طاها(مهدی حاتمی) کودکی 4ساله بود که هنوز معنای بیماری هموفیلیاش را هم متوجه نشده بود، او در دنیای کودکی میدید که با کودکان دیگر برابر است و هیچ تفاوتی بینشان نیست جز اینکه مادر هر بار او را به دیدار دکترها میبرد اما بقیه بچههای همسن و سالش فقط وقتی بیمار میشدند باید به دیدن دکتر میرفتند.
اصلا شاید لازم هم نبود که طاها در این عمر کوتاه 4ساله بداند که چرا هموفیلیها مشکلات زیادی در زندگی دارند یا بداند که مشکل انعقاد خون یعنی چه؟ بچهای که فقط 4بهار را در زندگی دیده و در چهارمین تابستان زندگیاش در حسرت آبتنی زیر باران، بازیاش را نیمهکاره راه کرده و بیجان روی تخت بیمارستان جای گرفته چه لزومی دارد که بداند به کدام درد دنیا را ترک خواهد گفت.
برای او که از دریچه زندگی به دنیا نگاه میکند زندگی یک معنای دیگری دارد معنایی پر از نور و شادی، کودکان 4ساله لبخندها را دوست دارند. وقتی طاهای 4ساله سرگرم بازی در حیاط خانهاش در شیراز بود ناگهان دنیا روی سرش فرود آمد و یک در آهنی سقوط کرد و افتاد روی سرش، مادر که سراسیمه رسید او را به سرعت به بیمارستانرساند و پزشکان بعد از معاینه به پدر و مادر کودک اطمینان دادند که خطری در بین نیست و کودک روزی بازیهایش را از سر خواهد گرفت، قرار بود بازیها شروع شود اما اینبار زمانه بازی دیگری داشت و چند روز بعد طاهای 4ساله با سردرد شدید از خواب بیدار شد، سر درد رهایش نکرد و اینبار پزشکان بیمارستان خونریزی مغزی را تشخیص دادند و طاهای 4ساله با مرگ مغزی چشمانش را برای همیشه بر هم نهاد.
کودک آرام خفته بود، انگار که هیچگاه بیدار نبود، انگار که راضی از دنیا در گذشته بود انگار که هیچ دردش نبود هنوز خاطره لبخند و بازی و دویدن را حتما توی ذهنش مرور میکرد.
پدر و مادر از درد درخود فرو ریختند، حاصل 4سال خندهها و گریههاشان جایی میان مرگ و زندگی مانده بود جایی که به مرگ نزدیکتر بود تا زندگی. کسی اهدای عضو را زمزمه کرد، سخت بود دل کندن اما دلهای پدر و مادرها به اندازه دریاست و سختیها را تاب میآورند تا شادی را امتداد دهند، پدر و مادر طاهای کوچک برای زنده نگه داشتن یاد فرزند یکی یکدانهشان راه دیگری در پیش گرفتند، آنها رضایتشان را برای اهدای هر عضوی از فرزندشان اعلام کردند و با این کار سعی کردند یاد طاها را زنده نگه دارند. برای مادر جوانی که تنها 25سال سن دارد این بخشش کار دشواری است حتی برای پدری که 28ساله است و همه امید زندگیاش به فرزند شیرین زبان 4سالهاش بوده این جدایی دشوار بوده اما آنها به این باور رسیدند که از شاد کردن پدر و مادرهای دیگر هم سهمی خواهند داشت. جستوجوی پزشکان و رضایت پدر و مادر کار را به انجام رساند و چشمها، کلیهها، قلب و پوست طاهای 4ساله به 7کودک بیمار امیدی دوباره بخشید و یک کودک هموفیلی توانست از خود به یادگار نقشی بر جای گذارد تا آیندگان به او افتخار کنند و 7لبخند در 7گوشه کشور به یاد او بر لبهای کودکان جاری شود.