روزنامه قانون ستون سرمقاله خود را با قلم علیرضا قربانی به درگذشت محمدرضا لطفی اختصاص داد و با تیتر« لطفی از مراجع موسیقی سنتی ایران است»، نوشت:
استاد لطفی، از بزرگترین چهرههای موسیقی سنتی ایرانی بود و درواقع او از مراجع موسیقی ایرانی به حساب میآمد. استاد لطفی، گروهی بهنام شیدا با همکاری دیگران پایهگذاری کرد که این گروه با بازخوانی مجدد قطعات مهم موسیقی ایرانی، بهنوعی سعی در انتقال تجربیات و آثار گذشته به نسل بعد را داشت و در این مسیر انصافاموفق هم عمل کرد. از استاد لطفی آثار متعددی به جای مانده است که مهمترین آنها مجموعه آلبومهای «چاوش» است. این مجموعه با همکاری اساتیدی چون شجریان، مشکاتیان، ناظری و علیزاده در کنار آقای لطفی از آثار حماسی موسیقی سنتی ایرانی است که در شور و حال انقلابی سالهای ابتدایی دهه60 ساخته شد که این مجموعه از بهترین مجموعههای موسیقی سنتی ایران است.
استاد لطفی حلقه واصل دو نسل موسیقی ایرانی بود و این اتفاقا از مهمترین نقشهایی بود که او در دوران حیات خود برعهده داشت. او شاگرد اساتید بنام موسیقی ایرانی مانند نورعلی برومند، عبدا... دوامی و سعید هرمزی بود. استاد لطفی در ابتدای انقلاب و بعد از آن تا به امروز از بزرگترین مروجان موسیقی سنتی ایرانی به شمار میرفت. او در زمینه بداههنوازی در دوران کنونی بدون رقیب است. استاد لطفی در کنار این بداهه نوازی، در زمینه ردیف و فنون مربوطه کارهای بزرگی انجام داده است که تا سالها بعد از او هم، نسلهای بعدی میتوانند از میراث او استفاده کنند و به غنای هرچه بیشتر موسیقی ایرانی یاری برسانند.
او یکی از اثرگذارترین افراد در شناخت و معرفی موسیقی، گروهنوازی و تکنوازی بود و شاید هیچکدام از موسیقیدانان دیگر، اثرگذاری ایشان را نداشتند. قطعا نبود لطفی و کسانی چون او، فقدان بزرگی برای موسیقی ایرانی است اما اینکه گفته میشود در آینده هم کسی مانند او نخواهد آمد حرف درستی نیست. استاد لطفی چهره برجستهای در موسیقی ایرانی است اما تاریخ نشان داده است که هنر ایران زمین هر چند که در دورانی افول یا عروج داشته است اما همیشه مسیر پیشرفت خود را پیدا کرده و اگر هم دچار رکودی شده است این رکود مقطعی بوده و از پس رکود، جهشی چشمگیر به وجود آمده است، لذا در مورد استاد لطفی هم فکر میکنم بعد از او کسانی میآیند که مسیر موسیقی ایرانی را رو به تکامل میبرند و موسیقی ایران مسیر رو به رشد خود را کماکان طی خواهد کرد.
هیچ واژهای پیدا نمیکنم
کیهان کلهر . نوازنده در روزنامه شرق نوشت:
فقط میتوانم همان را بگویم که چند ماه پیش در سوگ شهناز بزرگ نوشتم، موسیقیمان تنهاست، از همیشه تنهاتر...
هیچ واژهای پیدا نمیکنم...، چراکه نه میتوان مرگ محمدرضا لطفی را باور کرد و نه نبودنش را، حتی اگر نباشد... نمیتوان. هنوز باورم نشده، چه بنویسم و چه بگویم. شاید فقط بتوان گفت، کاش در این سالها بیشتر با هم بودیم و نشد...
