حشمت مهاجرانی دو دختر به نامهای لادن و لیلی دارد. با زری شیخان پیش ازدواج کرده است و حالا ۲ نفری بعد از ۲۵ سال به ایران برگشتهاند تا اینجا زندگی کنند. او در این سالها دو بار به ایران آمده است.
آنها سالها در دوبی، آمریکا، قطر و کانادا زندگی کردهاند. خانم شیخان میگوید: «آرزوی من بازگشت به ایران بود».
مهاجرانی برای ایرانیها نام بزرگی است. سالهاست که بسیاری از ما فکر میکنیم اگر او مربی تیم ملی بود، راههای زیادی را میرفتیم. بالاخره، دوستی او با علی پروین، مهاجرانی را به ایران کشاند. او قرار است مسئول مدرسه و آکادمی فوتبال «گردآذین» - که زیرمجموعه شرکت استیلآذین است- شود.
بعد از بازگشت به ایران یک ماه در هتل لاله ساکن بودند تا راهی خانه دوستشان شدند و بعد از مدتی در همان ساختمان، آپارتمانی گرفتند. خانم شیخان میگوید: «حالا باید بروم وسیله بگیرم؛ آپارتمان خالی است». وقتی این مصاحبه را میگرفتیم، لیلی ۴ روز بود که به تهران رسیده بود. خانم شیخان میگوید: «میخواهم همه جا را نشانش بدهم؛ از تجریش و دربند شروع میکنم».
لی لی یک سال و نیم داشته که از ایران رفته اما فارسی را خوب حرف میزند. مادرش میگوید که مدتها با او روی زبان فارسی کار کرده تا بتواند خوب حرف بزند. خانه آنها هر جای دنیا که بوده حرف اولش فوتبال بوده. مهاجرانی درباره فوتبال دیدن لیلی میگوید: «خیلی فوتبال نگاه میکند، آن هم به خاطر مسائل تکنیکیاش. گاهی من به او میگویم بزن یک کانال دیگر، یک چیز دیگر ببینیم». اما برنامه مورد علاقه خانم شیخان سریالهای ایرانی است.
- وقتی آقای مهاجرانی به شما گفت میخواهد برگردد ایران، چه احساسی پیدا کردید؟
خانم مهاجرانی: من خیلی خوشحال بودم که میخواستم برگردم وطنم زندگی کنم. بودن با جوانهای ایرانی و کار کردن با آنها، کار مورد علاقه حشمت بوده.
- فکر نکردید عوضشدن شکل زندگیتان بعد از این همه سال اذیتتان میکند؟
من ایرانیام، وطنم را دوست دارم.
مهاجرانی: زری به این تصمیمهای من عادت دارد. روزهایی را حساب کنید که من ۳ ماه، ۳ ماه اردو بودم.
- برایتان سخت نبود؟
خانم مهاجرانی: من با زندگی در ایران از بچههایم دور میشوم. برایم مشکل است ولی آنقدر زیاد – چون ایران را دوست دارم – برایم سخت نیست.
مهاجرانی: آدم وقتی میخواهد کاری را انجام دهد باید برای آن آمادگی داشته باشد. زری این آمادگی برای تغییر زندگی را امروز به دست نیاورده است. این مسئله بر میگردد به ۴۰ سال پیش که من جوان بودم و فوتبالیست و او سرپرست خانواده بود. اگر موفق بودهام، او کمکم کرده. نمیتوانم او را از خودم جدا بدانم. اگر بچهها را خوب تربیت کرده، باعث آرامش من شده است. اینها همه کارهایی است که به موفقیت هر مردی کمک میکند.
- فشارهای قبل از جام جهانی۱۹۷۸ یادتان هست؟ اعتراض نمیکردید؟
خانم مهاجرانی: یادم هست. ولی اعتراض خاصی نداشتم.
مهاجرانی: اصلا مگر زندگی بدون اعتراض میشود!؟
خانم مهاجرانی: شاید قبلا به خاطر اردوها خسته میشدم. ۲ ماه، ۲ ماه اردو بود. کمکم به این نتیجه رسیدم که باید حشمت را به همراه حرفهاش که اینجوری است، بپذیرم.
- از اینکه به خاطر کارشان این همه سال شما را خارج نگه داشتند، ناراحت نیستید؟
من مرتب به ایران میآمدم. آخرین بار، عید، ایران بودم.
