مطمئنا اگر صدام زنده بود، بیشتر از هر کسی از شنیدن خبر خوشحال میشد؛ خبر استعفای پل ولفوویتز – رئیس بانک جهانی پول - که بعد از رسواییهای زیاد و اعتراضاتی که از سوی رسانهها و کارکنان بانک جهانی به رفتارهای او شد، چارهای جز استعفا ندید.
خوشحالی صدام اما به خاطر سیاستهای اقتصادی جناب رئیس نبود. این دو از مدتها قبل، از دوره ریگان با هم مشکل داشتند؛ همان موقعی که دونالد رامسفلد به عنوان فرستاده ریگان برای فروش هواپیماهای آواکس به عربستان رفت و بعد سری هم به عراق زد تا از صدام در جنگ با ایران حمایت کند.
وولفوویتز مخالف این اقدام بود و مخالفتش را نیز ابراز کرد. علاوه بر این او مخالف هر نوع صحبتی با سازمان آزادیبخش فلسطین بود و خب، از یک آمریکایی یهودی دو آتشه انتظار بیشتری نمیشد داشت! وولفوویتز از همان آغاز فعالیت سیاسیاش با اعراب بد بود و همین نفرتش نیز زمینه پیشرفتش را فراهم کرد.
اولین باری که او به یک عرب علاقهمند شد، مقدمات سنگینترین شکست سیاسیاش نیز فراهم شد؛ داستانی که آخرین نمونه از رسواییهای مقامات واشنگتن است.
روزی که پل ولفوویتز برای بازدید از مسجد سلیمیه ترکیه مجبور به کندن کفش شد، عکاسها سریعا نکته را در لباس او گرفتند و تصاویر رئیس بانک جهانی با جوراب سوراخدارش به روزنامهها راه پیدا کرد. روز بعد یک کارخانه جورابسازی ترک 12جفت جوراب برای ولفوویتز فرستاد و روزنامهها تیتر کردند: «اعانه برای یهودیها». اگرچه ولفوویتز در آمریکاییترین جای ایالات متحده – محله بروکلین نیویورک – به دنیا آمده است اما او بیشتر از آنکه آمریکایی باشد، یک اسرائیلی است.
پل در واقع فرزند یک خانواده یهودی لهستانی است که خودشان را بازماندة هولوکاست میدانند. او از جوانی طرفدار سرسخت اسرائیل بود. در 14سالگی با پدرش – که استاد ریاضیات بود – به اسرائیل رفت و مدتی هم آنجا زندگی کرد. خواهرش هماکنون همسر یک اسرائیلی است و در فلسطین اشغالی زندگی میکند.
سیاست اتمی
مسیری که او برای رسیدن به سیاست انتخاب کرده بود، مثل اکثر یهودیها بود؛ او به جای پرسهزدن در راهروهای کنگره یا جنگلهای ویتنام، از دانشکده اقتصاد شروع کرد و بعد – علیرغم اصرار پدرش – وارددانشکده علوم سیاسی شد؛ «تنها دلیلم برای وارد شدن به سیاست این بود که فکر میکردم میتوانم جلوی جنگ اتمی را بگیرم».
دیدن بمبهای اتمی در هیروشیما و ناکازاکی مسئلهای بود که ذهن محافظهکار پل ولفوویتز را به خود مشغول کرده بود و بهانه جلوگیری از سلاحهای کشتار جمعی در همه دوران فعالیتش، اصلیترین ایدة او بود. اگرچه خودش در دوره دانشجویی در کمیته سیستم موشکی ضدبالستیک آمریکا فعالیت میکرد و تحت این ایده آموزش یافت که «ابرقدرت بودن آمریکا فقط در گرو سلاحهای پیشرفته است».
در دوره ریاست جورج بوش پدر در سازمان سیا هم، او عضو کمیته متخصصان ضدکمونیست بود که به تیم B معروف شده بود.
