با توسعه علم و تکنولوژی و رشد همهگیر آن، تلویزیون نیز به عنوان مهمانی ناخوانده از جنس تکنولوژیهای ارتباطی، به درون خانهها راه یافته است.
رسانهای که اگر چه تا مدتها از ورود آن به زندگی انسانها، شیفتگی پایان ناپذیری بر خانوادهها حاکم شده اما، زمزمههایی از تأثیرات نامطلوب تلویزیون در اذهان منتقدان رسانههای جمعی رسوخ یافته است؛ تأثیراتی که احساس میشود با درونی شدن در شخصیت کودکان، بسترهای ایجاد فعالیتهای ناهنجار را فراهم میکنند.
یکی از مهمترین انتقادهای وارده، تأثیر خشونتهای تلویزیونی رفتارهای خشونتآمیز کودکان است. با این که تحقیقات گستردهای انجام شده اما هنوز پاسخ برای این سؤال که «تلویزیون تا چه اندازه رفتارهای خشونتآمیز را در کودکان نهادینه میکند» وجود ندارد.
اگر بخواهیم عقیده ویلبر شرام و همکاران نویسنده او را در کتاب «تلویزیون در زندگی کودکان ما» بپذیریم که معتقدند: «هیچ فرد مطلعی نمیتواند بگوید تلویزیون برای کودکان صرفاً بد یا خوب است. برای برخی کودکان، در برخی شرایط، برخی برنامههای تلویزیونی زیانبخش است.
برای سایر کودکان در همان شرایط یا برای همان کودکان در شرایط دیگر، تلویزیون میتواند سودمند باشد. برای بیشتر کودکان، در بیشتر شرایط، بیشتر برنامههای تلویزیونی زیان یا سود خاصی ندارد»(1) آیا رویکرد به عنوان رسانهای تأثیرگذار بر مخاطب مورد بیتفاوتی و غفلت قرار نگرفته است؟
نمایشهای خشونت در تلویزیون روی افرادی تأثیر نامطلوب میگذارد که استعداد گرایش به فعالیتهای ناهنجار را دارند. به این ترتیب افراد دیگر از آن مبرا میشوند. در حالی که نمایشهای نامناسب تلویزیون- اگر هم نگوییم که صددرصد مسبب رفتار ناهنجار است- اما بدون شک این نتیجه را با خود دارد که چنین رفتارهایی در ذهن مخاطب عادی جلوه کند و در درازمدت نیز نتایج خاص خود را به بار آورد.
مسئلهای که معمولاً در این شرایط مورد کتمان قرار میگیرد توجه به کارکردهای تلویزیون است. همان گونه که آشکار است، یکی از کارکردهای تلویزیون، آموزش و تربیت است. دستاندرکاران تلویزیون در جوامع مختلف در کنار رویکردهای اولیهای که دارند (اطلاعرسانی، تفریح و سرگرمی) در تلاش هستند این رسانه را در جهت آموزش و یکسانسازی نگرش مخاطب در راستای ایدئولوژیهای رسانهای خود همگون سازند.
از این رو، بانیان تلویزیون، استراتژیهایی را اتخاذ میکنند که تأثیرات مطلوبی را از دیدگاه آنها بر مخاطب بر جای گذارد و در این مسیر نیز، هزینههای هنگفتی صرف میکنند. بنابراین، همان اندازه که تلویزیون میتواند تأثیرات مطلوبی روی مخاطب داشته باشد، قادر است تأثیرات منفی نیز بر جای گذارد.
مروری بر تحقیقاتی که در استرالیا و مجارستان صورت گرفته و تحقیق ملی خشونت در تلویزیون ایالات متحده و نیز گزارش مجتمع پزشکی آمریکا نشان میدهد خشونت در رسانهها برای کلیه افراد بویژه کودکان زیر هفت سال و آنهایی که در خانوادههای پرخاشجو زندگی میکنند آسیبرسانی است.
«مطالعات طولی ارون نیز نشان داد که تأثیر مشاهده خشونت در 8 سالگی عمیقتر و پایدارتر از 19 سالگی است.»همچنین بری گونتر و جیل مک آلر در کتاب «کودک و تلویزیون» در این زمینه مینویسد: تلویزیون نقش مهمی در زندگی کودکان و نوجوانان و قابلیت بسیاری برای تأثیر بر رفتار خشونت بار آنها دارد. گزارش سرژن جنرال، یافتههایی را از شماری مطالعاتی که به صورت اساسی و به شکلی خاص بر روی کودکان و نوجوانان انجام شده و از روش شناختیهای پژوهشی مختلفی سود جسته بود، ارائه میکنند.