- آقای مهاجرانی فشارهای کاریشان را به منزل نمیآوردند؟
نه، بعد از فشارهای کاری در منزل ناراحتیای به وجود نمیآمد. وقتی میآمد خانه، وقت آزاد میخواست که درباره کارش فکر کند. من هم باهاش موافق بودم که این مسائل در ذات رشتهاش است. میفهمیدم که او باید مسائل کاریاش را تجزیه و تحلیل کند.
- یعنی در خانه، آن حشمتخان کنار زمین نبودند؟
نه.
- دلیل ایران نبودن شما این همه سال چه بوده؟
مهاجرانی: اینجوری نبود که ما نخواهیم وارد ایران بشویم. همیشه دلم میخواست به ایران برگردم و برای تیم ملی کشورم خدمت کنم. در ایران با فوتبال بزرگ شدم. گاهی خیال میکنم کسانی که از این دنیا میروند و با من صحبت میکنند، زیاد جدی حرف نمیزنند.
وقتی هم آنها با من جدی حرف میزدند، من با تیم دیگری قرارداد داشتم. ایده تاسیس آکادمی فوتبال در ایران را از ۱۵ سال پیش در ذهن دارم. در بعضی از کشورهای حوزه خلیج فارس، این امکان برایم وجود دارد که این کار را انجام دهم ولی من با کسی که آمد برای مذاکره صادقانه حرف زدم. گفت بیا ایران آکادمی بزن، برای همین برگشتم. من آرزو داشتم در ایران آکادمی فوتبال تاسیس کنم.
- این آرزو بر چه اساسی بوده است؟
از یک نظر مملکت ما معدن استعداد است. اگر ایرانیها آموزش صحیح ببینند به فوتبال اروپا خیلی نزدیک هستند. از نظر دیگر، هر ایرانیای که هر جای دنیا زندگی میکند، به مملکت خودش احساس دین میکند. من به کشور خودم مدیونم. اگر تجربهای دارم باید در اختیار جوانهای ایرانی بگذارم. هر ایرانی قطره قطره به این آب و ذره ذره به این خاک مدیون است.
- چرا؟
من در کوچه پسکوچههای اینجا رشد کردهام، بزرگ شدهام. در قبال این بزرگ شدن، احساس دین میکنم. اگر هنری دارم، وظیفه انسانیام میگوید باید در جایی بهکار برم که بزرگ شدهام. من اگر مربی بینالمللی شدهام، با امکاناتی بوده که ایران برای پیشرفت در اختیارم گذاشته است. فدراسیون فوتبال ایران به من فرصت داده تا به این نقطه برسم.
- اینکه میگویید ایران معدن استعداد است، بر اساس دیدههای خودتان در بازیهای ملی ایران است یا کوچه پسکوچههای...
فوتبال ما سنتی است. بازیکنها بدون طی کردن مراحل فوتبال و بدون آموزش صحیح به نقطهای میرسند. فوتبال علمی یاد نمیگیرند. ولی ستاره هم میشوند. ما به آکادمیای احتیاج داریم تا استعدادها را کشف کند و استعدادها آنجا زیر نظر مربیهای بزرگ، فوتبال را یاد بگیرند. شاید ۴ سال طول بکشد که این آکادمی به بهرهبرداری برسد، ولی میرسد.
- ورود شما به دنیای ورزش چگونه بوده؟
لیلی: من اول زیاد به فوتبال علاقه نداشتم. از اول تنیس دوست داشتم.
مهاجرانی: خواهر بزرگش هم شناگر بود.
لیلی: بعد از تنیس به بسکتبال علاقه پیدا کردم. بعد از بسکتبال تصمیم گرفتم بیایم سراغ فوتبال که مربی فوتبال شدم.
- چرا فوتبال؟
لیلی: در خانه ما همیشه بحث فوتبال است. من دوست داشتم ورزشهای دیگر را هم امتحان کنم. برای همین از تنیس شروع کردم. الان هم دارم دورههای اسبسواری را میگذرانم. ما همیشه داریم در خانهمان از فوتبال میگوییم. من وقتی آمریکا یا امارات بودم زنگ میزدم به بابا تا درباره بازیها حرف بزنیم. از بچگی در استادیوم بزرگ شدم.
- استقلالی بودی یا پرسپولیسی؟
لیلی: هیچکدام، تیمملی.
- آقای مهاجرانی، روزهای اول که در یک استادیوم شلوغ فوتبال بازی کردید، یادتان هست؟
من یکدفعه وارد استادیوم پرتماشاگر نشدم، کمکم بود.
- هیچوقت نشد بعد از ورود به استادیوم بگویید این همه تماشاگر!