ما نفت میخواهیم
او که سیاستش برای ایجاد تشنج در منطقه خلیج فارس را از اولین زمان حضورش در حکومت آمریکا آغاز کرده بود، در زمان جورج بوش پدر به اوج فعالیت خود رسید. در دوره ریگان، او تزش را ارائه داد که ارائه «نفت خلیج فارس یک عامل حیاتی برای آمریکا محسوب میشود و آمریکا باید حضور نظامیاش را در منطقه برای محافظت از منافع خود و همچنین حمایت از اسرائیل افزایش دهد.»
در دوره جورج بوش پدر – او که معاون وزیر دفاع وقت دیک چنی بود – مسئول تنظیم استراتژی نظامی آمریکا شد و آنچنان نسخهای برای منطقه پیچید که دیک چنی و بعد کالین پاول مجبور شدند برای ارائه آن به دولت، طرح را تعدیل کنند. حربه احتمالی دستیابی به سلاحهای کشتار جمعی و القای آن به جورج بوش پدر کار ولفوویتز بود. او بعدها توانست با کمک لابیهای صهیونیستی 50میلیارد دلار بودجه برای عملیات توفان صحرا تهیه کند.
او که خود هماهنگکننده استراتژیهای نظامی آمریکا در جنگ با عراق بود، چند سال بعد در کنگره اعتراف کرد که زمانی که هلیکوپترهای صدام، شیعیان جنوب و کردهای شمال را – که قیام کرده بودند – قتل عام میکردند، هواپیماهای آمریکایی بالای سر آنها پرواز میکردند و خلبانها منتظر دستور شلیک به هلیکوپترها بودند؛ دستوری که هیچوقت صادر نشد. چون در همان زمان پل ولفوویتز به همراه دیک چنی و کالین پاول، بوش را متقاعد کرده بودند که ماموریت انجام شده است.
ماموریت در خلیج فارس
در دوره کلینتون اما پل ولفوویتز – که به واسطه عضویتش در گروه نو محافظهکارهای حزب جمهوریخواه، مدتی از دولت برکنار بود – به جانز هاپکینز رفت تا اقتصاد درس دهد. در همین دوره هم از علاقه او به خاورمیانه کم نشد.
در سال1998، قبل از انجام سخنرانی وحدت بیل کلینتون، او و چند عضو دیگر «پروژه قرن جدید آمریکایی»، نامهای به کلینتون نوشتند که در آن آمده بود: «ما به این دلیل این نامه را مینویسیم که معتقدیم سیاستهای فعلی آمریکا در مورد عراق هیچ پیشرفتی نخواهد داشت و ما به زودی با خطری جدی از جانب خاورمیانه روبهرو خواهیم شد که از زمان پایان جنگ سرد روبهرو نبودهایم... دیگر نمیتوانیم به همپیمانانمان در جنگ خلیج فارس اعتماد کنیم و...». چند روز بعد، عراق تحت حمله شدید موشکی آمریکا قرار گرفت!
دیگر موقعی رسیده بود که پل ولفوویتز معتقد بود حذف صدام باید هدف اصلی سیاست خارجی آمریکا باشد. در سال2000، اعضای پروژه قرن جدید، بیانیه جدیدی صادر کردند؛ یک گزارش 90صفحهای با عنوان «بازسازی استراتژی نظامی آمریکا در قرن جدید». با به قدرت رسیدن جورج بوش پسر، ولفوویتز دوباره به شغل مورد علاقه خود برگشت و جانشین وزیر دفاع دولت بوش شد.
او از طرفی چین را یک عامل خطر بالقوه برای ارتش آمریکا میدانست و در ماجرای بحران هواپیمای جاسوسی بین آمریکا و چین دستور داد 600هزار دست لباس نظامی ارتش آمریکا – که دوخت چین بود – سوزانده شود و از طرف دیگر تصمیم گرفت کاری را که در سال1991 و در دوره بوش پدر شروع کرده بود، در دوره بوش پسر به پایان برساند. ماجرای 11سپتامبر بهترین فرصت بود.
