رویارویی میان مذهب و جهانی شدن، مشخصه مهم جهان کنونی است. در بررسی علم سیاست، آگاهی جدید از مذهب مشهود است. در تحولات جهانی که روی میدهد، مذهب برای فهم موضوعات خاص ازقبیل دموکراسی و بنیادگرایی، منازعه و آشتی، تساهل و افکار عمومی، دیپلماسی و راه دوم مهم است.
جنبههای فراگیر روابط بینالملل ازقبیل حاکمیت و ساختار نظام بینالملل در سراسر تاریخ تا به امروز با مذهب درهم تنیده شدهاند. به همینسان، ادیان نیز با محیطهای سیاسیشان در سطح محلی و جهانی شکل گرفتهاند.
محل تقاطع مذهب و سیاست در هسته جهان واقعی فعالیت بشر بهویژه آنچه ما امروزه جهانی شدن مینامیم قرار دارد. نگاه نظریههای روابط بینالملل به این موضوع معمولا تقلیل مذهب به سیاست یا برعکس بوده است. متخصصان و تحلیلگران در نگاه به سیاست جهانی معتقدند که ادیان و سیاست و جهانی شدن را باید در کنار هم نگریست. اما چگونه چنین کاری را میتوان انجام داد، بدون اینکه متغیر دیگری را به نظریه سیاسی پرازدحام اضافه کنیم؟
نیاز فوری وجود دارد تا درباره دین و جهانی شدن موضعگیری جدید نظری صورت بگیرد. اغلب تحلیلگران با هر کدام از این دو به مثابه متغیر گزینشی برخورد کردهاند؛ یعنی پرسش فقط در یک جهت (دین در سیاست یا برعکس) متمرکز بوده است. اما یک نظریه ترکیبی از سیاست جهانی و ادیان خاص باید دین و جهانی شدن را با هم و در کنار یکدیگر در نظر بگیرد؛ یعنی به عنوان مشخصههای بنیادین زندگی تکتک اشخاص و کل اجتماعاتی که به طرق زیادی همگرایی و واگرایی دارند. مذهب نوعی دیدگاه ایدئولوژیکی از سیاست نیست. سیاست جهانی نیز نوعی رقیب برای قلوب دینداران نیست.
فهم سیاست جهانی را میتوان در روشی که رهبران سیاسی، جهان را توصیف میکنند یا برای آن تجویز و توصیه میکنند، مشاهده کرد؛ برای مثال در نوامبر سال 1910 در پاریس، رهبران کنفرانس امنیتی و همکاری در اروپا آنچه را منشور پاریس برای اروپای جدید مینامیدند، تدوین کردند؛ سندی که به دنبال جهتدهی به واقعیتهای در حال تغییر اقتصادی و سیاسی اروپا در زمان گذار تاریخی بود، درست زمانی که تنشهای میان بلوکهای نظامی از بین رفته بود و چشماندازها برای یک آینده صلحآمیزتر مبتنی بر ارزشهای مشترک به نظر امیدوارانه میرسید.
در میان نکات اصلی این منشور میتوان به تاکید بر دموکراسی، حقوق بشر و آزادی اقتصادی (اقتصاد بازاری) به عنوان استانداردهای اروپایی اگرنه جهانی برای رفتار زندگی عمومی بعد از تغییراتی که دلالت بر سال 1989 میکرد، اشاره کرد. بعد از دههها تهدیدهای متقابل، مخالفت سازشناپذیر در باورهای ایدئولوژیکی و رقابتها و منازعاتی که به همه مناطق جهانی بسط پیدا کرد، مشارکتکنندگان در کنفرانس امنیتی و همکاری اروپا شروع به گفتوگو درباره موضوع جدیدی کردند.
نامهای متعددی به این موضوع جدید اطلاق شد؛ نظم جدید بینالمللی، نظم جدید جهانی، جهانی شدن. این موضوع در واقع از کنفرانس امنیتی و همکاری اروپا فراتر رفت و انواع واقعیتهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را در سراسر جهان دربر گرفت. «سیاست جهانی» واژهای است که برای بررسی این موضوع جهانشمول از آن استفاده خواهم کرد.
