خواست کسی را صدا بزند که یک جرعه بزرگ دیگر آب خورد و باز فرورفت. زیر آب چشمهایش را باز کرد. نگین داشت فرو میرفت. دست و پا زد. باز روی آب برگشت. مردی کنار دریاچه فریاد میزد.
صدایش را نشنید. معلمش دستهایش را تکان میداد و دور دریاچه میدوید. چند مرد داخل آب پریدند. کسی به مانتویش چنگ زد. کمی کشیدش، بعد ناگهان لباسش از دست مرد رها شد.
همین چند روز قبل گفته بودند همهشان را میبرند گردش و برایشان گردش، تعطیلی کلاس، دور هم بودن و خندیدن چه تصویری داشت. توی راه، توی خیابان خیام زل زده بودند به ساختمانهای قدیمی و فکر کرده بودند قبلها آدمها چه خانههای قشنگی داشتند.
یاد مادرش افتاد، خواهرش.
به خواهرش گفته بود، بزرگ که شود، او هم از طرف مدرسه به اردوی یکروزه میرود. توی دل خواهرش قند آب شده بود.آمده بودند پارک شهر، پارک شهر با درختهای بلند و چهقدر به معلمها التماس کرده بودند که سوار قایق شوند.
فرورفت. دیگر هیچ چیز به یادش نیامد.
ماجرا همین چند سال قبل اتفاق افتاد. غرق شدن دختر مدرسهایها در دریاچه پر گل و لای پارک شهر.
پارک شهر که حالا اسمش شده بوستان شهر و پر است از درختان بلند و تنها یکی از402 1پارک و بوستان تهران است، همان سنگلج قدیم است.
چه کسی باور میکند تهران کویر لوت داشت و کویر زیر آفتاب داغ تابستانها پر بود از زباله و مگس و آنقدر موش از زبالهها بالا میرفت که کویر لوت تهران قدیم شده بود شهر موشها.
سال 321 1وقتی قحطی به اوج رسید و توی کوچه و پسکوچههای شهر، تهرانیها رو به قبله دراز میکشیدند و در انتظار مرگ بودند، وقتی نان آنقدر گران شده بود و توی همین نان گران هم مردم کلی شن و جانور و... پیدا میکردند.
«مشید فاطمی» بلدیهچی شهر بود و حکومت تصمیم گرفته بود در کویر لوت شهر سیبزمینی بکارد؛ تصمیمی که هیچگاه به حقیقت نپیوست. چند سال بعد اول اردیبهشت ماه 1326، «محمدخلعتبری» از ساختمان بلدیه نامهای فرستاد به روزنامه کشوری و اعلام کرد در همین کویر لوت شهر، باغ ملی را احداث میکند و همان زمان تمام زبالههای شهر روی زمین بایر سنگلج جمع میشد و آنجا زبالهدانی شهر بود. خلعتبری 5 ماه بیشتر بر صندلی بلدیهچی تهران ننشست و آنقدر زود بلدیه را ترک کرد که اصلاً فرصت نشد برنامههای دور و درازش را عملی کند.
سال 1328 وقتی «محمد مهران» بلدیهچی شهر شد در همان فرصت کوتاه 4 ماهه کلنگ احداث باغ ملی را بر زمین زد. مهران 245 هزار مترمربع زمین بایر را به قدیمیترین پارک طهران تبدیل کرد و هوشمندانه یادگارش را در تهران بیدار و درخت آن روزها بهجا گذاشت.
امروزه پارک با وسعت زیاد گلکاری، چمنکاری و درختکاری و آن دریاچه وسط، بوستان شهر تهران است؛ بوستانی که خاطره صدها اتفاق در میان درختهای سر به فلک کشیدهاش پنهان است؛ خاطره غرق شدن دختر مدرسهایها...
پلههای یک پارک
تا زمین بایر آن روزها در سربالایی ولیعصر (خیابان سپه سابق) پارک امروز شود، هزار و یک پله راه بود. وزارت کشاورزی، مالک زمین، دلش برای این همه خشکی شهر لابد سوخته بود که از «مهندس کریم ساعی» استاد دانشگاه تهران خواست برای تبدیل همه آن 120هزار متر مربع به پارک جنگلی، طرحی ارائه کند. مهندس سال 329 1نقشه را تحویل داد.