باتلاق عراق
پل ولفوویتز را یکی از معماران اصلی جنگ عراق میدانند. اما محاسبات اشتباه او باعث شد تا حتی بعضی از نمایندگان دموکرات در کنگره بگویند: «گاهی این سؤال برای ما پیش میآید که آیا آقای ولفوویتز واقعا طرف ماست؟!».
و ولفوویتز این بار توانسته بود برای جنگ عراق، 90میلیارد دلار بودجه تامین کند و در محاسباتش نیز اینطور عنوان کرده بود که «عایدات نفتی عراق طی دوتا سه سال، چیزی حدود 50 تا 100میلیارد دلار میشود و ما با کشوری روبهرو هستیم که میتواند خودش هزینه بازسازی خودش را بپردازد».
این اظهارنظر در کنار اظهارنظرهایی مثل اینکه آمریکا با 100هزار سرباز بهراحتی میتواند عراق را تصرف کند و بر آن مسلط شود و همچنین امید به سرکارآمدن دولت احمد چلبی، چیزهایی بودند که اشتباه از آب درآمدنشان باعث شد ولفوویتز بار دیگر از پنتاگون کنار برود.
زمانی برای مستی اسبها
بانک جهانی، یک اصل اخلاقی خاص دارد که طبق آن هیچ زوجی به طور همزمان حق فعالیت در آن را ندارند. این کار برای جلوگیری از بههم خوردن سلسله مراتب اداری بانک است. اما در سالهای اخیر، این اصل ، طوری زیر پا گذاشته شد که علاوه بر برکناری خاطیان، ممکن است خود بانک جهانی را هم در خطر تعطیلی قرار دهد.
در سال2005 که پل ولفوویتز از طرف جورج بوش برای ریاست بانک معرفی شد، موافقانش در روزنامههای آمریکا نوشتند: «اگر کسی باشد که بتواند جلوی رابرت موگابه بایستد، مطمئنا آن فرد کسی است که توانسته جلوی صدام بایستد». منظور آنها این بود که بانک جهانی مسئولیتش را – که حمایت از توسعه در کشورهایی مثل زیمبابوه (محل حکومت دیکتاتوری موگابه) است – فقط با ولفوویتز میتواند انجام دهد.
اما ولفوویتز به جای ایستادگی در برابر امثال موگابه، به مسائل دیگری مشغول بود. چند سالی میشد زندگی زناشویی 30ساله او به پایان رسیده بود و ماجراهایی بین پل ولفوویتز و مدیر روابطخارجی بانک – یک خانم عرب تونسیالاصل به نام شاها رضا – سر زبانها افتاده بود. آنها از مدتها قبل و در «گروه ملی اهدای دموکراسی» با هم آشنا بودند و حتی عدهای میگفتند شاها رضا زمینه حضور او را در بانک فراهم کرده است.
با پخش شدن ماجرا، شاها رضا به سفارش ولفوویتز به وزارت امور خارجه منتقل شد و همزمان از هر دو نهاد حقوق میگرفت. در این دوره، حقوق دریافتی او سالانه 40هزار دلار بیشتر از کاندولیزا رایس بود.
با درز کردن اطلاعات محرمانه بانک به شبکههای خبری و نیز طرح ادعاهایی در مورد اعمال نفوذ سیاستهای دولت واشنگتن در امور داخلی بانک، اعتراضات شدت گرفت. کارکنان بانک، ولفوویتز را به درستی «نفوذی واشنگتن» و «تحتنفوذ معشوقه» میخواندند و یک کمیته حقیقتیاب، مسئول بررسی ماجرا شد.
