شهید نورعلی شوشتری در خانوادهای دهقان در سال 1327 در روستای ینگجه بخش سرولایت نیشابور به دنیا آمد. وی به عنوان یکی از فرماندهان پر افتخار دفاع مقدس محسوب می شد. در دوران قبل از انقلاب با شرکت در جلسات مقام معظم رهبری در مبارزه با رژیم طاغوت ایفای نقش کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی و در دوران دفاع مقدس با حضور در مناطق مختلف جبهههای جنگ همرزمی شهدایی مانند شهید برونسی و شهید باکری را در کارنامه خود به ثبت رساند.
این شهید در مسئولیتهایی نظیر فرماندهی لشگر5 قرارگاه نجف، قرارگاه حمزه و جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه و فرماندهی قرارگاه قدس زاهدان به خدمت به مردم پرداخت. بطوریکه در مدت فرماندهی قرارگاه قدس زاهدان موفق به ایجاد اتحاد بین طوایف شیعه و سنی در این استان شد. وی در 26 مهر1388 در همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستان و بلوچستان که با شرکت عشایر بلوچ در منطقهٔ پیشین جریان داشت در انفجاری انتحاری به همراه برخی از فرماندهان سپاه و عشایر بلوچستان به شهادت رسید.
- آقای شوشتری! مهمترین ویژگی پدرتان در زندگیاش چه بود؟
پدرم مقام و منصبش را در سپاه برای کار خودش استفاده میکرد، من هرگز ندیدم که پدرم خارج از شان و شئون سپاه برای خود شانی قائل شود؛ حتی به خانواده خود اجازه استفاده از این شان، برای رسیدن به اهداف و مقاصدشان را نمیدادند. به عنوان مثال ما هیچ گاه حق نداشتیم اسم ایشان را با عنوان سردار بیاوریم. در استفاده از اموال بیت المال بسیار حساس بود و هرگز برای خود و خانوادهاش از این اموال استفاده نمیکرد. این سبک و شیوه پدرم یک الگو بود.
نام عموهای من غلام حسین و غلام حسن بود و نامی که برای پدرم انتخاب شده بود غلام علی بود. هنگامی که پدربزرگم میخواست نام پدرم را غلام علی بگذارد چیزی را در چشمان پدرم میبیند برای همین نامش را نورعلی میگذارد. نوع رابطه شهید با پدرش متفاوت از سایر برادرانش بود. شهید نقل میکرد: بعد از بازگشت از دوران سربازی کتاب فاطمه فاطمه است دکتر شریعتی را که خوانده بودم به پدرم نیز دادم تا بخواند. بعد از اینکه پدرم خواند تا چندین شب در مورد معایب و محاسن این کتاب بحث میکردیم که در نهایت نظر پدرم را پذیرفتم.
اولین کتاب آموزش زبان انگلیسی را از میان کتابهای جوانی پدرم پیدا کردم
- از ویژگی ها ور وحیات خاص پدر بگویید؟
یکی از ویژگیهای پدرم سنت شکنی بود. شاید در روستای زادگاه پدرم افرادی بودند که تاکنون از محیط روستایی آنجا خارج نشده بودند؛ اما ایشان در مناطق مختلف کشور در چابهار، تهران و مشهد برای کار حضور داشتند.
شهید سربازی را یک موقعیت برای شناخت افراد و دیدگاههای مختلف میدانست و جامعه را فراتر از جامعه روستایی میدید، برای همین علی رغم منع پدربزرگم که خدمت به حکومت غیر دینی را جائز نمیدانستند به سربازی رفتند. جالب است که بدانید پدرم بارها اقوام را از محیط سربازی فراری داده بود. حتی برادر بزرگ ایشان که شرایط ورود به ارتش را داشت با مخالفت پدربزرگم به سربازی نرفت. البته ناگفته نماند حضور شهید در سربازی، عدم پذیرش خواست پدر نبود چون شرایط پدرم با دیگر برادرنش متفاوت بود. پدرم هیچگاه به شرایط موجود قانع نبود و همیشه برای تغییر شرایط تلاش میکرد.
