این متن از کتاب پیتر سنگ (Peter Senge) با عنوان "پنجمین فرمان یا انضباط -The Fifth Discipline "، هنر و عمل یادگیری تفکر سیستماتیک، انتخاب شده است. متن حاضر احساسات واقعی و زیبای یک فضانورد است که "زمین" این مرکز حیات و هستی انسان را از ارتفاع خارج از جو، تماشا کرده است.
پیتر در این کتاب مینویسد؛ شویکارت فضانورد به من گفت که بسیاری از فضانوردان زمانی که به زمین باز میگردند در بیان احساس خود، در باره آنچه که آن بالا مشاهده کردهاند، دچار مشکل میشوند. خود او به مدت پنج سال با این مشکل روبرو بوده است تا بالاخره بتواند الفاظ مناسبی برای بیان احساس خود پیدا کند.
او در ادامه مینویسد؛ تابستان سال 1974 از راستی شویکارت شخصی که به عنوان فضانورد در سفینه آپولو 9 در مارس 1969 میلادی مدارزمین را پشت سر گذاشته بود، دعوت شد تا در اجتماعی باعنوان "فرهنگ سیارهای" سخنرانی کند. او پس از بررسی راههای مختلف برای بیان تجربه خود در نهایت به این نتیجه رسید که نمیتواند، سرگذشت خود را به عنوان داستان "خود" تعریف کند. چرا که در حقیقت این مطلب داستان ما یعنی همه انسانها است.
راستی متوجه شد که وی و دیگر فضانوردان در حقیقت دستگاه حسی نوع بشر را توسعه بخشیدهاند. درست است که او با چشمهای خود نگاه و با حواس خود حس میکرد؛ اما در حقیقت چشمها، چشمهای ما و حواس، حواس ما بودند.
آنان اولین افرادی بودند که زمین را از بیرون از جو تماشا کردند در حقیقت به جای همه انسانها به این صحنه چشم دوخته بودند. اگر چه در واقع تنها تعداد اندکی از ما آن جا بودیم، اما آنان موظف بودند که تجربه خود را به بقیه منتقل کنند.
با این آگاهی، راستی تصمیم گرفت، آن چه را که دیده بود به سادگی و وضوح تعریف کند به طوری که من و شما نیز احساس کنیم که هم راه او بودهایم. راستی شویکارت احساسات خود را اینگونه به زبان آورد؛
" آن بالا شما هر یک ساعت و نیم، یک بار به دور زمین میچرخید، چرخش در پی چرخش. معمولا صبحها هنگام بیدار شدن از خواب متوجه میشوید که بر فراز شمال آفریقا قرار گرفتهاید. زمانی که مشغول خوردن صبحانه هستید و به بیرون نگاه میکنید در مییابید که در منطقه مدیترانه هستید و یونان، رم، شمال آفریقا، صحرای سینا و تمامی این مناطق در یک نگاه به نظر شما میآید و درمییابید که آن چه شما شاهد آن هستید، برای سالیان بسیار طولانی تمامیتاریخ بشریت است، خاستگاه تمدنهاست و شما درباره تمامیتاریخی که میتوانید با دیدن این مناطق به یاد بیاورید، فکر میکنید.
از شمال آفریقا میگذرید و به اقیانوس هند میرسید و به شبه قاره عظیم هند نگاه میکنید که به طرف شما نشانه رفته است. سیلان را در کنار خود میبینید و برمه، جنوب شرقی آسیا و... از فراز فیلیپین میگذرید و به اقیاوس عظیم آرام میرسید، دنیای بی پایانی از آب که هرگز پیش از این تصور نمیکردید که تا چه حد عظیم است و بالاخره به سواحل کالیفرنیا میرسید، جائی که به نظر ما بسیار آشناست. به پایینتر که نگاه میکنید، نیواورلئان و فلوریدا را میبینید.
تمامی "صدها" ساعتی که در این مسیر پرواز کردهاید، به سمت پایین و به درون جو نگاه میکنید و ناگهان همه چیز دوباره به نظر آشنا میآید و شما از اقیانوس اطلس میگذرید و باز هم شمال آفریقا و...