طبق بررسیها مدارکی به دست آمد که نشان میداد اطلاعات منتشر شده در شبکه فاکس نیوز همانهایی بوده که رئیس در اختیار شاها رضا قرار داده است و همچنین ولفوویتز متهم شد سیاستهای بوش را به بانک تحمیل میکند و با برنامه حمایت از تنظیم خانواده بانک جهانی، به همین دلیل مخالفت شده است.
یادداشتهایی هم به دست آمد که او به طور شخصی از مسئول شاها رضا ، برای او درخواست اضافه حقوق کرده بود و بعضی پیمانکاران بانک را مجبور کرده بود معشوقهاش را استخدام کنند.
اوضاع حسابی بههم ریخته بود. 19آوریل، او به یک جلسه مهم نرفت تا رسانهها این اتفاق را به عنوان یک نشانه استعفا در نظر بگیرند و دستآخر در 17می گزارش شد که او استعفا خواهد کرد.
تیتر اصلی روزنامههای 18می چنین چیزهایی بود: «عصای بوش شکست».
نوبت عاشقی
شاید اگر فضولی همسایهها نبود، پل ولفوویتز هنوز هم رئیس بانک جهانی بود. ماه مارس 2005، بعضی از همسایههای خانم شاها رضا به روزنامهها اطلاع دادند که ولفوویتز را دیدهاند که به منزل شاها رضا رفت و آمد میکند. برای روزنامهها همین یک اشاره کافی بود تا حسابی اوضاع را شلوغ کنند.
شاها علیرضا، فرزند یک پدر لیبیایی و مادر سعودی است که مدتها در خاورمیانه زندگی میکرد و حالا به عنوان شهروند بریتانیا در دفتر منطقهای خاورمیانه و آفریقای شمالی بانک جهانی مشغول به کار است.
او از زمانی که ولفوویتز، عنوان جانشین وزیر دفاع بوش را داشت با او روابط دوستانه و صمیمی برقرار کرده بود. به نظر میرسید چیزی بیش از علاقهمندی هر دو آنها به «گسترش دموکراسی در جهان عرب»، آنها را به هم نزدیک کرده چون بعد از مدتی هر دوی آنها به زندگی مشترک با همسرانشان پایان دادند.
از همان سال 2005 و عضویت ولفوویتز در بانک جهانی ماجراها شروع شد. ایمیلهای ناشناسی که با اسامی مستعار روابط غیراصولی آنها را به گوش کمیته اخلاقی بانک میرساند و بررسیهای متعدد کمیته و ماجرای انتقال شاها رضا به دفتر دختر دیک چنی و همچنین یادداشت پل ولفوویتز با محتوای سفارشی برای افزایش حقوق شاها رضا، همه و همه باعث شد تا هم موقعیت شاها رضا در بانک به خطر بیفتد و هم بار دیگر کمیته اخلاقی تشکیل جلسه دهد و از پل ولفوویتز بازخواست کند.
ماجرای شاها رضا و ولفوویتز با اعلام خبر استعفای پل ولفوویتز، فعلا مختومه اعلام شده است.
پول آمریکایی
بانک جهانی مجموعهای از 5 مؤسسه مختلف اقتصادی است که از سال 1945 و با هدف ایجاد پیشرفت اقتصادی و کمک به کشورهای در حال توسعه شکل گرفته است. در اساسنامه بانکجهانی، پیشرفتهای اقتصادی، اجتماعی، کشاورزی و پزشکی، جزو اهداف اصلی این گروه عنوان شده و کاهش فقر در جهان اصلیترین هدف این بانک ذکر میشود.
قانونا بانک جهانی متعلق به سازمان ملل است. اما در عمل بانک جهانی بیشتر به ابزاری برای اعمال سیاستهای آمریکا تبدیل شده است. رئیس بانک جهانی توسط رئیسجمهوری آمریکا انتخاب میشود و چون باید هر مسئلهای برای تصویب شدن، 85 درصد آرا را داشته باشد، سهم 4/16 درصدی آمریکا باعث میشود هر برنامه مخالفی تصویب نشود. کشورها و نهادهای مختلف به این اعمال نفوذها بارها اعتراض کردهاند. آرم بانک جهانی همین است که کنار این مطلب میبینید.