مثلا زمانی که کامپیوتر در سیستم اداری جامعه ما چندان کاربردی نداشت با اینکه سن و سالی از پدرم گذشته بود؛ برای کسب اطلاعات در علم کامپیوتر زمانی را اختصاص میدادند. پدرم تحصیلات آکادمیک نداشتند اما من اولین کتاب آموزش زبان انگلیسی را از میان کتابهای دوران جوانی ایشان پیدا کردم.
- مبارزات انقلابی هم داشتند؟
شهید شوشتری بعد از سربازی در جاهای مختلف کشور در غرب، خوزستان، شمال، شوش و چابهار کار کردند. بعد از فوت پدر شهید که به علت بیماری درگذشته بود، خانواده روستایی ایشان با مشکلات مالی سنگینی مواجه شدند. همچنین مراقبت از مادرشان نیز بود برای همین ایشان به روستا برگشتند و به کشاورزی مشغول شدند که در آن موقع؛ زمان بیشتری را برای خانواده صرف میکردند. مادر شهید نیز یکسال قبل از انقلاب فوت میکند اما در زمان حضور پدرم در روستا، ایشان نشستها و ارتباطاتی با روحانیون جوان فامیل که در مشهد طلبه بودند داشتند.
پدرم در آن زمانی که داشتن عکس امام خمینی(ره) جرم بود همیشه عکس کوچکی از امام خمینی(ره) را نگه میداشتند. شهید آدمی نبود که نسبت به مسائل جامعه بیتفاوت باشد برای همین با برگزاری جلسات و نشستها نفوذ زیادی در میان هم سن و سالهای خود در روستا داشت و به دلیل همین تاثیرگذاری جزو افراد برجسته و تاثیر گذار در روستا و آن بخش بودند.
ماجرای مسلح شدن مادرم برای دفاع از خانواده در نبود پدر، در مقابل حملات ضدانقلاب
- چه شد که از روستا به نیشابور آمدید؟
به واسطه شرایط انقلاب ایشان صلاح خانواده را ماندن در فضای روستا به علت داشتن امنیت میدانستند اما ما بعد از انقلاب به نیشابور آمدیم و شرایط ویژهای را تجربه کردیم.
- اوایل انقلاب در نیشابور چگونه گذشت؟
در شبهایی که پدر خانه نبود میتوان به حمله شبانه گروهک ها و ضد انقلاب به خانههای مردم و طبیعتا به خانه ما و مسلح شدن مادرم برای دفاع از خانه و یا آویز کردن زنجیر پشت در چوبی خانه که با لگد آنها در باز نشود اشاره کرد.
شاید تصور آن موقع و شرایطی که ما داشتیم سخت باشد؛ شرایطی که ساعت 2 بامداد چند مرد با عربده کشی و خشونت تمام پشت در خانهای که چهار بچه کوچک و یک خانم جوان در آن سکونت دارند چیزی نیست که به راحتی قابل درک باشد.
حتی آن موقع یادم هست در خانه شیخ علی شوشتری، فرمانده سپاه نیشابور نارنجک انداختند؛ زیر زمین خانه در آتش سوخت و یکی از محافظان ایشان شهید شد.
سختیهای آن روزهای ابتدایی انقلاب تنها منحصر به خانواده ما نبود بلکه اکثر مردم با آن روبرو بودند. تحمل شرایط و مشکلات آن موقع اگر به عنوان سختی دنیایی و مادی نگاه شود سخت است، اما اگر انسان احساس کند که با تحمل این مشکلات در مسیر انسانهای بزرگ گام برداشته دیگر سختیها سخت نخواهد بود. عامل موفقیت یک مجاهد همراهی خانواده آنها با وی بود، بدون این همراهی مجاهد نمیتوانست موفق شود.
