رگ غیرتمان بیرون زده بود؛ هم وقتی در یکی از آخرین نسخههای اطلس مؤسسه نشنالجئوگرافیک، پایین نام خلیج فارس نوشته شد «خلیج عربی» و هم وقتی فیلم «300» رفت روی پرده.
برای اعتراض، راههای مختلفی وجود داشت . یکی از خلاقانهترین این راهها، استفاده از «بمب گوگلی» بود. کافی بود مثلا کسی بزند Arabian Gulf تا نتیجه اول جستوجو، حسابی حالش را بگیرد.
آن روزها هیچکس نمیدانست چه کسی فتیله این بمب گوگلی را روشن کرده اما حالا دیگر غمتان نباشد؛ سازنده آن بمبها را پیدا کردهایم؛ پندار یوسفی جوان 26سالهای که سالهاست خارج از ایران زندگی میکند و این روزها او را در کانادا میتوانید پیدا کنید ولی ایرانی بودنش را هرگز فراموش نکرده است.
او خودش از ماجراهای این 2 بمب معروف برای ما نوشت. با تشکر از نیما افشاری که زحمت این ارتباط را کشید.
قضیه بمب گوگلی خلیج فارس برمیگردد به نوامبر2004 و زمانی که مؤسسه نشنال جئوگرافیک در آخرین نسخه از کتاب اطلس خود، نام «خلیج عربی» را در پرانتز و پایین عبارت خلیج فارس ذکر کرده بود. در همان زمان من هم مثل بقیه ایرانیها از این موضوع ناراحت بودم؛ خصوصا که سابقه زندگی در کشورهای عربی را هم داشتم؛ جایی که هر روز و در همهجا این عبارت جعلی دیده و شنیده میشد و ما را آزار میداد.
من هم مثل خیلی از کاربران ایرانی اینترنت، طومارهای اعتراضی را امضا کرده بودم، ولی احساس میکردم که صرف امضا کردن طومار، کار زیادی را از پیش نمیبرد؛ برای همین به دنبال راهی بودم که اعتراضمان را به شکلی متفاوت که اثرگذاری آن بیشتر باشد انجام دهیم.
در مورد بمب گوگلی از حدود یک سال قبل از آن اطلاعاتی داشتم. وقتی در همان روزهای بحث در مورد قضیه خلیج فارس، در سایتهای ایرانی به نوشته کاربری ناشناس برخوردم که اشارهای به استفاده از بمب گوگلی کرده بود، بلافاصله تصمیم گرفتم این پیشنهاد را عملی کنم.
در مورد اینکه بمب گوگلی چیست، همان موقع در وبلاگم نوشتم: «اگه تعداد زیادی لینک از صفحات مختلف به یک وبسایت خاص و با استفاده از یک عبارت خاص داده بشه، ردهبندی اون سایت تو فهرست گوگل میآید بالا و اگه لینکها به اندازه کافی زیاد باشه، حتی به رده اول میرسه؛ مثلا اگه تعداد زیادی از ما وبلاگدارها با عبارت انگلیسی arabian gulf لینک بدیم به یک وبسایتی که در مورد خلیج فارس هست، هر کسی که تو گوگل عبارت arabian gulf رو جستوجو کنه اولین نتیجهای که میگیره اون صفحه مربوط به خلیج فارس خواهد بود که ما ساختهایم».
و به همراه آن توضیح، صفحهای ساده درست کردم شبیه پیغام خطایی که مرورگر اینترنت معمولا هنگام عدم توان دسترسی به یک وبسایت نمایش میدهد؛ با این تفاوت که به جای پیغام معمولی، کلمات آن را به این صورت تغییر داده بودم: «خلیج موردنظر پیدا نشد، حتما منظورتان خلیج فارس است».
به این ترتیب، در صورت موفقیت این حرکت، هر کس که در اینترنت برای عبارت خلیج عربی جستوجو میکرد، به پیغام غیرمنتظره بالا برمیخورد.
بعد از نوشتن دستورالعمل کامل چگونگی عملی کردن چنین کاری در وبلاگ خودم، وبلاگها و وبسایتهای دیگر بهتدریج به حمایت از این طرح برخاستند و بهزودی خبر این طرح به طور گستردهای میان ایرانیان پخش شد. حتی جالب بود که خیلی از دوستانم که نمیدانستند این حرکت را من شروع کردهام، ایمیلهایی را که درباره آن گرفته بودند، برای من هم میفرستادند و از من میخواستند که در آن شرکت کنم.