همه بیآبروییهای قبلی
بعد از ماجرای واترگیت و رسوایی تقلب نیکسون در انتخابات، آمریکاییها به هر ماجرایی که باعث رسوایی سیاسی شود، یک پسوند «گیت» میچسبانند تا راحتتر به کل ماجرا اشاره کنند.
گیتهایی که این اواخر مد شدهاند، بیشتر به یک ماجرای جنسی مربوطند. معروفترینشان هم ماجرای رابطه غیراخلاقی بیل کلینتون- رئیس جمهور آمریکا- در فاصله سالهای 1995تا1997 با یک کارمند زن یهودی کاخ سفید به نام مونیکا لوینسکی است.
ماجرا از ضبط کردن مخفیانه مکالمات تلفنی لویسنکی با دوستش و پخش این مکالمه شروع شد که در آن او اعتراف میکرد با کلینتون رابطه داشته است.
قضیه با شهادت دروغ کلینتون بدتر شد و بعد جناب رئیس جمهور مجبور شد جلوی دوربینهای تلویزیونی اعتراف بکند و البته بعدتر برای انحراف اذهان عمومی از ماجرا، دستور حمله موشکی به عراق و سومالی را بدهد.
ماجرای معروف دیگری هم که این اواخر در واشنگتن اتفاق افتاد و مدتها سر و صدا کرد، ماجرای مادام دیسی بود؛ یک خانم مسن که گرداننده یک خانه فساد معروف در واشنگتن است و معلوم شد که مدتها یکی از کارمندانش(!) را برای آقای رونالد توبیاس، جانشین وزیر کشور جورج بوش و رئیس برنامه کمکهای خارجی آمریکا میفرستاده.
مادام دیسی اعتراف کرده مشتریان تلفنیاش اکثرا از اعضای بلندپایه دولت و کنگره هستند و به همین دلیل سعی میکند کارمندانش را هم از منشیهای نهادهای دولتی انتخاب کند. به غیر از رونالد توبیاس که از سمتش استعفا داد، نام یکی دیگر از مشتریان مادام نیز لو رفته است؛ هارلان اولمان، عضو مرکز مطالعات بینالمللی و استراتژیک آمریکا.
در سال 2006 هم در رسانه پخش شد که مارک فولی-یکی از اعضای جمهوریخواه کنگره – برای کارآموز جوان زیردستش نامههایی حاوی مطالب جنسی میفرستد و از او مطالبات غیرافلاطونی دارد. بعد از این قضیه، ماجرای سوء استفادههای جنسی از کارآموزان جوان کنگره- که اغلب دانشآموز و دانشجو هستند- مدتی در رسانهها مورد بحث قرار گرفت که کمکم فروکش کرد.
در سال 2004 هم فرماندار ایالت نیوجرسی- جیمز مک گریوی- مدت کوتاهی بعد از شروع به کار مجبور به استعفا شد چون قبلش اعتراف به داشتن یک رابطه همجنسبازی با یکی دیگر از اعضای فرمانداری کرده بود!
ماجراهای مشابهی درباره فرماندار ویرجینیا در سال 2003 و فرماندار کنتاکی در سال 2002 هم وجود دارد و تازه جناب آرنولدشوارتزنگر، فرماندار معروف کالیفرنیا هم به یک مورد آزارجنسی در همان اوایل کار اعتراف کرده است.
رسوایی پل ولفوویتز و شاها رضا و استعفای رئیس بانک جهانی در سال 2007، جدیدترین مورد پرونده رسواییهای اخلاقی در بین سیاستمداران آمریکایی است؛ پروندهای که هر روز دارد قطورتر میشود.