بنابراین سیاست جهانی از نظر تجربی به رفتارها و گفتمانهایی اشاره میکند که از دهه 1980 بر جریان روابط بینالملل تاثیر گذاشته اند. هرچند به یقین به این بازه زمانی محدود نبودهاند. بسیاری از ایدهها و الگوهایی که مناسب واژه سیاست جهانی هستند، عناصری دارند که میتواند به سدهها قبل بازگردد.
نهادهایی که مبتنی بر چنین ایدههایی هستند و چنین الگوهایی را نشان میدهند از دولتشهرهای یونان باستان گرفته تا سازمانهای بینالمللی سده بیست و یکم را دربر میگیرند. واژه سیاست جهانی که در اینجا به کار میرود، حامل معنای هنجاری است؛ برای مثال، در بستر جهانی امروز، دموکراسی میتواند با اشکال متعدد اقتدارگرایی و تمامیتخواهی در تقابل قرار گیرد. حقوق بشر میتواند با هنجارهای مبتنی بر فهم کلیدی از کرامت شخصی انسان یکسانانگاری کند و بازارهای آزاد مسلما متفاوت از نظامهای سیاسی، اقتصادی دستوری هستند.
مبارزه برای آزادیهای دموکراتیک و حقوق بشر که در جهان امروز همچنان ادامه دارد و جنبشهای ضدجهانی شدن که در بسیاری از کشورها ظهور میکنند، نشان میدهند سیاست جهانی که در بالا به آن اشاره شد، همچنان حوزه مناقشهبرانگیز اندیشه و عمل است. من تلاش نخواهم کرد همه این موارد و موضوعات را در این نوشتار بررسی کنم.
در عوض، بر مذاهب خاص بهعنوان مفاهیم متناظری تمرکز خواهم کرد که میتوانند سایه جدیدی بر پویاییهای سیاست جهانی بیفکنند. استفاده از «مذاهب خاص» همچنین نیازمند تلاشهای بیشتر برای ارائه یک تعریف مشخص است. البته همه مذاهب خاص هستند. بهویژه در بستر روندهای طولانیمدت در سیاست جهان، همپوشانی میان حوزههای سیاست و مذهب در رسوم، سمبلها و حتی گروههای اجتماعی یا سلسلهمراتبی در سراسر جهان مشاهده شده است.
مادامی که «مذهب» به عنوان ابداع وستفالیایی تلقی میشود که مذاهب را از دیگر حوزههای فعالیت بشری متمایز میسازد، عدهای مذهب را جدا یا نامربوط با حوزه عمومی سیاست تلقی خواهند کرد. همچنین مذاهبی که در سراسر گیتی گسترش مییابند.
قرار دادن مذاهب خاص در مقابل سیاست جهانی بدان معنی نیست که مذاهب گستره جغرافیایی محدودی دارند در حالی که سیاست جهانی، جهانگستر است. از یک طرف، مذاهب از نظر آموزهها، مناسک و حتی اجتماعات خاص هستند. از طرف دیگر، همانطور که تیپ اونیل، سیاستمدار مشهور آمریکایی میگفت: «همه سیاست محلی است.» استادان در بررسی روابط بینالملل تلاش زیادی کردهاند که مفاهیم جدیدی را شناسایی کنند و واژههای تازهای در عباراتی از قبیل «جهانیشدن» و «جهانی فکر کن، محلی عمل کن» را پیشنهاد دادهاند. بررسی تمدنهای جهانی و پویاییهای جهانی معاصر، شواهد فراوانی در اختیار ما میگذارند مبنی بر اینکه مذاهب خاص توانایی دارند در سطح جهان گسترش یابند.
آنچه این اظهارات اولیه نشان میدهد، این است که سیاست جهانی و مذاهب خاص، دارای نقاط همگرایی و واگرایی هستند. افزون بر این، در بررسی روابط بینالملل، بسیاری از مفاهیمی که امروزه برای توصیف سیاست جهانی به کار برده میشوند بدون اندیشهها و مفاهیم اضافی و مکمل مذاهب خاص، ناقص هستند.
این امر چنین پرسشی را مطرح میکند که چگونه میتوانیم به این واقعیتها بنگریم یا حتی یک نظریه منسجم ارائه بدهیم که دو حوزهای را دربر گیرد که برخی ناظران آنها را جداییناپذیر تلقی میکنند. در تلاش برای پاسخ به موضوع «مذهب و جهانی شدن» باید به پیوندهای خاص آنها و نیز مفاهیم انتزاعی نگاه کنیم.