لطفی همیشه در ذهن من، همان لطفی سال ۱۳۶۱ است که اولین بار دیدم و دوست داشتمش و همیشه حتی با گذشت زمان و تغییرات دیگر در همان زمان و همان سن باقی ماند، میماند و ... خواهد ماند. دوستداشتنی و شوخ با خندههایی از ته دل و البته، با دستانی که جادو میکردند. بعدها هروقت دیدمش همان لطفی را دیدم و هرگاه ندیدمش نیز همو را که در ذهن داشتم. عکسها و چیزهای این چند سال آخر برایم برابر با اصل نبود، هیچگاه. دوستی و دوستداشتن قدیمی همینطور است. کهنه نمیشود و نمیمیرد، زمان و مکان ندارد.
نتیجتا نمیتوان مرگ و پایانی هم برایش متصور شد. زنده است هنوز. در ذهن و در گوشم، در ذهنها و گوشهای همه ما و بعد از ما. در خیالمان. در فرهنگی که آن را عزیز میداریم، جایگاه استاد محمدرضا لطفی همیشه «مهم» است. باورم نمیشود هنوز، شاید هم دوست دارم در خیالات خود بمانم، چون اگر به واقعیت بیایم دوباره باید دریافت که متاسفانه تاریخ در حال تکرار است، حالا دوباره خودمانیم و خودمان با جنازه عزیزی، بزرگی که روی دستمان مانده و پوزخند کسانی که میپندارند دوای درد هنر و هنرمند، چند بسته خرما و قبری رایگان در بهشتزهراست. چه میتوان گفت، هیچ واژهای پیدا نمیکنم.
اسطورهیی که اسطوره نماند
علی مسعودینیا در روزنامه اعتماد نوشت:
زیاد نیستند آدمهایی که در حیطه موسیقی سنتی ایران فعالیت کرده باشند و چنان اسطوره شده باشند که الگوی بلامنازع نسل جوان شوند و آثارشان مثال ایدهآل مهارت و تکنیک و پوسترها و عکسهایشان زینت بخش دیوار اتاق هنرجویان نوپا شود. محمدرضا لطفی یکی از این آدمها بود. شاگرد علی اکبر خان شهنازی و نورعلیخان برومند در گذر زمان بدل شد به چهرهیی نخبه و جریان ساز در عرصه موسیقی سنتی. او صدای تازه تار بود. صدای تازه موسیقی کلاسیک ایرانی.
هر که با سنت موسیقی ایرانی دست و پنجه نرم کرده باشد، میداند که برآوردن صدای تازه در این سیاق- که بهشدت به ریشهها و اصول و گذشتهاش وفادار و وابسته است و به این آسانیها تن به تغییر نمیدهد- چقدر میتواند دشوار باشد. لطفی در جشن هنر شیراز گل کرد. در سال 1354 که کنار محمدرضا شجریان و ناصر فرهنگ فر در دستگاه - آن زمان مهجور و کم کاربرد- راست پنجگاه نوازندگی کرد و کوشید از معیارهای خطکشی شده و نامنعطف موسیقی سنتی بیرون بزند و در بداههنوازی شیوهیی را ابداع کند که با شیوههای بزمی و محافظهکارانه و عامه پسند آن متفاوت باشد.
ذهنیت او و دوستان هم نوازش ذهنیتی تشکیلاتی بود و از همین رو لطفی از ابتدا به تاسیس نهادهای موسیقی علاقه داشت: کار با گروههای عارف و شیدا آغاز شد و به کانون موسیقی چاووش رسید. عارف و شیدا و چاووش تنها یک نام نبودند. معنای ضمنی این نامها بازگرداندن موسیقی سنتی به جایگاهی بود که حین انقلاب مشروطه در جامعه داشت. رویکرد او و همفکرانش این بود که موسیقی سنتی را که دیرگاهی بود رابطهاش را با تحولهای اجتماعی و سیاسی قطع کرده و به نوعی از امروز و اکنون جامعه عقبمانده بود دوباره به روز کنند.