بالاخره پس از نزدیک 2 هفته و با همیاری صدها نفر از صاحبان وبلاگها و وبسایتهای ایرانی، بمب گوگلی ما به اصطلاح «منفجر» شد و در رتبه اول گوگل و وبسایتهای جستوجوی دیگر قرار گرفت. خبر این بمب در رسانههای ایرانی و خارجی پخش شد. از آنجا که محتوای صفحهای که ساخته بودم جالب و نسبتا بامزه بود و در عین حال عصبانی یا خصمانه جلوه نمیکرد، بسیاری از خبرگزاریهای بزرگ، خبر بمب گوگلیمان را در اخبار روزانه و در قسمت «خبرهای نرم» خود منتشر کردند.
این اولین باری بود که وبلاگنویسان ایرانی، با گرایشها و اعتقادات مختلف، همگی دست به دست هم دادند و نه تنها در دنیا خبرساز شدند بلکه توانستند عملا چیزی را تغییر دهند. چند هفته بعد از این ماجرا، با فشار خبری که حرکت ما و دیگر گروههای ایرانی روی نشنال جئوگرافیک ایجاد کرده بود، آنها عقبنشینی کردند و آن عبارت را اصلاح کردند و این پیروزی بزرگ به نام وبلاگنویسان ایرانی ثبت شد.
نقاشی جمع می کنیم
دومین حرکت گستردهای که بعد از بمب گوگلی خلیجفارس پایهریزی کردم، در مورد جریان فیلم 300 بود. این بار نیز مثل قضیه خلیج فارس اتفاقی افتاده بود که برای بسیاری از ایرانیان اهمیت زیادی داشت.
با توجه به اینکه فیلم 300 در اصل از روی یک کتاب کامیک ساخته شده و من این کتاب را مدتها قبل از پخش فیلم خوانده بودم، میدانستم که تصویری که از ایرانیان در این داستان نشان داده میشود، کاملا خصمانه و یکسویه است. در همین مورد حدود 6 ماه قبل از پخش فیلم، مطلبی در وبلاگم نوشته بودم. هنگام نمایش فیلم 300، همانطور که پیشبینی میشد میان ایرانیها خیلی جنجال شد و طومارهای اینترنتی زیادی در اعتراض به این فیلم تنظیم شد.
روز قبل از نمایش عمومی فیلم، بعد از اینکه متن یکی از طومارهای اعتراضی را خواندم در تاثیرگذاری آن تردید کردم. به نظر من اعتراض مستقیم به فیلم هیچ نتیجه مثبتی را نمیتوانست در برداشته باشد، جز اینکه ایرانیان را در چشم سایر جهانیان، افرادی ناراضی و عصبانی جلوه دهد.
عصر آن روز، وقتی که از سر کار برمیگشتم و در اتوبوس به این موضوع فکر میکردم، ناگهان ایدهای به ذهنم رسید: برگزاری نمایشگاه نقاشی اینترنتی با موضوع ایران باستان و استفاده از شهرت فیلم 300 برای نشان دادن نمایشگاه به جهانیان.
در واقع، با این کار میشد چهرهای متمدن و آرام از ایران به دنیا نشان داد و در عین حال واقعیتهای تاریخی سرزمینمان را هم در قالب آثار هنری به بینندگان غربی آموزش داد.
برای این پروژه باید 2 کار انجام میشد؛ اعلام فراخوان هنری برای جمعآوری آثار و نقاشیهای مربوط به ایران باستان و استفاده از محبوبیت فیلم 300 میان تماشاگران غربی برای نشان دادن نقاشیهای جمعشده به آنان. برای این کار تصمیم گرفتم از تجربه بمبگوگلی قبلی استفاده کنم و از خوانندگان وبلاگم خواهش کنم که با استفاده از عبارت «فیلم 300» به صفحهای که برای نمایش نقاشیها درست کرده بودم، پیوند دهند تا رتبه آن را برای این عبارت در موتورهای جستوجو بالا ببرند.
میدانستم که کار دشواری است و در ابتدا کمی تردید داشتم؛ از یک طرف نمیخواستم که تجربه موفق بمب گوگلی قبلی و اعتباری را که به خاطر آن به دست آورده بودم، با عدم استقبال یا شکست احتمالی لوث کنم و از بین ببرم و از طرف دیگر نمیخواستم که بیم شکست، من را از کاری که احساس میکردم درست است باز دارد.
به هر حال، همان شب تصمیم گرفتم که این حرکت را شروع کنم و صفحه اولیهای را که قرار بود نقاشیها را در آن جمع کنم، ساختم و مطلبی طولانی همراه با توضیح راجع به نفس کار و دستورالعمل در وبلاگم نوشتم.