با توجه به تاریخ طولانی که طی آن مذهب مورد غفلت قرار گرفته یا به طور فعال بهعنوان عاملی در عمل و تحلیل روابط بینالملل کنار گذاشته شده است، بدیهی است که برخی مفسران احساس کردهاند باید به این پرسش جواب داد که چرا مذهب باید در مطالعه روابط بینالملل گنجانده شود؟ نخست، از آنجا که استدلالهای این نویسندگان اولیه مورد خوبی برای گنجاندن ملاحظات مذهبی در روابط بینالملل بوده، نیازی به تکرار آنها نمیبینم.
دوم، با انباشت الزامات عذرخواهیهای گذشته در این صفحات تلاش خواهم کرد استدلال اصلی را در مورد پیوند این دو حوزه (سیاست جهانی و مذاهب خاص) ارائه بدهم. در واقع، توجه به این دو واقعیت از موضع مشترک میتواند مشکل گنجاندن یکی از آنها در دل دیگری را حل کند.
نکته کمتر مهم اما ضروری، گرایش بسیاری برای تلقی مذهب به عنوان موضوع صرفا مهم به خاطر ارتباطش با حوادث خشونتآمیز در جهان است. بعد از جنگ سرد، منازعات قومی در بسیاری از مناطق دنیا، رنگ و بوی مذهبی به خود گرفتند. هر منازعهای مولفههای خاص خود را داشته اما توجه عمدتا به جنبههای مشترک ویژگی مذهبی معطوف بوده است.
حتی وحشتناکتر، شیوهای بود که در آن حملات تروریستی 11سپتامبر سال 2011 با ایماژهای مذهبی پیوند خورد. خود تروریستها انگیزهها و رفتارهایشان را الهامگرفته از مذهب ترسیم کردند و واکنش نوعی به این حوادث در میان دولتها، استادان و افکار عمومی این بوده که باید مذاهب را بهتر درک کرد تا با موضوعاتی که توسط تروریسم مطرح میشوند، بهتر برخورد شود.
پرسشهای منازعه و خشونت مسلما باید مورد توجه قرار گیرند، اما کوتهبینانه است مطالعه مذهب، سیاست و جهانی شدن را به نگرش منحرف از مذهب فقط در این واژهها تقلیل دهیم. در میان مثبتترین رهیافتها برای ارزیابی مجدد رابطه میان مذهب و روابط بینالملل، تلاشهای استادان برای پژوهش در مورد چشمانداز مذهب و سیاست به چشم میخورد.
اثر اسکات توماس یک چشمانداز هنجاری ارائه میدهد که متاثر از دیدگاه فیلسوفان عمیق ازجمله آلاسدیر مک اینتایر و رنهگیرارد است. او همچنین محیطهای متعددی را در سراسر جهان شناسایی میکند که در آن ریشههای مذهبی بنیان سودمندی برای تحلیل تجربی ارائه میدهد. اریک ا.هانسون پارادایم جدیدی ارائه میدهد که روابط بینالملل را به مثابه مجموعهای از نظامهای همپوشان ارتباطاتی، سیاسی، اقتصادی و نظامی تلقی میکند.
درون این پارادایم، چشماندازهای سیاسی و مذهبی اهمیت مستقل قدرتمندی پیدا میکنند و منجر به درک عمیق از محیطهای متعدد تعامل میان دین و سیاست در سراسر جهان میشوند. جف هاینس چشمانداز قابل تطبیقتری اتخاذ میکند؛ طوری که قدرت دیالکتیک مذهب- سیاست را در مناطق، کشورها و در سراسر جهان نشان میدهد.
در این سطح اساسی، بسیاری از معضلات خودشان را نشان میدهند. در علوم اجتماعی، پرسش فقط به نفوذ یا علت تقلیل مییابد. به این معنی که آیا سیاست، مذهب را تحت اجبار قرار میدهد (آن را سرکوب میکند) یا مذهب، سیاست را در محیطهای متنوع دستکاری میکند؟ به سخنی دیگر، آیا سیاستمداران از زبان و نمادهای مذهب برای رسیدن به دستورکار سیاسیشان استفاده میکنند؟ البته بیان این موضوعات، تمایز گذاشتن بین حوزههای سیاست و مذهب به روش تحلیلی است که برای بسیاری از مردم و افراد گذشته و حال ناآشناست.