پاسخ پدر در جواب به اصرار بچه ها برای دعوت از رهبری
- شهید شوشتری چقدر برای خانواده خود زمان صرف میکرد؟
حداکثر تلاش پدرم استفاده از زمان شخصیاش در راستای اهدافش بود، حتی تفریح و استراحت در زندگی ایشان چندان معنا نداشت، اگر هم زمان شخصی صرف میکردند همان زمانی بود که برای خانواده در نظر میگرفت. البته خانواده هم با این سیستم شهید انس گرفته بودند. ما سعی میکردیم کمترین خدشه را برای زمان ایشان وارد کنیم که لازم نباشد زمان ماموریتهایشان را صرف خانواده کنند.
به عنوان مثال مقام معظم رهبری در سفرهایی که به مشهد داشتند؛ بچهها اصرار میکردند تا از معظم له دعوت کنیم تا به خانه ما بیایند. پدرم میگفت: خارج از اینکه من میتوانم ایشان را دعوت کنم یا نه؟ آیا فکر کردهاید که یک رهبر در نظام جمهوری اسلامی زمانش متعلق به چه تعداد انسان است؟ آیا این کار ما ارزش آن را دارد که این زمان را از مردم بگیریم و بخواهیم چند لحظه با ایشان باشیم؟ شهید این امر را هم خودشان رعایت و هم خانواده نسبت به وقت ایشان رعایت میکردند.
- در سال های دفاع مقدس شما دوران کودکی را میگذراندید این دوری از پدر برای شما سخت نبود؟
دوری از پدر بسیار سخت است اما این سختی با توجه به دلیل این دوری متفاوت است؛ تحمل دوری از پدری که به علت تحصیلات تکمیلی در کشور دیگری و به دور از خانواده است با دوری از پدری که به دلیل قاچاق زندانی است بسیار متفاوت است چرا که در اولین دوری لذت است و در دومی نه.
برای من تعریف پدر، یعنی مجاهدی که در میدان جهاد باشد
برای من که در دوران دفاع مقدس دوران کودکی و نوجوانی را سپری میکردم عدم حضور پدر قابل فهم و درک شده بود. شاید امروز موضوع مرگ برای یک کودک مفهومی نداشته باشد اما برای ما در همان سنین کودکی به دلیل شرایط کشور و تدفین شهدا موضوع شهید و شهادت مفهوم پیدا کرده بود.
من در مقطع ابتدایی دو معلمم و صمیمانهترین دوستان پدرم شهید شده بودند. در آن دوران سوالهای زیادی برای ما ایجاد میشد که خودمان جوابهایی برای آن پیدا میکردیم که آن جوابها، هم مسیر شدن با اهدافی فردی بود که بواسطه آن، این مشکلات ظاهری شکل گرفته که تحمل این مشکلات رابرای ما ساده و مقدس میکرد. پدرم در طول هشت سال دفاع مقدس هر شش ماه، به مدت یک هفته در خانه بود که در این مدت به دیدن اقوام و دوستان میرفت و البته مدت زمانی را برای خانواده اختصاص میداد.
برای من تعریف پدر، پدری که در صف نانوایی بایستد نیست بلکه برای من در آن زمان که بچه بودم تعریف پدر یعنی مجاهدی که در میدان جهاد باشد. من از پدرم حتی انتظار اینکه با وی به خرید بروم نداشتم البته این احساس من با توجه به شرایط آن زمان بود که عظمت و برجستگی یک پدر را مجاهد دانستن آن میدانستم.
در نبود پدر، گاهی برای تامین مخارج ساده زندگی مجبور به فروختن اقلام روزمره میشدیم
- هنگامی که شهید در کنار خانواده نبود با چه مشکلاتی روبرو بودید؟
روستای پدری ما از شهرستان تحت پوشش یعنی نیشابور دور بود و رفت و آمد به شهرستان به سختی انجام میگرفت. ما کشاورز بودیم و زمانی که پدر در خانه نبود زندگی ما به سختی میگذشت. خانواده شهید به واسطه زندگی روستایی و شهرت در آن منطقه امکان کشاورزی خوبی داشتند، اما ایشان نبودند که بخواهند کشاورزی کنند و این باعث به وجود آمدن اولین مشکل در خانواده ما و تحمل شرایط سخت زندگی میشد که گاهی قابل باور برای کسی نیست؛ مثلا گاهی برای تامین مخارج ساده زندگی مجبور به فروختن اقلام روزمره مثل ماست میشدیم که چیز مهمتری را تامین کنیم.