با توجه به گسترش عجیب اینترنت در فاصله میان این حرکت و بمب گوگلی قبلی، فراخوان تکنیکی برای بمب گوگلی 300 با استقبالی چندین برابر دفعه قبل روبهرو شد، به طوری که من را کاملا شگفتزده کرد و نزدیک به 4 هزار وبسایت و وبلاگ مختلف به صفحهای که درست کرده بودم پیوند دادند.
البته از جانب کسانی که عقیده داشتند اعتراض به این فیلم اهمیت چندانی ندارد، مخالفتهایی هم با این کار، صورت گرفت. ولی با توجه به تعداد زیاد افرادی که در این حرکت شرکت کردند، واضح بود که به هر حال این موضوعی است که اهمیت زیادی برای خیلی از ایرانیها دارد و از نظر من همان بهترین جواب برای مخالفان بود.
بنابراین تصمیم گرفتم در مقابل آنها سکوت کنم و انرژیام را صرف موفقیت این حرکت و همچنین فراهم کردن آثار هنری برای این پروژه کنم. با کمک سایر وبلاگنویسان و وبسایتداران پس از 2 هفته وبسایتی که ساخته بودم به صفحه اول نتایج آمد.
این بار، سختی کار بیشتر در گرفتن آثار هنری از هنرمندان ایرانی بود. با اینکه وقت بسیار زیادی صرف کردم تا با تمامی هنرمندان ایرانی که مقدور بود تماس بگیرم، بسیاری از آنها علاقهای به فرستادن اثر و شرکت در این حرکت از خود نشان ندادند.
در مقابل، تعداد قابل قبولی از هنرمندان دیگر نیز از این حرکت استقبال کردند و در مجموع، گالری بسیار خوبی از آثار مختلف در سبکهای مختلف تشکیل شد.خوشبختانه این حرکت هم با توجه به نوآوری که در آن بود مورد توجه رسانههای مختلف خبری قرار گرفت و در بسیاری از روزنامهها و وبسایتهای خبری پوشش داده شد.
در نتیجه افراد بسیار زیادی از وبسایت و گالریای که تهیه کرده بودم بازدید کردند و پیغامهای زیادی هم از افراد مختلف دریافت کردم که از نقاشیهایی که در وبسایت قرار داشت خوششان آمده بود.
این حرکت با اینکه وقت و انرژی بسیار زیادی از من گرفت، نتایج جالبی داشت؛ از یک طرف بار دیگر همبستگی اینترنتی ایرانیان به خاطر مسائل ملی بیش از پیش آشکار شد و از طرف دیگر این حرکت چهرهای هنرمندانه و آرام از ایرانیان ترسیم کرد که مورد تحسین بسیاری قرار گرفت.
البته در این حرکت عدم تمایل بسیاری از هنرمندان ایرانی به انجام کار هنری گروهی هم آشکار شد ولی در مجموع با همت همه کسانی که شرکت کردند کار مثبتی شکل گرفت. هنوز هم وبسایت این حرکت زنده است و آن را به طور مداوم با اخبار در مورد هنر و هنرمندان ایرانی بهروز میکنم. دوست دارم که از این وبسایت برای معرفی هنرمندان ایرانی استفاده کنم.
اینور آب
یکی از علایق اصلی پندار، کمیک استریپ است؛ «آشنایی من با کمیک استریپ- مثل خیلیها- از کتابهای تنتن شروع شد. تقریبا از همان موقع که خواندن را یاد گرفتم، کتابهای تنتن را هم از دوستم قرض میگرفتم و با علاقه تمام میخواندم.» آن زمان مجله «هزار قصه» در ایران کمیک استریپهای داخلی و خارجی را چاپ میکرد. او هم تا ایران بود این مجله را میخرید؛ «برای من که کلاس دوم دبستان بودم استریپهای ایرانی مثل امیرارسلان در هزار قصه چندان جذابیتی نداشت چون برخلاف کمیکهای خارجی سیاه و سفید بود و نقاشی خوبی هم نداشت.
همچنین داستان و کلمات، برخلاف کمیکهای خارجی که در بادکنکهایی بالای سر شخصیتها نوشته میشود، در این استریپها زیر هر نقاشی و به صورت یک پاراگراف نوشته شده بود که خواندن آن را برای من سخت میکرد.» در امارات با کمیکاستریپهای روزنامهای آشنا شد و در کانادا هم با کمیکبوکها. در دوران دانشجویی فرصت پیدا کرد برای نشریات دانشجویی کمیک استریپ انگلیسی بکشد؛هر چند هر کدام از آن نشریات 12 ـ 10 شماره بیشتر دوام نداشت.