نتیجه کلی پیکره تحقیقات این بود که همواره در معرض خشونت برنامههای تلویزیون قرار گرفتن عاملی است که به طور غیررسمی و ناخواسته، گرایشهای خشونتبار جوانان را تقویت میکند و میتواند درمیان کودکان و نوجوانان که از قبل شخصیت پرخاشگر و خشنی از خود بروز دادهاند، اهمیت خاصی پیدا کند.»
همچنین «اندرسن نتایج شصت و هفت بررسی را گردآوری کرد که در طول بیست سال از 1956 تا 1976 انجام شده و تأثیر خشونت در تلویزیون را بر گرایش پرخاشگری در میان کودکان مورد پژوهش قرار داده است. در حدود سه چهارم این مطالعات مدعی یافتن چنین ارتباطی بودند. در 20 درصد موارد نتایج صریح و روشنی وجود نداشت، در حالی که در 3 درصد تحقیقات، محققان نتیجهگیری کرده بودند که تماشای خشونت در تلویزیون عملاً پرخاشگری را کاهش میدهد.»
کارل پوپر و جان کندری، از منتقدان برجسته تلویزیون نیز، نظری منفی به کارکرد تلویزیون دارند. آنها در کتاب «تلویزیون، خطری برای دموکراسی» مینویسند: «صدها تحقیق که از ابتدای سالهای 1960 صورت گرفته، مطالعات عملی که روی تعدادی از کودکان انجام شده و سنجشهایی که در محیطهای مختلف با فنون متغیر به عمل آمده، همگی در این نکته مشترکند که بچههایی که خیلی تلویزیون تماشا میکنند از کسانی که کم به تلویزیون میپردازند، مهاجمتر و خشنترند. نمایشها و برنامههای خشن تلویزیون فقط روی رفتار بچهها تأثیر منفی نمیگذارند، بلکه بر اعتقادات و ارزشهای آنان نیز مؤثر واقع میشوند.»
این واقعیت که تلویزیون، تا چه اندازه میتواند خشونت اجتماعی را سبب شود بحثی است که از طریق نظریههای مختلف مورد تحلیل قرار گرفته است.بری گونتر و جیل مکآلر، در کتاب خود به چهار نوع تأثیر اشاره میکنند که «تصور میشود به واسطه آن، خشونت به نمایش درآمده از طریق تلویزیون در دیدگاهها یا رفتار بینندگان دگرگونیهایی ایجاد میکند.»این چهار تأثیر (فرضیه) عبارتند از: برانگیختگی، بیقیدی، تقلید و حساسیتزدایی.
این دو نویسنده در مورد فرضیه برانگیختگی میآورند: «... تماشای برنامههای خشن تلویزیون میتواند بینندگان را برانگیخته و آنها را بیشتر هیجان زده کند... طبق این فرضیه، اگر بینندگان در حال تماشای یک کمدی بسیار سرگرمکننده باشند، این احتمال وجود دارد که برانگیختگی خود را سرگرمی تعبیر کنند اما اگر در حال تماشای برنامهای باشند که دارای خشونت باشد ممکن است برانگیختگی خود را خشم تعبیر کنند...»
براساس فرضیه بیقیدی، «... تماشای خشونت در تلویزیون میتواند استفاده از خشونت در زندگی واقعی را برای بینندگان مشروع جلوه دهد و این کار را از طریق تحلیل تدریجی تحریمهای اجتماعی علیه رفتار خشن، که در حالت طبیعی بازداشتن از چنین رفتارهایی مؤثر واقع میشوند، انجام دهد...»
فرضیه تقلید نیز میگوید که «... بینندگان، به خصوص بینندگان کم سن و سال، ترغیب میشوند که رفتارهایی را که از شخصیتهای تلویزیونی سر میزند یاد بگیرند و خودشان به عینه آن رفتارها را انجام دهند...»و سرانجام فرضیه حساسیتزدایی که میگوید: «تماشای مداوم خشونت از طریق تلویزیون منجر به کم شدن پاسخ عاطفی به خشونت موجود در تلویزیون و به نوعی پذیرش هر چه بیشتر خشونت در زندگی واقعی میشود... این امکان وجود دارد که تماشای خشونت تحمل کودکان در برابر خشونت زندگی واقعی را افزایش میدهد، چه از طریق طبیعی جلوه دادن چنین رفتارهایی و چه از طریق جزیی جلوه دادن خشونت موجود در زندگی واقعی با استفاده از مقایسه این دو.