لطفی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی پر آوازهتر شد. نگاه حماسی او و همراهانش به موسیقی، پرداختن به گوشهها و ریتمهای فراموش شده و پر چالش موسیقی ایرانی و تلاش در ارائه نوعی آرانژمان برای سازهای سنتی، اذهان پرشور و انقلابی جوانان دوستدار موسیقی را بیشتر از آثار گذشتگان راضی میکرد. لطفی کم کم اسطوره شد و هوادارانی متعصب و دوآتشه پیدا کرد. همانگونه که همراهان و همفکران آن روزگار او نیز حیثیتی اسطورهیی یافتند: مشکاتیان، شجریان، ناظری، علیزاده و...
چاووش اما سرانجام منحل شد. لطفی تکروتر از گذشته هجرت از ایران را برگزید و نبودن و ندیدنش هاله اسطورهیی گرد او را غلیظتر کرد. طی این سالیان لطفی در نقاط مختلف جهان برنامه اجرا و جسته و گریخته عقاید خود را در مورد وضعیت موسیقی ایرانی ابراز میکرد. گاه تک و تنها و بدون همراهی هیچ نوازنده و خوانندهیی روی صحنه میرفت و دو ساعت تکنوازی میکرد. بعد نوبت خوانندگیاش رسید. خودش مینواخت و خودش میخواند.
خردهگیریها بر او از همین روزگار آغاز شد: اینکه چرا میخواند، چرا هیچ کس را قبول ندارد، چرا ساز تخصصی خود را گاه رها میکند و سازهای دیگر را روی صحنه تجربه میکند. نوازنده اسطورهیی عاقبت به ایران برگشت و شوری در هوادارانش برانگیخت. آموزش موسیقی را آغاز کرد و بعد انگار تصمیم گرفت انتقام سالهای غیبتش را بگیرد. لطفی چهرهیی رسانهیی شد. چندین و چند مصاحبه کرد و هر بار به یک یا چند تن از هنرمندان هم دوره خود تاخت و حقانیت آنها را زیر سوال برد. بسیاری از دوستداران موسیقی و شخصیت لطفی البته همچنان دوستدار و حامی او باقی ماندند اما آن هاله اسطورهیی-خاصه بعد از یک کنسرت نه چندان موفق- کمکم رقیق شد. رکگوییهای تلخش دوستان قدیمیاش را دل آزرده کرد و هر چه از او ماند خاطرات گذشته طلاییاش بود.
لطفی اسطوره باقی نماند اما تاثیر عمیق و عظیمی بر چندین نسل از نوازندگان موسیقی سنتی بر جا گذاشت. تکنیک و ریتم را -خصوصا در مورد ساز تار- بازتعریف کرد و جلوههای رزمی و حماسی و عرفانی و انقلابی موسیقی ایرانی را به همگان نشان داد. او از آن دست نوازندگانی است که به مرور زمان جای خالیاش در موسیقی ایران حس خواهد شد و موسیقی سنتی به یادش بغض خواهد کرد.
او چه کاشت و ما چه برداشت کردیم؟
محمدعلی وکیلی در سرمقاله روزنامه ابتکار به موضوع روز بزرگداشت شهید مطهری پرداخت و نوشت:
سی و پنج سال است که اردیبهشت را به نام شهید مطهری پاس میداریم و به نام آن شهید سخنرانیها و انواع مراسم و کنگره برگزار میگردد. البته که حق آن شهید بیش از این است. این همه احترام و تکریم در نتیجه اذعان همگان بر نقش بی بدیل شهید مطهری در تئوریزه نمودن جمهوری اسلامی است. همه قبول دارند که آن مرحوم تئوریسین و ایدئولوگ انقلاب بود و بنای جمهوری اسلامی بر بنیانهای نظریش بپا شده است. اما تا حال پرسیده ایم که اکنون چه نسبتی به آن داریم؟
به عبارتی آنچه امروز برداشت میشود و توسط برخی تئوریسین پندارها، تجویز میشود با آنچه آن شهید کاشت چه نسبتی دارد؟ آیا وارثان امروز امانتداران خوبی برای آن ارث گرانبها هستند؟ بنای این مقاله این نیست که از مرحوم شهید مطهری معصوم بسازد و نظریاتش را برای هر عصر صائب و تمام دیدگاهایش را صواب تلقی نمایدکه اگر این بود خود گرفتار انحراف در فهم دغدغههای آن بزرگ شده ایم بلکه به لحاظ تصریح بنیان گذار انقلاب بر صحت راهش و مُهر تأیید بر آثارش و البته ویژگیها و خصوصیات متمایزش، او حکم مسیرسنج جمهوری اسلامی را ایفا میکند. مطهری، مطهری شد چرا که درد آشنا و دردشناس بود و به همین دلیل او باعث حرکت بود و در مسیر تعالی جامعه نقش آفرین بود. بر خلاف برخی هم صنفانش که دیدگاه هایشان ضد توسعه و مشکل آفرین بودند، دیدگاهایش توسعه آفرین و گره گشا بود.