نه، کمکم تماشاگر تیمم زیاد شد. ولی یادم هست وقتی برای بازی ایران و بحرین به ایران آمدم و رفتم استادیوم آزادی بلندگوی ورزشگاه اعلام کرد حشمت مهاجرانی به استادیوم آمده، مردم آنقدر به من اظهار لطف کردند که نمیدانستم چه بگویم. خیلی سخت بود، من آن موقع در ایران تیمی نداشتم که برای آن مورد تشویق قرار بگیرم. آن روز بیاختیار گریه کردم.
- شما سالها آمریکا زندگی کردهاید؛ با توجه به تبلیغاتی که درباره ایران میشود چه ذهنیتی از ایران داشتید؟
لیلی: من سالهاست دوبی زندگی میکنم.
- نظرتان درباره تبلیغهایی که علیه ایرانیها میشود چیست؟
هر کسی میتواند نظر خودش را داشته باشد. اینجا مملکت من است.
مهاجرانی: دخترهای من کاملا روحیه ورزشی داشتند، اصلا پیگیر حرفهای خاصی نبودند. اول شنا و واتر اسکی کار میکردند. بعد خودشان ورزش مورد علاقهشان را انتخاب کردند. از لیلی بعد از اینکه مربی فوتبال شد دعوت شد برود مالزی ولی من دیدم خانوادهمان خیلی تکهتکه میشود. برای همین نرفت.
ما در خارج از ایران کاملا خانوادگی زندگی کردیم. همیشه هم حرفمان درباره فوتبال بوده، نه چیز دیگری. عمر مفید خانواده ما در فوتبال گذشت. سرمایه ما فوتبال بوده است. رفت و آمدهایی هم که در خارج از ایران داشتیم، بیشتر با فوتبالیستهای ایرانی بوده.
- لیلی چند سالش بودکه از ایران رفتید؟
مهاجرانی: یک سال و نیمش بود رفتیم دوبی. بعد حدود ۱۰ سالش بود رفتیم آمریکا. در آمریکا تیم دانشگاه را تمرین میدادم. در آمریکا همسایه آندره آغاسی - تنیسباز مشهور آمریکایی - بودیم. به مناسبت این همسایگی و علاقه لیلی به تنیس، مربی آغاسی را برای لیلی گرفتم تا تنیس تمرین کند. دختر بزرگم آمریکا دکترای روانشناسی گرفت و با یکی از بهترین جراحان آنجا ازدواج کرد. ما ۳ نفر هم بین قطر، امارات، کانادا و دوبی در حال تردد بودیم.
- شما نمیخواهید برگردید ایران؟
لیلی: من بین ایران و دوبی میروم و میآیم. دوست دارم ایران بیایم، ولی فعلا دوبی زندگی میکنم.
مهاجرانی: لیلی ممکن است آنجا تشکیل زندگی بدهد. برای همین مجبور است آنجا بماند.
- آقای مهاجرانی، شما چه تیپ پدری بودید؟
خیلی دوست بودم.
لیلی: بابا بهترین دوست من است.
مهاجرانی: من نه تنها با لیلی، با همه بازیکنهایم دوست بودم. چند روز پیش با پروین بودم، هی میگفت استاد مهاجرانی. گفتم علی این جوری نگو. ما در زمین همکار بودیم، در بیرون زمین فوتبال هم دوست هم بودیم.
من فکر میکنم بزرگ ترین تاکتیک، دوستی و رفاقت است. من با دخترهایم رفیق و دوست هستم. من کاملا به آنها اعتماد دارم، آنها هم کاملا به من اعتماد دارند. همیشه هم مشکلاتشان را به من میگویند، صادقانه و دوستانه حرفشان را به من میزنند. من همیشه بهشان میگویم ما تفاوت سنی داریم اما این تفاوت سنی باعث شده من بتوانم تجربههایم را در اختیار شما بگذارم.
خانم مهاجرانی: یکی از علتهای رفتن ما به آمریکا، ادامه تحصیل دخترم بود. ما برای رفتن به آمریکا برنامهریزی نکرده بودیم. بعد دختر بزرگم آنجا ازدواج کرد و ما مجبور شدیم آنجا بمانیم. زندگی در غربت، خوش نیست و ویژگیهای خاص خودش را دارد. هر جای دنیا زندگی کنی چشمت دنبال وطن است. وطن چیز دیگری است!
- چقدر شده نگران دخترهایتان باشید و به روی خودتان نیاورید؟
مهاجرانی: وقتی برای زمان طولانیای خارج میروید، وابستگی خانوادهتان به هم بیشتر میشود.