ناگهان متوجه میشوید آن نکته بارز و مشخصی که باعث شده بود هوستون، لسآنجلس وسایر شهرهای آمریکا برای من آمریکائی این قدر آشنا به نظر بیایند در مورد شمال آفریقا و سایر جاها نیز وجود دارد و آنجا نیز کاملا آشنا به نظر میآیند. شما منتظر این حالت بودید و اکنون آن را به دست آوردهاید.
حال، به نظر میرسد که تمامیآن چه شما تا کنون با آن آشنا بودید در حال تغییر است. وقتی که شما در یک ساعت و نیم به دور زمین میچرخید، متوجه میشوید که با کل زمین آشنا هستید و ناگهان متوجه این تغییر میشوید.
وقتی به پایین نگاه میکنید، نمیتوانید بفهمید که از چند حد و مرز گذشتهاید، بارها و بارها و حتی متوجه آنها نیز نشده اید. در آن نقطهای که از خواب برخاستید، در شمال افریقا و خاورمیانه یا هر جایی دیگر، میدانید که هزارها انسان بر سر یک خط مرزی فرضی که شما حتی آن را نمیبینید با یکدیگر در جنگ و ستیز هستند. از آن جا که شما ناظر بر صحنه هستید، تمامیجهان به صورت یک کل و یک پارچه است و چقدر هم زیباست.
آرزو میکردید کهای کاش میتوانستید دست یک نفر را از طرفین در حال جنگ و درگیری را بگیرید و به آنها بگوئید که جهان را از این جا تماشا کنید. نگاه کنید چه چیزی حائز اهمیت است؟
اندک زمانی بعد، دوست شما، یکی از همین همسایگانی که در نزدیکی شما زندگی میکنند به ماه میرود و او به عقب نگاه میکند و زمین را میبینید نه به صورتی بزرگ که قادر به دیدن تمامیجزئیات زیبای آن باشد، بلکه او زمین را به شکل کرهای کوچک در بیرون مشاهده میکند. و اکنون تفاوت میان تزئینات درخشان سفید و آبی درخت کریسمس و آسمان سیاه، فضای لایتناهی، به وضوح مشخص میشود.
اندازه و جذابیت آن، حالت دوگانهای در شما به وجود میآورد. زمین در عین حال که این قدر کوچک و شکننده به نظر میآید مبدل به نقطهای بسیار با ارزش در کهکشان میگردد.
نقطهای که شما میتوانید آن را با انگشت خود پنهان سازید و متوجه میشوید که آن نقطهای کوچک، آن شی آبی و سفید همه چیز شماست. تمامیتاریخ، موسیقی، شعر، هنر، جنگ، مرگ، تولد، عشق، اشکها، شادیها، بازیها و... تمامیاینها در آن نقطه کوچکی است که در آن بیرون قرار دارد و شما میتوانید آن را با انگشت خود بپوشانید...عجیب نیست؟ در این زمان متوجه میشوید که آن تصویر که شما از زمین داشتید تغییر کرده است. و حالا تصویر تازهای از آن دارید که در آن ارتباطات، دیگر آن چیزی نیست که پیش از این بوده است.
شما زمانی را به خاطر میآورید که در بیرون از سفینه مشغول فضاپیمایی بودهاید و در آن لحظات کوتاهی که وقت فکر کردن داشتتید به خاطر میاورید که چگونه محو منظره پیش چشمتان شده بودید.
چرا که دیگر درون یک سفینه بسته نیستید که بخواهید از درون پنجره آن به بیرون نگاه کنید. بلکه اکنون در وسط صحنه هستید و آن چه در اطرافتان میگذرد، شبیه یک گوی بزرگ است که در آن یک ماهی طلائی رها شده باشد و هیچ محدودیتی وجود ندارد. هیچ چارچوبی در کار نیست و هیچ محدودیتی متصور نیست."
پیتر سنگ به گفتههای این فضانورد اضافه میکند که زمین ما یک کل بخش ناپذیر است، دقیقا به همان صورتی که هر یک از ما یک کل تقسیم ناپذیر هستیم. طبیعت که ما را هم شامل میشود از اجزائی در درون یک کل تشکیل نشده است. بلکه طبیعت از کلهایی درون کلهای دیگر بوجود آمده است.
و تو ای انسان بدان که تمامیمرزها ازجمله مرزهای ملی و... مفاهیمیاعتباری هستند که ما آنها را به وجود آوردهایم و ناگهان خود را اسیر و در بند آنها یافتیم...