او به دردشناسی تنها اکتفا نمیکرد و تجویزهای راهگشا ارائه میدادند. زبانش، زبان زمانه اش بود و قلمش در مسیر نیازهای عصر بود. از تکلف گویی مرسوم و وقت تلف کردنهای بیهوده بر سر مسائل انتزاعی که هیچ مصداق خارجی نداشت، پرهیز مینمود و این عامل پر برکت شدن عمرش بود. شهید مطهری به آنچه میگفت عقیده داشت اگر مدعی بود که قدرت اسلام در تضارب با مخالفان نمودار میشود خود به آن عمل میکرد، به آزادی بیان و اندیشه ی مخالف عقیده داشت. مدعی بود اگر در جامعه ما محیط آزاد برخورد آراءو عقاید به وجود آید به طوری که صاحبان افکار مختلف بتوانند حرف هایشان را مطرح کنند و ما هم نظریات مان را، در چنین شرایطی اسلام رشد میکند.
بر این اساس در زمان هجوم نظریات مارکیستی، فرمان ممنوعیت نداد و فتوای حرام بودن صادر نکرد بلکه طی نامه ای به رئیس دانشکده الهیات وقت دانشگاه تهران، پیشنهاد داد که با تأسیس کرسی ماتریالسیم دیالکتیک، اجازه دهید یک استاد معتقد به ماتریالسیم وصاحب نام دعوت شود و تدریس ماتریالسیم را به او بسپارید و الا اگر جلوی فکر گرفته شود جمهوری اسلامی شکست خواهد خورد. او معتقد بود که در جمهوری اسلامی حتی احزاب غیر اسلامی آزادند به شرط آنکه با تابلو و پرچم خود به میدان آیند و ازنفاق و فریب و نیرنگ بپرهیزند. او برای ماتریالسیم و احزاب غیر اسلامی حق آزادی فعالیت و تدریس قائل بود. حال این را مقایسه کنید با تنگ نظریهای خود نظام پنداران که چگونه هر روز دایره نظام را محدود و محدودتر میسازند و مخالفین سلیقه خود را با هزار انگ و تهمت محروم از هر نوع فعالیت و خدمات میدانند. مرحوم شهید مطهری تصریح میکند که در دولت اسلامی نباید به هیچ وجه ظلم و اجحافی به کسی شود.
از نظر منطق اسلام حتی اگر کسی هزاران نفر را کشته باشد و مجازات صد بار اعدام هم برای او کم باشد باز هم حقوقی دارد که آنها باید رعایت شوند. همه دغدغه هایش حول شناخت اسلام واقعی بود و تمام تلاشش برای پیرایه زدایی و تحریفات صورت گرفته متمرکز بود او معتقد بود تصویر واقعی اسلام آنچنان جاذبه ای دارد که هر مخالف و معاندی را به خود جلب و جذب نماید. بر همین اساس برای مشروعیت بخشی نظریاتش تن به بدعتها نداد و به دلیل هوشمندی و ژرف اندیشی در تفسیر اسلام، گرفتار قشری گری و تحجر نگردید. اعتدال در مشرب و شجاعت در پذیرش اشتباهاتش از او انسانی آزاده ساخته بود. احترام به مخالف را نه یک تکنیک و مصلحت که رسالت اخلاقی و بخشی از حقوق انسانی قلمداد میکرد. تحمل رقیب را نه از باب اضطرارکه متن دین میدانست. رعایت آزادیها را نه فیگور روشنفکری که شرط بقای جمهوری اسلامی قلمداد میکرد.