«تنها تجربه من از کمیکاستریپ ایرانی، همان داستانهای امیرارسلان در هزار قصه بود تا همین چند سال اخیر که با کمیکاستریپهای بزرگمهر حسینپور و همچنین کتابهای کمیک مانا نیستانی آشنا شدم. مدتها بود که در فکر پدید آوردن یک روزنامه کمیک استریپ ایرانی بودم.
نمیخواهم وارد جزئیات فنی بشوم ولی کمیکاستریپ روزنامهای ویژگیهای خاصی دارد که تا به حال در کمیکهای ایرانی ندیده بودم؛ ویژگیهایی مانند شخصیتهای ثابت، تعداد فریمهای محدود و روند مداومی که لازمه آن داشتن دیسیپلین بالاست. این کمیکاستریپها که معمولا به صورت روزانه در روزنامهها به چاپ میرسند، معمولا کار تماموقت هنرمندی هستند که آنها را خلق میکند و در بسیاری از مواقع فردی که آن کمیک را تولید میکند تا پایان عمر به ساختن آن استریپ مشغول است.
تنها مشکلی که برای درست کردن کمیک استریپ جدید فارسی داشتم، وقت و انرژی زیادی بود که درست کردن مداوم یک کمیک لازم داشت. به هر حال، بعد از حدود یک سال تفکر و کار کردن روی شخصیتها، تولید کمیک استریپ «اینور آب» را از حدود 6 ماه پیش شروع کردم. این کمیکاستریپ درباره زندگی جوانان ایرانی خارج از کشور است و تمام مشخصات یک کمیکاستریپ کلاسیک روزنامهای را دارد.
شروع کردن و ادامه دادن این کمیک استریپ که در نوع خود و در میان استریپهای فارسی اولین است، یکی از مهمترین کارهایی است که از نظر خودم تا به حال انجام دادهام و از اینکه توانستهام تا به امروز آن را ادامه بدهم، خوشحالم.»
مدرسه فقط ایرانی
از 10 سالگی خارج از ایران زندگی کرده است ولی از همان فرصت کوتاه زندگی در ایران استفاده کرد تا از 7سالگی به همراه برادرش که هر دو عشق نقاشی بودند، شاگرد بهمن عبدی (از کاریکاتوریستهای قدیمی و معروف که کارهایش را در همین صفحه گالری خودمان هم دیدهاید) بشوند؛ «به جز آن کلاسها، هیچوقت کلاس نقاشی دیگری نرفتم ولی مطمئنم که اگر هم میرفتم نمیتوانستم معلمی بهتر از آقای عبدی داشته باشم. شیوه تدریس آقای عبدی بسیار سیستماتیک و با دیسیپلین و در عین حال بسیار لذتبخش بود».
پندار بعد از ایران به امارات و شهر ابوظبی رفت و از همان موقع تعصب ایرانی بودنش را نشان داد؛ «به تصمیم خودمان، من و برادرم ـ برخلاف خیلی از دوستان و آشنایان که مدرسه انگلیسی میرفتندـ مدرسه ایرانی را انتخاب کردیم.»
بعد از اتمام دبیرستان برادرش برای ادامه تحصیل به کانادا رفت و او هم به دنبالش راهی آن ور دنیا شد. برادرش پزشکی خواند و پندار مهندسی. لیسانس مهندسی برق را در ونکوور گرفت و برای فوق لیسانس به دانشگاه تورنتو رفت که آن را هم سال پیش در گرایش الکترومغناطیس تمام کرد؛ «در تمام این سالها در کنار درسم کارهای نقاشی و طراحی انجام میدادم. مخصوصا در دوران فوقلیسانس که وقت بیشتری پیدا کردم، در روزنامههای متعدد دانشگاه نقاشی میکشیدم.
کمکم طوری شد که تجربه کاری بیشتری در نقاشی و طراحی پیدا کردم تا مهندسی. الان هم که درسم تمام شده، در شرکتی دارم کار طراحی میکنم.»
از سال 97 (که یک دبیرستانی بود) با اینترنت آشنا شد و از درست کردن وبسایت شخصی شروع کرد تا وبسایتهایی برای انجمنهای دانشجویی. در سال 2003 برای تنتن هم وبلاگی درست کرد. حالا او در وبلاگ شخصی خودش «لوگو ماهی» فروشگاهی دارد برای سفارش دادن لباسهایی که روی آن از طرحها و نقوش ایرانی استفاده کرده است.