همچنین به دنبال تبیینهایی برای رفتار افراد در انگیزهها، نیتها و اهدافشان است. بهویژه زمانی که این نوع تحلیل توجه خود را به قلمروهای تاریک استثمار یا خشونت و به جای همکاری به منازعه معطوف میکند، واقعیت ناراحتکنندهای را نشان میدهد که هم سیاست و مذهب ممکن است در رسیدن به ارزشهای بالایی که آنها پیشنهاد میکنند، شکست بخورند. ممکن است سیاست دغدغه مصلحت و خیر عمومی داشته باشد اما در واقع ممکن است در پیشنهادهای منفی مثل پیشداوری نژادی، رفتارهای محروم کردن و حتی ژنوساید منحرف بشود. همچنین ادیان ممکن است آرمانهای بزرگ کرامت انسانی را مورد تاکید قرار دهند اما سر از تعقیب برتریهای خودشان علیه دیگران درمیآورند.
مذهب و سیاست مجبور بودهاند با مشکلاتی دست و پنجه نرم کنند و هیچ خط تمایزدهنده مشخصی میان این دو حوزه وجود نداشته است. موضوعات اخلاقی ازجمله چنین مشکلاتی بودهاند. موضوعات از یک مکان به مکان دیگر فرق میکنند اما به طور مشترک شامل پرسشهای بحثبرانگیزی ازقبیل جنگ، توسل به زور، مجازات مرگ، سقط جنین، بیوتکنولوژی، آزادی مذهب و عدالت اجتماعی بودهاند.
در جوامع سیاسی معاصر و سیاست جهانی این موضوعات ابعاد اخلاقی و حقوقی دارند که نمیتوانند از هم تفکیک شوند و نهادهای سیاسی نمیتوانند به تنهایی به آنها پاسخ بدهند. به همینسان مذاهب در برخورد با چنین مواردی بر توانایی و مسوولیتشان تاکید میکنند. جای تعجب نیست وقتی اشخاص از اجتماعات سیاسی یا مذهبی صحبت میکنند که با این موضوعات سروکار دارند، درباره آنها به توافق نمیرسند.
در تاریخ طولانی سیاست جهانی، مفاهیم «جنگ عادلانه» سدههاست که برای پاسخ به بسیاری از مشکلات اخلاقی و حقوقی حول توسل به زور نظامی و جنگ استفاده شده است. صورتبندی و استفاده از مفاهیم جنگ عادلانه شواهد قوی ارائه میدهد که قلمروهای مذهب و سیاست میتوانند و باید در کنار همدیگر نگریسته شوند.
زندگی تکتک انسانها و کل اجتماعات در اثر جنگ در معرض خطر قرار میگیرد. ازاینرو پیش بینی میشود این پرسشهای «مهم» هرگونه مرز تحلیلی را که ممکن است جدایی دین و سیاست را نشان بدهد، تیره و تار سازند. روشی که این معیارهای اخلاقی حقوق بینالملل را بنا نهاده است، نشاندهنده پیوند نزدیک میان اندیشه اخلاقی (مبتنی بر مذهب) و حقوق ایجابی (مبتنی بر سیاست و تایید شده توسط دولت) است.
به همینسان، پرسشهای اخلاقی و حقوقی دشوار حول آزادی مذهب نشان میدهد که چگونه مذاهب و سیاست درهم تنیده شدهاند. تساهل به عنوان «معیار جهانی» روشی خاص است که در آن آزادی مذهبی شکل عینی به خود گرفته است. دهههای متمادی است که جامعهشناسان در مورد تمایز ساختارهای سنتی و مدرن جوامع تحقیق میکنند.
یادآوری این نکته حائزاهمیت است که فرضیه اساسی در این رهیافت این بوده که جوامع مدرن در حال تجربه «مدرنیزاسیون» بودهاند. بدیهی است زمانی که الگوهای جوامع سنتی جای خود را به الگوهای مدرن یا مذهبی داد که در ویژگی جوامعی که تغییر مییافتند مهم بود، در بسیاری از موارد جای خود را به الگوهای سکولار یا غیرمذهبی داد. در این میان باعث خصوصی شدن مذهب و جایگزین شدن ابرازهای بیرونی و گروهی هویت مذهبی به جای پارسایی فردی شد.
