دانشآموز: دوتا شیر و سهتا پلنگ!
مهدی شفیعی از قرچک
* * *
نقاشی
معلم نقاشی: میتونی یه گاری بکشی؟
دانشآموز: نه آقا! این چه حرفیه؟ این که کار من نیست؛ کار اسبه!
بیژن غفاریساروی ازساری
* * *
کمک
معلم: مگه پدرت توی تکالیفت بهت کمک نمیکنه؟
دانشآموز: نه؛ از وقتی که به انشاش صفر دادین، قهر کرده!
آذر آزادگو از سنندج
* * *
ته چاه
اولی: برای چی رفتی ته چاه؟
دومی: چون میخوام عمیق فکر کنم!
یوسف مینایی از تهران
* * *
تعیین تکلیف
قاضی: تو چهطور جرئت کردی نصفهشب وارد خونهی مردم بشی؟
دزد: آقای قاضی! اومدی و نسازی! تکلیف ما رو روشن کن. اوندفعه هم که اومدم اینجا، گفتی چهطور جرئت کردی توی روز روشن بری دزدی... پس من کی به کار و کاسبیام برسم؟!
امیر بهمنی از تهران
* * *
گربه
اولی: چرا دیشب گربهات اینقدر سروصدا میکرد؟
دومی: چون از وقتی که یه قناری خورده، فکر میکنه میتونه آواز بخونه!
بیژن تهرانی از تهران