هر چند یک کشاورز دارا باشد اما اگر توان کاریاش را از دست بدهد ندار میشود. جوانان یک روستا به عنوان عصای دست پدر و مادرشان هستند و تنها داشتن زمین برای کشاورز نان و غذا نمیشود. در زمستان سخت آن سالها که گاز نبود و نفت هم پیدا نمیشد یک راننده مینیبوس، مانند یک عموی فداکار و زحمت کش برای ما گازوئیل تامین میکرد. گاهی هم از ماشینش برای ما این سوخت را تهیه میکرد، بدون آنکه پدرم این موضوع را بداند.
زندگی ما از ابتدای شروع انقلاب و جنگ با سختیهای زیادی به دلیل عدم حضور شهید در کنار خانواده همراه بود. اما ما به این مسائل عادت کرده بودیم؛ چون میدانستیم پدر برای خوشی نرفته بلکه برای رسیدن به خواستههای بزرگ در این مسیر گام برداشته است.
- فکر می کنید چه عاملی باعث شد که نور علی شوشتری، شهید شوشتری شود؟
افرادی بودند که چه در زمان انقلاب و چه در زمان جنگ نتوانستند سختیها را تحمل کنند و به کنار خانوادههایشان بازگشتند. اما کسانی در تاریخ ماندگارند که بزرگتر از سایرین ببینند. اکثر پدرها به ذات پدر بودنشان خوب هستند. ما در طول تاریخ میبینیم جبارینی که به مردم ستم فراوان روا میداشتند نسبت به فرزندان خود مهربان بودند.
تفاوت شهدا با سایر انسانها، دید بزرگ آنها نسبت به مسائل است؛ انسان بزرگ تنها خانواده خود را نمیبیند بلکه همه محبتش را نسبت به همه انسانها دارند؛ شهدا این مرزها را رد کردهاند و صرفا منافع خانواده خود را ندیدند.
پدرم تجربه ایجاد وحدت شیعه و سنی را از غرب کشور داشت
- به نظرتان چه عاملی باعث انتخاب شهید به عنوان فرمانده قرارگاه قدس شد؟
انتخاب پدرم برای حضور در سیستان و بلوچستان تنها به دلیل داشتن توانایی ویژه در وحدت بخشی نبود. شاید میتوان گفت ایشان چون توانایی ویژه یا دوره ویژه و یا تجربه ویژه داشتند انتخاب شدند.
حضور شهید در سیستان و بلوچستان لطف خداوند برای ایشان بود، چون پدرم تجربه در زمینه وحدت شیعه و سنی را در غرب کشور داشت. ماموریت سیستان و بلوچستان متصل به ماموریت غرب بود. شهید در منطقه غرب کشور رابطه خوبی با اکراد خارج از ایران و اکراد اهل سنت داشتند و در خصوص شیعه و سنی کارهای مثمر ثمری آنجا انجام داده بود. ماموریت آخر شهید برای این به گل نشست که خداوند این ماموریت را برای ایشان به عنوان یک شاه بیت غزل در نظر گرفته بود.
با بررسی زندگی شهید متوجه میشویم حتی دوره کودکی، زندگی در محیط روستایی و دیگر دوران زندگی ایشان، در ماموریت سیستان و بلوچستان تاثیرگذار بود چون شهید دوران ارباب رعیتی، ایل و طایفهای و درگیری قومی را تجربه کرده بود. همچنین در دوران هشت سال دفاع مقدس شرایط دیگری نیز تجربه کردند و بعد از آن نیز آزمایشهای دیگری و یا محل خدمتشان شامل غرب و شرق کشور میشد. که خلاصه این آزمایشها و اتفاقات حادثه سیستان میشود؛ البته نعمت شهادت به سادگی به پدرم عطا نشده بود.
