت فشارهای داخلی و بینالمللی کوشید تا با بلندگوی مشارکت همگانی در قدرت، احزاب غیردینی نظیر چپهای ملیگرای ناصری (حمدین صباحی)، لیبرالها (البرادعی) و لائیکها (نجیب ساویرس) را به حضور در قدرت فراخواند اما در عمل چنین نکرد و هراسان از رقبا، بنا به بدبینی و بیاعتمادیاش به آنها و سرکوب شدنش بهدست آنان در این 8 دهه، قدرت را در قبضه خود نگه داشت؛ خاصه اینکه پس از رسیدن به قدرت، با هژمونی بینالمللی (ایالاتمتحده) درباره 2 مسئله استراتژیک به توافق رسید: امنیت اسرائیل و امنیت کانال سوئز. همین امر باعث شد تا آنان براساس تصور عمومی که هیچ ارادهای بر اراده هژمونی بینالمللی غالب نیست، چندان اهمیتی به مخالفتهای داخلی ندهند.
بهنظر میرسد پاشنه آشیل اخوانالمسلمین همین قوت و قدرتشان بود که با اعتماد به آن، میانگاشتند که میتوان با به حاشیه راندن دیگران، قدرت را مدیریت کرد اما واقعیت چیز دیگری بود. عکس این رفتار را میتوان در تجربه گروههای همفکر اخوانالمسلمین در دیگر کشورها و مشخصا در تونس مشاهده کرد؛ جایی که جنبش نهضت که رهبرش، راشد الغنوشی از اعضای جهانی اخوانالمسلمین است، بهعلت ضعیف بودن در برابر نظام سابق و نداشتن پایگاه قوی اجتماعی، ناچار شد پس از رسیدن به قدرت با دیگر احزاب غیردینی ائتلاف کند و بدینترتیب، امکان هرگونه تکروی در قدرت از آن گرفته شد و نوعی توازن سیاسی در تونس برقرار شد. این امر میتواند پاسخی به گفتمان قائل به اعطای فرصت بیشتر به اخوان باشد. چه، میتوان گفت حضور بیشتر اخوان در قدرت در غیاب رقبا میتوانست بیش از این سال گذشته تکرویهایشان را شدت بخشد.
افزون بر اینها، اخوانالمسلمین ندانستند که یکی از علل موفقیت انقلاب علیه حسنی مبارک، جنگ رسانهای شدید از خارج و مشخصا از داخل بود و رسانههای مدرن نظیر شبکههای اجتماعی و نسخههای اینترنتی روزنامهها و جراید توانسته بود نقشی انکار ناشدنی در برانداختن نظام مبارک ایفا کنند. انتظار میرفت آنان پس از به قدرت رسیدن، سیستم رسانهای خود را به روز کرده و مطابق با گفتمان جوامع مدرن با جوانان مدرنگرای مصری تعامل کنند اما برعکس، آنها همان گفتمان سنتی و قرائت خشک و سطحی از دین را ادامه دادند و رسانههای دیداری و مکتوبشان، بدترین ضربهها را به آنها وارد کرد. حتی رسانههای دولتی نظیر الاهرام که همچنان نگرشی لیبرال داشتند، با آنان همسو نبودند و براساس یک نظرسنجی، از میان رسانههای دولتی، تنها 35درصد نگاهی مثبت به محمد مرسی داشتند.
دولت اخوانی بنیاد مرسی در سیاست خارجی هم چندان موفق نبود و پس از آنکه بهعلت چالشهای شدید اقتصادی، مصر را به قدرتهای نوظهوری مانند قطر و ترکیه وابسته کرد، در حوزه امنیت ملی هم چندان موفق عمل نکرد. میتوان گفت اقدام مرسی در قطع رابطه با سوریه، کشور ملیگرای همفکر با ارتش مصر، ضربه سهمگینی به مرسی و جماعت اخوانالمسلمین وارد آورد و باعث شد تا ارتش مصر نسبت به نقش و جایگاه خود در بدنه سیاسی مصر احساس خطر کرده، مصممتر از گذشته علیه اخوانالمسلمین رفتار کند. توافق شتابزده رئیسجمهور اخوانالمسلمین با کشور اتیوپی درباره حوضه آبی نیل که میتوان گفت عنصری حیاتی برای مصر تلقی میشود، امنیت ملی مصر را به خطر انداخت و ارتش را به دخالت صریح در ساختار قدرت واداشت.
سقوط محمد مرسی و شکست اخوانالمسلمین در مصر، ضربه شدیدی به تجربه اسلامگرایی در جهان عرب وارد آورد؛ انتظار میرفت اخوان پس از 85سال انتظار برای تکیه بر اریکه قدرت، الگویی موفق و سازوکاری عملی برای چالشهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مصر ارائه دهد نه آنکه شعاری عام و بدون حدود و ثغور تحت عنوان «راهحل، اسلام است» ارائه کند و افکار عمومی جهان عرب را که امیدوار به سقوط نظامهای مستبد و ارائه نسخههای اسلامی از قدرت بودند، چنین ناامید سازد. موضوع شکست اخوانالمسلمین نکته قابلتأمل دیگری را هم آشکار ساخت و آن اینکه دلبستگی به قدرتهای بینالمللی و حتی همپیمانی با قدرتهای جهانی نظیر ایالاتمتحده هم نمیتواند بدیلی برای نیروهای داخلی و افکار عمومی کشور باشد و گویا اخوانالمسلمینیها چنان کم حافظه بودند که فراموش کردند حسنی مبارک متحدی شایسته برای آمریکاییها بود اما نتوانست در برابر موج کوبنده اعتراضات «ملت» دوام آورد.
بهنظر میرسد اکنون باید عقلای اخوانالمسلمین به دور از هرگونه شتابزدگی و احساسات زدگی، واقعیت موجود را بپذیرند و ضمن آسیب شناسی درونی، خروج ناگهانیشان از قدرت را به فال نیک بگیرند تا این بار فرصت یابند نه با تکیه بر فعالیتهای خیریه بلکه با ورود به فرایند دمکراسی و ضرورت به رسمیت شناختن دیگری، وارد عرصه رقابت شوند تا بهتدریج و همدوش دیگر احزاب سیاسی مصر وارد سلسله مراتب قدرت شوند، خاصه اینکه طبق وعدههای ارتش و حاکمیت انتقالی، اخوانالمسلمین هرگز از عرصه سیاسی مصر حذف نخواهد شد.