نه، ساده نیست شکافتن جسمی که پس از مرگ برایت قداست پیدا میکند. شاید به همین دلیل، آمار پیوند اعضا با توجه به تعداد بالای مرگ مغزی در کشور چندان بالا نیست. این تصمیم، باوری ورای واقعبینی میطلبد اما چهره درخشان و اندوهگین خانوادههای حاضر در جشن نفس، حکایت دیگری است. ماهها که گذشت، لذت این گذشت را میفهمی؛ لذتی که به اندوهت رنگی به شفافی آسمان میدهد.
امروز به خاک سپردهاندش. خانوادهاش نیستند؛ یعنی نتوانستهاند که بیایند. آن 6نفری هم که اعضای نرجس درونشان هنوز زنده است، نیستند. جشن «نفس زندگی» بیحضور این گیرندهها و خانواده اهداکننده برگزار میشود.
چند روز قبل، وقتی در خیابان راه میرفت، جرثقیل حمل مصالح ساختمانی از بالای یک برج نیمهساز بر سرش فرود آمد و او را به خواب ابدیت برد. همین فرصتی شد تا نرجس خاتون کریمی در بدن 6 نفر دیگر به حیات ادامه دهد. میگفتند چند روز قبل از حادثه خواب دیده بود وقتی صدایش میزنند، 6 نفر پاسخ میدهند. هیچکس نتوانست این خواب را برایش تعبیر کند. مادرش هرگز گمان نمیبرد قرار است دختر 28سالهاش برای همیشه بخوابد. این رؤیا، پیش آگهی واقعیت مرگ او و احیای 6 نفر دیگر بود.
آخرین خواسته محمدرضا
اشک در چشمان مادر حلقه میزند چرا که ماه قبل پسرش را در اثر تصادف از دست داد. با این حال با آرامش میگوید: «تصمیم من و پدرش و همسرش بود که اعضای بدن محمدرضا را اهدا کنیم». قلب، چشم، کبد، کلیهها و ریههای محمدرضا هر کدام در بدن شخص دیگری است. محمدرضا 42ساله، 2فرزند دارد. شقایق 9سالهاش هم با افتخار، کارت خانواده اهداکننده را بر گردن آویخته است.
مادر محمدرضا میگوید: «محمدرضا همیشه میگفت اگر برای من اتفاقی افتاد، اعضای بدنم را به آنها که نیاز دارند، ببخشید. همین هم انگیزه ما شد برای بخشیدن اعضایش. فکر کردیم حالا که او نیست این خواستهاش را انجام دهیم».
خانواده «محمدرضا قسمتی» هنوز گیرندههای اعضا را نمیشناسند. این رسم بیمارستان مسیح دانشوری و بقیه بیمارستانهای فعال در بخش پیوند اعضا است که گیرندهها و دهندهها تا مدتی برای هم ناشناس میمانند. پس هر ذهنیتی را که از فیلمها پیدا کردهاید - که خانواده گیرنده به خانواده دهنده التماس میکند - کنار بگذارید. در جشن نفس بعد از گذشت چندین ماه از عمل پیوند، برخی خانوادههای دهنده و گیرنده با یکدیگر آشنا میشوند.
شب آشنایی
چشمان فاطمه - همسر محمد تیموریان - هنوز خیس است. او کنار صدیقه - همسر حسن مونسان - نشسته. این 2 زن امشب با هم آشنا شدهاند؛ یکی همسر از دست داده است و دیگری تا پای از دستدادن همسر پیش رفته.
حسن مونسان هنوز از عوارض جانبی کمایی که درگیرش بوده رنج میبرد. به سختی سخن میگوید. سیروز کبدی او را تا یک قدمی مرگ برده و درست آنجا کبد محمد تیموریان به کمکش آمده. فاطمه میگوید: «آقای حیدریان گفت چند لحظه هم در تصمیم ما مؤثر است چون ممکن است حتی یک ساعت تاخیر باعث از دسترفتن جان گیرنده شود.