درختها کاشته شدند و بهخاطر شیب زمین جنگلی پلکانی ترسیم شد. نیمههای سال1331هواپیمای حامل مهندس سقوط کرد. انگار از ابتدای تاریخ پروازهای ایرانی قرار بود این پرنده آهنی، نخبهها را از ایرانیها بگیرد و... نام جنگل را گذاشتند ساعی و البته به احترام شادروان کریم ساعی.
شهر توسعه پیدا کرد. آدمها زیاد شدند. حدود سال 1337 «موسی مهام» بلدیهچی تهران پارک جنگلی را تحویل گرفت. او قبلتر بلدیهچی مشهد بود و آنقدر به منظر شهری اهمیت میداد که آورده بودندش تا تهران را نجات دهد. او نگران ساکنانی که هیچ چشمانداز زیبایی نداشتند، شروع کرد به کاشت درختان و ایجاد فضاهای سبز. خیلی از آبنماهای امروز تهران یادگار او است. او برعکس «بوذرجمهری» که نامش همواره با یادآوری قطع درختان 300ساله شهر همراه است، مرد بوستانها لقب گرفت.
موسی مهام تصمیم گرفت جنگل ساعی را به پارک عمومی تبدیل کند. هرچند عمر کوتاه مدیریت شهریاش فرصت افتتاح پارک ساعی را از او گرفت و موقعیت را به «سعید نفیسی» شهردار پرحاشیه تهران داد، اما مهام نقشه رسیدگی به پارک ساعی را در سر داشت.
«مهام» برای احیای حقوق شهروندان تهرانی به بازپرسی رفت و ودیعه 610 میلیون ریالیاش برای آزادی، خیلی بیشتر از تعداد درختانی بود که دستور کاشتشان را داده بود.
هنوز هم پارک ساعی یکی از بزرگترین پارکهای تهران است؛ با ردیف پلهها و مجموعهای از پرندههای توی قفس و حتی دو بز کوهی که توی تاریکی آن پستوی انتهای پارک اسیرند. با انواعی از گونههای گیاهی و خنکی شبهایش که تهرانیها را از دور و نزدیک به خود میخواند؛ تهرانیهایی که نه موسی مهام را میشناسند و نه مهندس کریم ساعی را.
بلواری برای اعیانهای تهران
«موسی مهام» عاشق زیبا کردن شهر بود. گلهایی که در هر سو بکارد و تهران را از شهر پرغبار و سیاه آن روزها دور کند. مهام، بلدیهچی روشنفکر، وقتی از میدان اسبدوانی سابق رد میشد از خاطرش گذشت که این وسعت زیاد زمین را میتواند تبدیل به پارک عمومی کند و لابد نمیدانست پارک ساخته شده به دست او از آن سالها تا امروز میشود یکی از مهمترین پارکهای پایتخت و بلوار روبهرویش همیشه و همیشه، حتی وقتی اتومبیلهای قدیمی و نو، حتی آن اتومبیلهای فرسوده از رده خارج، پشت هم ردیف میشوند و مدام بوق میزنند و انگار طنین بوقهایشان قرار است معجزه کند و راه باز شود، از زیباترین و معروفترین بلوارهای تهران میماند.
میدان اسبدوانی از آن ارتش بود و ارتشیها رژههای نمایشیشان را آنجا برگزار میکردند. چند سال بعد ارتش زمین 271هزار مترمربعیاش را تحویل وزارت دارایی داد و وزارتخانه هم زمین را 2 قسمت کرد؛ بخش شمالی برای تأسیسات فرهنگی و جنوبی هم بهعنوان فضای سبز.بعدتر وزارت دارایی زمین را به شهرداری داد و همه سالها، شهرداران تهران از کنارش گذشتند تا «موسی مهام» که نقشه ساختن پارک را از مهندس معروف فرانسوی «ژوفه» گرفت. ژوفه پارک را به بهترین شکل ممکن طراحی کرد. معماری ژاپنی بخش شرقی و اروپایی یا سمت دیگر و... پارک لاله جاودانه شد.
بلدیهچیهای پارکساز
میان همه 57 شهردار، از همان ابتدا تا امروز، تعداد کمی از مدیران شهری به فکر فضای سبز و گلکاری معابر افتادند. آنها که این رویه را پیش گرفتند تعدادشان اندک است.
با همه این 402 1پارک و بوستان و فضاهای سبز حاشیه معابر، تهرانیها هنوز تشنه قدری درخت، چند روز که تعطیل میشوند راه میافتند و کوچ میکنند سوی باغی، جایی که درخت باشد و آب و... .