ماجرای آخرین ماموریت شهید شوشتری
آزمون آخر شهید پذیرش ماموریت سیستان و بلوچستان بود. سپاه فرد دیگری را برای این ماموریت در نظر گرفته بود روزی که آن فرد میخواست معارفه شود پدرم نیز با آنها همراه میشود و به سمت زاهدان میروند اما در مسیر، فرد انتخاب شده به واسطه مشکل جسمی که داشت میگوید من احساس میکنم در این ماموریت موفق نباشم.
آقای خاکپور، فرمانده نیروی زمینی سپاه میگفت من آن روز در مسیر راه و در آن وسیله نقلیه با صحبتی که با تهران داشتم تصمیم گرفتیم به جای فرد انتخاب شده آقای شوشتری را معرفی کنیم. من با عدم خوش بینی که ایشان بپذیرند این موضوع را مطرح کردم. شهید شوشتری گفت: این موضوع را بستهاید؟ و این ماموریت را بدون چون و چرا پذیرفت. شهید بدون اینکه بگوید بگذارید فلان مشکلم را حل کنم و یا با خانواده مشورتی بکنم این ماموریت را پذیرفت که در نهایت شهید شدند.
خبر انتصاب پدرم به جانشینی نیروی زمینی سپاه و فرمانده قرارگاه قدس را از تلویزیون شنیدم
- واکنش شما از انتصاب ایشان به عنوان فرمانده قرارگاه قدس چه بود؟
اغلب من، برای آوردن شهید از فرودگاه به خانه به دنبالشان میرفتم. ایشان غالبا چون برای سرکشی از شهرهای مختلف میرفتند از شهرهای مختلفی به مشهد میآمدند. اما بعد از مدتی متوجه شدم پرواز ایشان از سیستان به مشهد بود؛ چند بار صحبت کردیم. شهید میگفت: بعد از رفتن مقام معظم رهبری به یزد قرار است سپاه در سیستان و بلوچستان تقویت شود و من نیز در این راستا به سیستان میروم.
بعد از شکل گیری گروهک ریگی مدام پروازهای برگشت ایشان از زاهدان به مشهد بود. یک روز به پدرم گفتم شما منتقل شدید؟ گفت: نه، ولی کارم آنجاست.
اگر بگویم من خبر انتصاب پدرم به جانشینی نیروی زمینی سپاه و انتصاب به عنوان فرمانده قرارگاه قدس را از تلویزیون شنیدم باورتان نمیشود. ذهنیت پدرم این بود که برای یک مجاهد فرقی نمیکند کجا برای خدمت برود.
پدرم میتوانست انتخاب کند که در آن سن همراه نوههایش باشد/میدان جهاد را انتخاب کرد
پدرم آن موقع در سن 61 سالگی بودند میتوانست انتخاب کند که در آن سن کنار خانواده و همراه نوههایش باشد یا در میدان جهاد. در مدت 30 سال از نقطهای به نقطه دیگر کشور رفته بود و همیشه فرشته مرگ یا نعمت شهادت همراه ایشان بود. هیچ گاه نمیشد شهید جایی برود که ما ترس ازدست دادنش را نداشته باشیم؛ همیشه با رفتنش ما از ایشان دل بریدیم و با آمدنش احساس برگشتنش را میکردیم.
پدرم با داشتن پست و مقام در سپاه میتوانست استراحت را انتخاب کند اما انتخابش میدان جهاد بود. شهادت حتما ایستادن در مقابل گلوله نیست بلکه انتخاب راه و رسم شهادت منجر به شهادت میشود. توفیق شهادت جا و مکان ندارد بلکه مسیر دارد.
- انتقال ایشان به غرب کشور را نیز از تلویزیون مطلع شدید؟
نه؛ بعد از جنگ تحمیلی ایشان هفت سال در خراسان و در لشکر 5 نصر بود؛ ما ایشان را کمتر میدیدم اما نسبت به دوران دفاع مقدس و قبل از انقلاب دوران طلایی برای ما محسوب میشد.