خانم مهاجرانی: غربت وابستگی به وجود میآورد.
مهاجرانی: اگر کسی در مسیر درستی تربیت شده باشد و به چهارچوب خانواده احترام بگذارد، زندگی لذتبخش میشود. ما وقتی دوبی بودیم، هیچ کدام جایی را نداشتیم برویم، در نتیجه همیشه با هم بودیم. نه من و زری جایی را داشتیم برویم نه بچهها. در نتیجه من بعد از تمرین میآمدم خانه. آنها هم میآمدند با هم اسکواش بازی میکردیم.
- درباره نگرانی نگفتید.
خانم مهاجرانی: هر پدر و مادری به اندازهای نگران بچههایشان هستند. من هم نگران بودم اما چون بچهها هیچ وقت در خارج، از حد و حدودشان تجاوز نکردند، این نگرانی کمتر شد.
مهاجرانی: هر کسی برای بچهاش مضطرب است. بچه آدم مسافرت میرود، ۱۰ بار آدم بهاش زنگ میزند. البته این فرهنگ اصولا در اروپا و آمریکا وجود ندارد؛ آنها اصلا نگران بچهشان نمیشوند.
- شما نگرانیتان را منتقل میکردید؟
مهاجرانی: اگر هم سعی میکردم ناراحتیام را به زری و بچهها منتقل نکنم، آنها خودشان میفهمیدند.
خانم مهاجرانی: خانمها در این زمینه مقاومترند.
- در چه موقعیتهایی بیشتر نگرانشان شدید؟
خانم مهاجرانی: موقعی که دختر بزرگم ازدواج کرد و ما ازش جدا شدیم و به کشور دیگری رفتیم، خیلی نگرانش بودم.
- شما هم نگران پدر و مادرتان میشوید؟
لیلی: خیلی زیاد؛ روزی ۱۰ بار بهشان زنگ میزنم.
- چه میگویید؟
هر دفعه زنگ میزنم سوالهای تکراری میپرسم؛ چه خبر؟ چه کار میکنید؟ خوبید؟
- چه زمانی نگرانشان میشوید؟
وقتی جواب تلفن را ندهند. من همیشه با مامان و بابا بودهام. اگر بروند مسافرت خیلی دلم تنگ میشود و بیشتر زنگ میزنم. اگر هر دو هم پیش هم باشند باز صبح تا ظهر که از هم دوریم، ۱۰ بار زنگ میزنم و حرف تکراری میزنم.
- چه زمانی خیلی خوشحالتان کردهاند؟
همیشه خیلی خوشحالم کردهاند.
خانم مهاجرانی: دفعه آخر که حشمت ماشینش را عوض کرد، خیلی خوشحال شد.
- لیلی چه زمانی شما را خیلی خوشحال کرد؟
خانم مهاجرانی: وقتی به عنوان یک ایرانی در دوبی درباره فوتبال حرف زد.
مهاجرانی: یک جلسهای بود که در آن ۵۰ تا از مربیهای بینالمللی نشسته بودند، قرار بود من سخنرانی کنم. بعد از تمام شدن حرفهای من، بدون اطلاع قبلی از لیلی خواستند که درباره سبکهای فوتبال حرف بزند. لیلی هم رفت به طور کامل درباره سبکهای فوتبال حرف زد و توضیح داد در چه بازیهایی سبکهای تازهای به وجود آمده. باورم نمیشد لیلی این قدر درباره فوتبال بداند. از خوشحالی گریه کردم.
لیلی: در آن جلسه بیشتر درباره این با من صحبت کردند که آیا به نظرم خانمهای ایرانی هم میتوانند خوب بازی کنند یا نه. من هم بهشان توضیح دادم که بله، حتما میتوانند.
- شما سالها ایران نبودید؛ خودتان را به جوانهای ایرانی بیشتر نزدیک میدانید یا غیرایرانی؟
لیلی: همه دوستهای من ایرانیاند.
- آنها همه ایرانیهایی هستند که خارج از ایران زندگی کردهاند؟
بعضیهایشان. من در دوبی که زندگی میکنم خیلی از ایرانیها را دیدهام که میآیند و میروند. با آنها حرف میزنم و خودم را به جوانهای ایرانی نزدیک میدانم.
- از آرزوی جوانهای ایرانی میدانید؟
فرق نمیکند مال چه کشوری باشی تا آرزویت فرق کند. آرزوی آدمها به ملیتشان ربطی ندارد.
- خودتان چه آرزویی داشتید که بهاش نرسیدهاید؟
آرزو داشتم فوتبال را ادامه دهم و مدرسه فوتبال بزنم.