عمر افراطیون رو به پایان است
روزنامه جمهوری اسلامی در ستون سرمقاله خود آورد:
بررسی تاریخ 14 قرنه اسلام نشان میدهد این دین آسان گیر انسان ساز، در مقاطع متعددی گرفتار افراطیون شد ولی هر بار جریان افراط بعد از یک دوره خشونت و زیادهروی و زیادهخواهی و البته لطمه وارد ساختن به امت اسلامی، سرانجام به کنج عزلت رانده شد و شعلههای خرمن سوز آن به خاموشی گرائید. از پیدایش جریان خوارج تا کشتار فجیع کربلا و واقعه حره و خون ریزیهای کوفه و شام و ظهور سفاکانی همچون حجاج بن یوسف ثقفی در صدر اسلام گرفته تا حملات وهابیون به عتبات عراق در قرن گذشته، علیرغم تفاوتهائی که در ساختار و شعارها و بعضی تمایلات داشتند، وجه مشترک همگی، خارج از چارچوب دین اسلام حرکت کردن و افراطی عمل نمودن بود.
در عصر حاضر نیز بعد از آن که نهضت امام خمینی به پیروزی انقلاب اسلامی در ایران منجر شد و غبار غربت و پرده تحریف از چهره اسلام کنار رفت و پیام اسلام ناب محمدی صلیالله علیه و آله از زبان بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی به گوش ملتها رسید و فصل بیداری اسلامی آغاز شد، دشمنان جهانی و منطقهای اسلام برای مقابله با این موج بیداری به تکاپو افتادند و ایجاد جریانهای افراطی را در دستور کار خود قرار دادند.
تأسیس طالبان و القاعده، اولین قدمها بود و اکنون تکفیریها، داعش و انواع و اقسام نامها و عناوینی که سلفیها در سوریه و عراق و لبنان برای خود انتخاب کردهاند ادامه همین جریان است. در اینکه این گروههای تروریستی آلت دست قدرتهای استعماری و عوامل منطقهای آنها هستند تردیدی وجود ندارد کما اینکه در ضد اسلام بودن روشها و عملکردهای آنها نیز تردیدی وجود ندارد. نبش قبر بزرگان اسلام، منفجر کردن اماکن مقدسه، کشتار مردم کوچه و خیابان، بیرون کشیدن قلب کشته شدگان و خوردن آن، جعل احکام شرم آور و نسبت دادن آنها به دین خدا برای توجیه کردن جنایات خود و از همه مفتضحتر متداول ساختن چیزی به نام "جهاد نکاح" که ضربه سنگینی به بنیان خانواده و به حیثیت اسلام وارد کرده.
بخشی از اقدامات خلاف اسلام است که در کارنامه گروههای افراطی تکفیری به ثبت رسیده است. فاجعهبارتر اینکه این گروههای افراطی توانستند با جاذبهای که اقدامات تندروانه و عبور از خط قرمزها برای نوجوانان و جوانان دارد، عدهای از آنها را جذب کنند و شاکله فکری و اعتقادی نسل کنونی را در بخشی از جهان اسلام دچار بحران نمایند. اینها خسرانهای بزرگی هستند که متوجه اسلام در عصر حاضر شدهاند و تلاشها و سرمایه گذاریهای فکری و فرهنگی زیادی برای جبران آن لازم است.