درباره شواهد ابطال چنین فرضیههایی، مفروضات زیادی مطرح شده که در سراسر جهان در دهههای اخیر میتوان آن را مشاهده کرد. پیتر برگر از حامیان اصلی مفهوم جدید «عرفیزدایی» یا سکولاریزاسیونزدایی است. این فرضیه تجربی از اهمیت زیادی برای تحقیق حاضر درباره سیاست جهانی و مذاهب خاص برخوردار است چون توجه خود را به جنبههای اجتماعی اهمیت مذهب در دوران کنونی معطوف میکند. آنها مثل دوقلوها در یک نظریه اجتماعی یا سیاسی هژمونیک نیستند، چه رسد به یک پدیده متناظر در روندهای بنیادین اقتصادی. مذاهب به خاطر ابراز عمومی در فهم سیاست در عرصه محلی و جهانی مهم هستند.
رهیافت دیگر جامعهشناسی با مولفه تاریخی، با موضوع جهانی شدن پیوند خورده است. اگر بررسیهای کلاسیکی از جوامع مدرن متوجه روندهای سکولاریزاسیون در دولت - ملت شوند، ارزیابیهای جاری از روندها و گرایشهای جهانی شدن یا در حال جهانی شدن را دریافت خواهند کرد که ریشه در مذهب دارند. مردم امروزه به عنوان ناظر و مشارکتکننده آنچه را که معادل مولفههای یک فرهنگ جهانی است، تجربه میکنند و در مورد آن میاندیشند.
این خودآگاهی اندیشمندانه مردم را در سطح جهانی هم توانمند و هم محدود میسازد. ویژگی شمولگرایانه یا کلینگرانه این هویت جهانی یک ویژگی مذهبی با انواع بیانها دارد. مذهب عمومی، مضمونی که بعدا در این نوشتار به آن اشاره میشود، یک بیان قدرتمند و پرشور از این جهانی شدن است.
از یک طرف، این روندهای اجتماعی منجر به گمانه درباره امکان نوعی همگرایی مذهبی، فرامذهبی یا اخلاق فرامذهبی شده که پایه و اساسی را برای مردم فراهم میکند تا در جهان جهانی شده همزیستی داشته باشند. از سوی دیگر، با شناسایی شگرد مذاهب متعدد با واژگان روابط بینالملل معاصر، این مذاهب میتواند ویژگی «جهانی» یا «فرامرزی» تلقی شوند؛ درست همانگونه که یورگنسن مایر میگوید: «در این سنتها (اسلام، مسیحیت، بودائیسم) هسته اصلی اعتقادشان شامل این اندیشه است که مذهب آنها بزرگتر از هرگونه گروه محلی است و نمیتواند محدود به مرزهای فرهنگی یک منطقه خاص باشد.
اینها سنتهای مذهبی با نمودهای جهانشمول و آرزوهای جهانی هستند. اینها مذاهب فرامرزی، مذاهب گسترش هستند اما ریشههای جغرافیایی و فرهنگی نیز دارند.» رویکرد دیگر در مواجهه مدرن میان مذهب و علوم انسانی و اجتماعی در واژگان «معنویت» متبلور میشود.
این امر بازتاب روندهای متعدد در دینداری معاصر است. برای مثال زبان معنویت بر تجربه معنویت در اشکال نهادی تاکید میکند. هانسون نیز درباره «تجربه مکاشفهای» به این نکته اشاره میکند.
تلاش کلیتر برای همگرایی چشمانداز معنویت با یافتههای روانشناسی مدرن و معرفتشناسی از سوی دانیل هلمینپاک (1998) صورت گرفت؛ کسی که نقدی از معنویت ارائه داد که مبتنی بر تضادهای منطقی یا مفروضاتی است که اساس آن بر تفاهم واقعی استوار نیست.
در حالی که به این بعد از درونگرایی در تجربه مذهبی اشاره میکنم، بر جنبههای اجتماعی و عمومی سیاست جهانی و مذاهب خاص نیز تمرکز خواهم کرد.
- منبع: همشهری دیپلماتیک / شماره ۸۰