به علاوه، امکان دارد حساسیتزدایی به واسطه تقلیل پاسخ عاطفی به خشونت بعد از تماشای خشونت «فیلم ظهور کند...»
کارل پوپر و جان کندری نیز در تحلیل این که صحنههای خشونت در تلویزیون چگونه میتواند کودک را به سمت رفتارهای خشونتآمیز رهنمون کند، معتقدند: «بزرگترها برای مشغول کردن خود با تلویزیون شرح و تفصیلهای غیرعقلی را که در تلویزیون هست میپذیرند. مثل این که مثلاً کسی در هوا پرواز کند یا ناپدید شود، یا در تلویزیون حرکات فوق بشری انجام دهد و بنابر تعریف، وقتی چیزی خیالی است ممکن است که غیرممکن، غیرواقعی یا حتی واقعی باشد.
برعکس، کودکان ضمن اینکه مشغول میشوند، در فرق گذاشتن بین صور واقعی و خیالی مشکل دارند و این به جهت فهم محدودی است که از دنیای اطراف خود دارند. لذا آنان خیلی بیش از بزرگترها آسیبپذیرند.
از سوی دیگر، تاثیراتی که بر کودکان از سوی خانواده، مدرسه و آدمهای اطراف و تلویزیون گذاشته میشود همزمان صورت میگیرد و از اینرو، کودکان در تشخیص گوناگون اطلاعات مکتسبه از این و آن، مشکل دارند و وقتی بهتر میفهمند که این اطلاعات با هم رابطه داشته باشند.»
با تمام این وجود، تلویزیون به عنوان یک رسانه همهگیر از قرن بیستم به بعد، دگرگونیهای غیرقابل تصوری را در بنیان جوامع ایجاد کرده است؛ تغییراتی که بدون شک منجر به تغییر نگرشها، عادات، رفتارها و گرایشها شده است.
همین بس که بدانیم «در سال 1940، هفت مشکل اصلی در مدارس دولتی آمریکا اینها بوده است: جویدن آدامس، سر و صدا کردن، دویدن در راهروها، عدم رعایت نوبت در صف، تخلف در پوشیدن لباس فرم و ریختن آشغال. اما در سال 1980 هفت مشکل اصلی عبارت بوده است از: خودکشی، تجاوز، دزدی، تجاوز به عنف، اعتیاد به موادمخدر، اعتیاد به الکل و بارداری».بنابراین تلویزیون در نمایشهای مداوم خود چه به لحاظ تصاویر خشونتآمیز و... گرایش فزاینده انسانها را به چنین مسایلی تشدید کرده است.
با توجه به آنچه مطرح شد اگر هم از عقیده خود مبنی بر این که «توانایی تلویزیون آنقدر نیست که بتواند قالبهایی از خشونت و... را در ذهن کودک جاسازی کند» اما، واقعیت این است که چنین امری چنان آرام و بیصدا صورت میگیرد که کمتر احساسات و تفکرات چالش برانگیزی را در انتقاد به تلویزیون ایجاد میکند.
آنچنان که ژان کازنو، در کتاب «جامعهشناسی وسایل ارتباط جمعی» میگوید:«... دیدن صحنههای خشونتآمیز قبح عمل را کاهش میدهد، الگوهایی برای انجام آن در اختیار فرد میگذارد و در مواردی نیز میآموزد که صرفه با عمل جنایتآمیز است. البته فقط شخصیتهایی چنین تاثیری از این صحنهها برمیگیرند که آمادگی قبلی داشته باشند. لیک این صحنه را خطری است که جای نگرانی برای همه باقی میگذارد.
از طرف دیگر، نباید بررسی اثرات ممکن را فقط به شناخت آنچه در عمل تجلی مینماید، محدود کرد. حتی، در کسانی نیز که آرام و نجیباند اعتیاد به تماشای صحنههای حاوی خشونت به کاهش حساسیت در برابر درد دیگران و یا خشم نسبت به خشونت منجر میشود. بیتفاوتی در برابر خشونت جنایت نیست، لیکن میتواند نتایج اجتماعی مهمی به بار آورد.»