هر چند دولتهای حاکم بر کشورهای اسلامی بر مقابله با این جریان خطرناک کاری انجام ندادهاند و حتی بعضی از آنها با این جریان منحط همراهی نیز کردند، ولی خوشبختانه رشد فکری ملتهای مسلمان موجب شد عملکرد گروههای وابسته به این جریان افراطی با واکنش منفی در میان ملتها مواجه شود و معده امت اسلامی این خوراک فاسد را پس بزند. شکست داعش، النصره و سایر گروههای تروریستی در سوریه و لبنان، نشانه روشنی از ناموفق بودن جریان افراطی در جهان عرب است. اکنون بعد از سه سال و چند ماه که از شروع بحران سوریه میگذرد، مردم سوریه علیرغم فشارهای زیادی که تحمل کردهاند و علیرغم بمباران تبلیغاتی شدیدی که برای شستشوی مغزی آنها توسط شبکههای رادیوئی و تلویزیونی غربی و عربی صورت گرفت، نه تنها هیچ گرایشی به افراطیون ندارند.
بلکه علاقمندی بیشتری نسبت به حکومت سوریه ابراز میدارند. این واقعیت را محافل سیاسی و رسانهای غربی، که خود بانیان بحران سوریه هستند، به زبان آورده و گفتهاند در انتخابات ریاست جمهوری آینده که قرار است در 13 خرداد سال جاری برگزار شود، بشار اسد قطعاً با رأی بالا توسط مردم سوریه به ریاست جمهوری انتخاب خواهد شد.
در عراق نیز انتخابات مجلس، که هفته گذشته برگزار شد، یک موفقیت بزرگ برای حاکمیت و یک شکست بزرگ برای جریانهای تکفیری بود. با قطع نظر از اینکه کدام گروه و حزب سیاسی پیروز این انتخابات است، نفس برگزاری موفق انتخابات در کشوری که گرفتار انفجارها و ترورهای پیوسته گروههای افراطی است نشان دهنده همراهی مردم با حاکمیت و انزجار آنها از افراطیون است.
رویدادهای یکماه اخیر در عربستان و بعضی از شیخ نشینهای خلیج فارس نیز که آشکارا در سیاستهای حمایتگرانه خود ازگروههای تکفیری تجدیدنظر کردهاند، نشانه دیگری برای شکست جریان افراطی است. اکنون سران این کشورها در حالت تدافعی قرار گرفتهاند و در حال جمعبندی نتایج اشتباهاتی هستند که در محاسبات چند سال گذشته خود داشتهاند. جدال پشت پرده این دولتمردان با سران گروههای تکفیری که گاهی به رسانهها درز پیدا میکند، نشان دهنده وجود عقبهای طولانی است که نقطه به نقطه آن برای طرفین ناامید کننده است. همین ناامیدی اکنون در جبهه غربی حامیان جریان افراطی نیز کاملاً مشهود است.
این ناکامی هنگامی بیشتر نمایان میشود که اختلافات شدید خود گروههای تروریستی تکفیری را نیز به این فهرست اضافه کنیم. آنها هر روز به جان هم میافتند و همدیگر را میکشند. این صحنهها هر چند رقت انگیزند ولی این نوید را هم میدهند که افراطیون آنقدر از اعتقادات دینی بیبهرهاند که حتی در دوران مبارزه برای رسیدن به قدرت نیز نمیتوانند با هم متحد باشند.
جمع بندی واقعیتهائی که اکنون در صحنه سوریه و لبنان و عراق میگذرد و تأثیری که این واقعیتها بر حامیان جهانی و منطقهای افراطیون گذاشته، به روشنی نشان میدهد عمر افراطیون رو به پایان است و آنها اکنون درحال دست و پا زدنهای آخر هستند. مهمترین نکته در این زمینه اینست که افراطیون در افکار عمومی ملتها به ویژه ملتهای عرب و مسلمان جایگاهی ندارند و پرونده سیاه آنها موجب شده است چهرهای کاملاً منفی از آنها در اذهان مردم ترسیم شود و مردم ادامه حیات آنها را برای جهان اسلام و منطقه زیانبار بدانند. این، یعنی افراطیون، شانسی برای ماندن ندارند.
آنچه اکنون بر سر جریان افراطی در جهان عرب آمده، برای جریان افراطی در ایران نیز پندآموز است. افراطیون داخلی نیز باید این واقعیت را بپذیرند که چارهای غیر از تجدیدنظر در افکار خود و روی آوردن به اعتدال ندارند.