نمیدانستم کبد شوهرم قرار است به چه کسی پیوند زده شود اما فکر کردم حالا که بچههای من پدرشان را از دست دادهاند، یک خانواده دیگر بیپدر نشود. در آن شرایط حال خانواده بیمار را خیلی خوب درک میکردم. با بچهها صحبت کردم، آنها پذیرفتند و پیوند انجام شد». محمد تیموری در سن 48سالگی سکته مغزی کرد و اعضا و نسوج او، به چند بیمار عمر دوباره بخشید.
صدیقه قدردان است و فاطمه از حس زیبای لحظه آشنایی با او و همسرش میگوید؛ «انگار آنها را خیلی وقت است میشناسم». فاطمه 6 فرزند دارد و صدیقه 2 تا. پسر فاطمه که پسر صدیقه را در آغوش کشیده بود، به پدرش گفته بود گمان کنید من هم پسر شما هستم. حسن به سختی از خاطرات دوره بیماری میگوید. عمل پیوند او در بیمارستان شهید نمازی شیراز انجام شده است؛ شهری که دوره تحصیل مهندسی را در آنجا گذرانده است؛ «فکر نمیکردم، روزی برای زندگی دوباره به شهری برگردم که در آن درس خواندهام».
زندگی در برابر زندگی
برخی بیماران هنوز در فهرست انتظار دریافت عضو هستند. بیماران ریوی در این میان وضعیت اسفناکتری دارند؛ با کلی شلنگ و یک کپسول بزرگ اکسیژن در ردیف مخصوص نشستهاند. رضای 5 ساله در میان آنها حکایت ویژهای دارد، از کودکی هر چه به خاطر دارد، درد و رنج و کپسول اکسیژن است. دلش میخواهد برای یک ساعت بازیکردن تمام شلنگها را از خود جدا کند.
دکترش میگوید: «ریه رضا پر از مواد پروتئینی میشود. همین نفسکشیدن را برای او مشکل میکند. تاکنون چندین بار ریهاش را شستوشو دادهاند، اما شستوشو دیگر جواب نمیدهد». علت بیماری رضا ناشناخته است. شاید اگر اهداکنندهای پیدا نشود، رضا شانس زندگی را از دست بدهد.
میمانی چطور دعا کنی؛ دعا کنی یک نفر مرگ مغزی شود تا رضا کوچولو بتواند زندگی کند؛ دعا کنی رضا کوچولو از این رنج راحت شود؛ زندگی در برابر زندگی! دیدن رنج رضا سخت است اما زندگی او با نام کسی پیوند خورده که شاید چند روز یا چند ماه آینده خواب ابدیاش را با جستوخیز و زندگی پرشور کودکانه رضا تاخت بزند. وقتی به شرایط اهدای عضو - که در آن سایز عضو هم لحاظ شده - میاندیشی، موضوع بغرنجتر میشود. یعنی ریه اهدایی به رضا باید کوچک باشد، به اندازه 5سالگی!
خداحافظ کپسول اکسیژن
قصههای تلخ و شیرین پیوند تمامی ندارد. دقایق جشن یکی یکی سپری میشوند. مادر 3 کودک که به تازگی 2 ریه دریافت کرده، از داستان تلخ قبل از پیوندش می گوید؛ داستانی که او را تا مرز محرومیت از خانواده و 3 فرزندش پیش برد و از شیرینی زندگی بدون کپسول اکسیژن. به او گفته بودند شانس زندگی پس از پیوند برایش 50درصد است.
پیوند 2ریه ریسک بزرگی است. میدانست که زندگی پس از پیوند او نیز با زندگی عادی یک زن سالم فاصله بسیاری دارد اما همه این مشکلات ارزش رهایی از کپسول اکسیژن و لذت دوباره با بچهها بودن را داشت. حالا میتواند خودش به تنهایی دنبال کارهایش را بگیرد؛ مثل هر مادر دیگری فرزندانش را بیدردسر کپسول در آغوش کشد، غذا بپزد و...
بیمارانی که پایین سن نشستهاند و به سخنان او گوش میدهند، حسرت یک لحظه زندگی او را دارند، لحظهای که شیلنگها را کناربگذارند و سبک قدم زنند.