روزهایی که خاطرات مهمترین عملیاتهای جنگی و شیرینترین رویاهای تاریخی زنده میشود، و همزمان شعلههای آتش حسرت و تغابن چنان زبانه میکشد که گویی قیامت آنان همین حالا برپا شده است ؛ أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَی علَی مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِالله...
جبهه قطعهای از بهشت و آن 8 سال برههای از حیات طیبه بود که نه درک و نه توصیف آن ممکن نیست. فقط باید مشتاقانه منتظر ماند تا مگر خدا لطف خاصی کند، و جایی با یادگاران آن روزها همنشین شویم. و پنجشنبه هشتم اسفند، تالار بزرگ وزارت کشور، و یادواره «آبی خاکی ها» ازجمله این «نفحات دهر» بود.
«آبی خاکی» اصطلاحی است که با عملیات خیبر در اسفند 1362 به ادبیات دفاع مقدس راه یافت و عملیات بدر در اسفند1363آن را تثبیت و رایج ساخت، و مقصود از آن نبردهایی بود که نیروها باید با عبور از آبهای هور به قلب دشمنِ تا دندان مجهز و مسلح میزدند. معلوم است که این نوع نبرد در میان همه شیوههای جنگی تا چه اندازه دشوار و به چه میزان محتاج پشتیبانیهای گسترده است. اما حالااین فرزندان روح خدا بودند که میخواستند با دستانی خالی از سلاح و تجهیزات، ولی دلهایی سرشار از عشق و ایمان حماسههایی بیافرینند که حتی تصور آن هم برای ما ممکن نیست. ای کاش تالار بزرگ وزارت کشور، واقعاً آنقدر بزرگ بود که میتوانست همه مردم کشور را در خود جای دهد؛ تا مگر بتوانند برق غیرتی را که از چشمان بازماندگان آن دوران میجهید ببینند، و شمهای از آنچه را آنان دیده و با اکراه وا می گویند بشنوند. آنها آخرین روزنههای نسیم جبهه برای ما هستند که باید غنیمت شمرد. مگر میشود باز هم کسی را پیدا کرد که 28تانک را یک تنه زده باشد و حالا بیادعا و گمنام در گوشهای به یاد دوستانش به افقی دوردست چشم دوخته باشد؟ مگر میشود به آسانی باز هم کسانی را یافت که به اجبار پشت تریبون رفتهاند، و با وسواس تمام مراقب لو ندادن ناگفتههای خود باشند؟ و...
آن شب در همین فکرها بودم، ودر این فکر که چرا اینگونه یادواره اینقدر کم است؟ و چگونه میتوان از بچههایی که این محفل نورانی را برپا کردهاند تشکر کرد، و در این فکر که جای مسئولان کشور در اینجا چقدر خالی است، و در این فکر که چرا به این قدرت نرم و بیانتها کمتر میاندیشیم، و در این فکر که... . در همین حین پیامکی به دستم رسید. پیامک از یکی از مردانِ مرد آن روزها بود که حالا غرق دریای کم لطفیهاست؛ یکی از همانها که امام میگفت نگذارید در پیچ و خم زندگی فراموش شوند؛ وگرنه در آتش قهر خدا خواهید سوخت.
او نوشته بود: «سی سال پیش، همچین شبی، 8 اسفند1362، عملیات خیبر، منطقه طلاییه بودیم؛ گردان حمزه. در جلوی معبر شهید همت و دستواره قرآن بالای سرمان گرفتند. وارد معبر شدیم. میدانستیم منطقه لو رفته است، اما تکلیف چیز دیگری بود. معبر کامل پاک نشده بود. حسن زمانی فرمانده گردان و گروهان یک به خط زدند.
دشمن با دوشکا و گلوله مستقیم قتلعامی به پا کرده بود. دستور عقبنشینی اومد. طناب معبر وارد میدان مین شده بود. همرزمان تکهتکه میشدند. هوا روشن شده بود. مجروحان در معرکه میگفتند: رفقا مادران و... منتظرند. ما را جا نذارید. آفتاب زده، نماز صبح به جای حمد آیت الکرسی و... خواندم. عجب نمازی بود. زمانی و همرزمان جا ماندند. پس از پانزده سال استخوان آنها آمد. آری جا مانده ماییم، گرفتار دنیای دون و دون صفتان. با چه رویی قیامت به شهدا نگاه کنیم؟نثار روحشان فاتحه مع الصلوات».
*محسن اسماعیلی عضو حقوقدان شورای نگهبان