- مگر خدمت شرق و غرب دارد؟
یادم هست یک شب در یکی از شبهای ماه مبارک رمضان در تابستان در حیاط خانه فرش انداخته بودند و پدرم نشسته بود. من دیر هنگام به خانه بازگشتم. هنگامی که به خانه آمدم مادرم گفت حاجی با شما کار دارد. وقتی نزد پدرم رفتم پرسید تا به حال به غرب رفتهای؟
گفتم آری با بچههای راهیان. گفتند چطور بود؟ من شروع به تعریف از آنجا کردم. من آن موقع تازه دیپلم گرفته بودم و به دنبال کار میگشتم البته به کامپیوتر نیز علاقمند و پیگیر آن بودم. ایشان گفتند: بله فکر کنم شرایط کاری آن باید خوب باشد. گفتم چطور؟ چون یکی از برنامههایی که پیگیر میکردم نصب قطعات کامپیوتر بود.
گفت: آنجا لب مرز است شاید بتوانی کار خوبی را در آنجا انجام دهی؟ من گفتم: آنجا لب مرز عراق، اگر بخواهیم قطعات کامپیوتر بیاوریم باید از کجا و کجا وارد کنیم و اصلا به آنجا ربطی پیدا نمیکند. بالاخره از ایشان اصرار که غرب محیط خوبی است.
بعد از کمی تامل گفتم حاجی شما منتقل شدید؟ گفت: چطور؟ گفتم: حرفهای شما کمی مشکوک است. گفت: خدمت شرق و غرب دارد؟ گفتم: نه. گفت: پس فرقی نمیکند هرجا باشم وظیفهام خدمت است و آن کار را انجام میدهم. گفتم: الان وظیفه شما منتقل شده به غرب؟ گفتند: بله من میخواهم بروم قرارگاه حمزه.
برای خانواده ما که احساس میکرد تازه به دوران آرامش برگشته رفتن ایشان به غرب در آن زمان که شروع درگیری گروهکها بود شروع یک اتفاق جدید بود. تنشها و دل بریدنهایی که میرفت کم رنگ شود دوباره با رفتن شهید به غرب شروع شد.
تکیه رهبری بر محاسن سفید شهید شوشتری/رهبر معظم انقلاب اصرار بر حرکت در مسیر جهاد داشتند
- از دیدار با رهبری بعد از شهادت پدر بگویید؟
بعد از شهادت پدر، هنگامی که مقام معظم رهبری به منزل ما آمدند عکسهای دوران جوانی پدرم را به حضورشان آوردیم؛ گفتیم شاید تصاویر شهید در دوران دفاع مقدس در ذهن رهبر انقلاب بیاید و خاطرهای داشته باشند.
هنگامی که تصاویری با محاسن سفید خدمتشان آوردیم ایشان تکیه بر آن تصاویر شهید با محاسن سفید کردند و سخنانی را بیان فرمودند. برداشت من از صحبت ایشان این بود که رهبر معظم انقلاب اصرار بر حرکت در مسیر جهاد داشتند. مسیری که یک فرد انتخاب میکند ممکن است یک دقیقه، 10 یا 30 سال بعد به هدف برسد مهم این است که اگر من اعتقاد به هدفم دارم نباید از مسیرم خارج شوم اگر در مسیر جهاد فی سبیل الله قرار گرفتم و در تلاش و حرکت در این مسیر از خودم صبر نشان دادم اجر و پاداشم شهادت خواهد بود.
خیلیها بودند که ثمرات بیشتری داشتند اما به اشتباه اینکه فکر کردند چون شکل ظاهری جهاد تغییر کرده وظیفه جهادی آنها هم تمام شده است این مسیر را ادامه ندادند. ولی فردی که معمولتر از آنها در مسیر مجاهدت فعالیت کرده و آن را استمرار داده نتیجهاش را نیز گرفته است.
منبع: تسنیم