- چرا ادامه ندادید؟
شرایطش نبود. راه زندگیام عوض شد.
خانم مهاجرانی: هدف و آرزوهای انسان هم با حرکت خود آدم حرکت میکنند. برنامه زندگی لیلی عوض شد. شاید یک روز دیگر به این آرزویش برسد.
- بازیکن مورد علاقهتان چه کسی است؟
خانم مهاجرانی: من همه کسانی را که با حشمت کار کردهاند دوست دارم. بازی مهدی مهدویکیا و علی کریمی را خیلی دوست دارم. از خارجیها هم از بازیهای رونالدو و بازیهای زیدان در تیم ملی فرانسه خوشم میآید.
لیلی: من هیچ علاقه بخصوصی به تیم خاصی ندارم، فقط از بازی لذت میبرم ولی کسی مورد علاقهام نیست.
- از تیمی خوشت میآید؟
لیلی: نه، از تیم خاصی هم خوشم نمیآید.
- هیچ وقت نشده بگویید این تیم خوب بازی میکند؟
من از خود فوتبال خوشم میآید. در یک بازی، همیشه طرفدار تیم ضعیف هستم. تیمهایی که زیر فشار هستند و دارند میبازند را دوست دارم. هیجان آن لحظههای فوتبال برایم جالب است.
آقای مهاجرانی: من هر تیمی که قشنگ بازی کند را دوست دارم. تیم ملی هم که جای خودش را دارد.
- از تیمهای خارجی، از چه تیمی خوشتان میآید؟
به طور کلی آدم وقتی وارد یک استادیوم میشود یا یک بازی را میبیند اگر هیچ اطلاعاتی درباره بازی تیمها هم نداشته باشد، جذب یکیشان میشود. اما من فوتبال را از دید دیگری نگاه میکنم. من به تاکتیک گروهی آن تیم فکر میکنم. برایم این مهم است که چه تمرینی کردهاند. زیبایی فوتبال برایم مهم است. شما بازیکنی که توپ دستش است را نگاه میکنید، من بازیکن بدون توپ را.
مثلا همیشه هنر مربیگری فیروز کریمی برایم جالب بوده. بعد از اینکه یک بازی ازش دیدم، رفتم بقیه بازیهایش را هم دیدم. او تیمی را هدایت کرد که مدیرعامل نداشت و همه چیز را به نفع تیمش عوض کرد. یک بار بهاش گفتم دوست دارم باهات مصاحبه کنم ببینم با چه چیزی میتوانی این قدر خوب تیمت را هدایت کنی.
- کدام محله تهران را بیشتر دوست دارید؟
مهاجرانی: دریان نو. قبل از اینکه از ایران برویم، آنجا زندگی میکردیم.
خانم مهاجرانی: امیریه، خانه پدریام را.
- شما دوست دارید کجا را ببینید؟
لیلی: شنیدهام بازار قدیم تهران خیلی قشنگ است، دوست دارم آنجا را ببینم. من کلا دوست دارم جاهای قدیمی تهران را ببینم.
خانم مهاجرانی: ۴ روز وقت دارم همه جا را نشانش بدهم. اول میبرمش دربند و تجریش. ۲ روز هم میخواهد برود مشهد.
- قبلا هم مشهد رفتهاید؟
لیلی: دفعه پیش هم که آمدم رفتم. مسائل مذهبی برای من مهم است. روزه میگیرم، نماز میخوانم. روی موبایلم یک فایل صوتی نماز دارم که کمکم گوش دادم و یاد گرفتم. من خارج از ایران حجاب هم دارم. همه دوستهای من وقتی من را میبینند تعجب میکنند که بعد از این همه سال اینجوریام. من به شرقی بودنم افتخار میکنم.
- بزرگترین ریسکی که کردهاید چه بوده؟
آقای مهاجرانی: بیشتر کاری بوده. ریسک آوردن جوانترها به تیمهایم.
- بیشترین سرگرمیتان چیست؟
شطرنج و جدول.
- یعنی شطرنج را این قدر بازی میکنید تا یکی ببرد؟
لیلی: یادم است یک بار بابا ۶ ساعت شطرنج بازی کرد تا آخر یکی ببرد.
- اگر یک در جلویتان باشد، دوست دارید بعد از باز کردن آن در، چه چیزی ببینید؟
خانم مهاجرانی: حشمت، دخترهایم و نوههایم.
مهاجرانی: سلامتی، خود سلامتی را.
لیلی: من هم دوست دارم سلامتی پشت در باشد.