همينكه در تمام طول مصاحبه تلاش ميكند به هيچ شكلي از سنش باخبر نشويم نشان ميدهد فرهنگمان را هم بهخوبي زبانمان ياد گرفته! اگر فيلمهاي ژاپني زياد ديده باشيد، تنها از جنس خنديدنش متوجه مليتش ميشويد و اينجاست كه كوهي از سؤال برايتان پديد ميآيد: اتسوكو هوشينو كه خود را فاطمه ناميده است در ايران بهدنبال چيست؟
چي شد مسلمان شدم؟
من در ژاپن، در رشته روابط بينالملل تحصيل ميكردم كه واقعه 11سپتامبر اتفاق افتاد و زندگيام را تحتتاثير قرار داد. خداوند در قرآن ميفرمايد «و مكروا و مكرالله والله خير الماكرين». حقيقت هم اين است كه پس از 11سپتامبر دشمنان اسلام حيلهاي چيده بودند كه اسلام را تخريب كنند اما اين موضوع نتيجه عكس داد و باعث شد خيليها در سرتاسر جهان به اسلام رو بياورند.
در ژاپن هم درباره اسلام زياد سياهنمايي ميشد و در نتيجه نگاه من هم منفي بود اما وقتي از طريق اخبار در جريان ماجراي 11سپتامبر قرار گرفتم، خيلي تعجب كردم. احساس ميكردم اين اتفاق خيلي غيرطبيعي و شبيه فيلمهاي هاليوودي است. در آن زمان فكر ميكردم كه اسلام چه دارد كه رسانهها و قدرتمندان اينطور عليه آن موضع ميگيرند. همين شك من باعث شد به فكر تحقيق بيفتم.
اين چيزها شايد چندان براي شما عجيب نباشد اما مسئله من واقعا فرق ميكرد. در يك جامعه ضداسلام، مجبور بودم مخفيانه تحقيق كنم. بعد از مطالعه زياد و تحقيق و جستوجو تصميم خودم را گرفتم. با مركز مسلمانان توكيو كه وابسته به اهل تسنن بود تماس تلفني گرفتم و شهادتين گفتم. بعد از 10ماه متوجه شدم ترجمه ژاپني قرآني كه از همان مركز به من داده شده ايرادات فراواني دارد. مثلا در آيه ولايت كه اشاره به انگشتر دادن حضرت علي(ع) به مسكين دارد، از عبارت «هم راكعون» براي معرفي ايشان استفاده شده، اما اين كلمه «سجدهكننده» ترجمه شده بود. يا در ترجمه آيه وضو اصلا اشارهاي به مسح نشده بود.
يا در آيه تطهير، اهلبيت را همسران پيامبر معرفي كرده بودند. اين اختلافات باعث شد تحقيقاتم را بيشتر كنم. تنها منبعم اينترنت بود كه متأسفانه آنجا هم جواب درستي نگرفتم. به من ميگفتند بايد اينها را همينطور كه هست قبول كنم. اما من دستبردار نبودم و از هر مسلماني كه در اينترنت پيدا ميكردم، سؤالهايم را ميپرسيدم. در كل از اهل تشيع جوابهاي قانعكنندهتري گرفتم چون توصيه ميكردند مطالعه كنم و بعد انتخاب كنم. اين كار آنها من را ياد آيه «لااكراه فيالدين» ميانداخت و فهميدم اگر بخواهم راه درست را پيدا كنم بايد از اين شيوه پيروي كنم. دقيقا 10ماه بعد از تشرفم به اسلام، شيعه شدم.
فكر ميكردند جنزده شدهام
خانواده من بودايي هستند. تغيير مذهب در فاميل ما سابقه داشته اما نه به اين شكل. يكي از عموهايم در آمريكا درس خوانده و در جوانياش مسيحي شده بود و در ژاپن درس انجيل ميداد. اما به هر حال بعد از مسلمان شدن من، بيشتر افراد خانواده آشفته شدند. خانوادهام باور نميكردند. ميگفتند تحت شستوشوي مغزي قرار گرفتهام! وقتي نماز ميخواندم فكر ميكردند جنزده شدهام. مادرم بنا به عقايد ژاپنيها دور تا دور من نمك ميريختند تا از شر جنها راحت بشوم. البته خواهران و برادرانم ملايمتر برخورد ميكردند و سعي داشتند چندان درگير موضوع نشوند تا من هم دخالتي در تفكراتشان نداشته باشم. متأسفانه خيلي از مردم از حقيقت ميترسند و براي اينكه درگير حقيقت نشوند در اشتباهشان پافشاري ميكنند، مثلا خواهران و برادرانم حالت دفاعي بهخودشان گرفتند و به قول معروف، بوداييتر شدند.
ديگر طاقتم تمام شده بود
شرايط دينداري و مسلماني خيلي برايم طاقتفرسا شده بود. ديگر تحملم تمام شده بود. حدود 10سال از مسلمان شدنم ميگذشت. در اطرافيان و دوست و فاميل هيچكس مسلمان نبود. يك شب بعد از نماز و مناجات گريه كردم و از خدا خواستم كه اگر او مرا هدايت كرده خودش هم از اين وضعيت نجاتم بدهد. به اين آيه قرآن رسيدم كه ميفرمايد اگر هجرت كنيد خواهيد ديد كه سرزمين خدا برايتان وسيع است. من هم با اتكا به اين آيه و سختيهايي كه در ژاپن داشتم مخصوصا بهخاطر حجاب، ديدم بهترين راه هجرت كردن است. فرداي آن شب مثل هميشه در اينترنت دنبال جواب سؤالات دينيام بودم. در يك سايت اسلامي كه سؤالات مذهبيام را ميپرسيدم و سالها بود كه از آنها كمك ميگرفتم محسن را پيدا كردم در واقع آشنايي اوليه من با ايشان آنجا بود. بعد از 7سال براي مسافرت به ايران آمدم و با محسن عقد كردم. بعد از 2هفته به ژاپن برگشتم تا از خانوادهام خداحافظي كنم و مثلا جهيزيهام را بياورم كه البته جهيزيهام تنها چندين جعبه كتاب بود.
فكر ميكردند تحمل زندگي در ايران برايم سخت است
وقتي نخستينبار به خانوادهام گفتم كه ميخواهم با يك مرد ايراني و مسلمان ازدواج كنم به من اجازه ندادند و خيلي طول كشيد تا رضايتشان را جلب كنم. در نهايت با اين ذهنيت كه زندگي در ايران بسيار برايم طاقتفرسا ميشود به من اجازه دادند تا به ايران بيايم. آنها بهخاطر ذهنيتي كه از ايران داشتند اميدوار بودند كه من نميتوانم شرايط زندگي در ايران را تحمل كنم و زود به ژاپن برميگردم. اما وقتي آمدم ايران ديدم كه مشكلي با اينجا ندارم و وقتي برگشتم تا وسايلم را بياورم ديگر در تصميم خودم جدي بودم.
شما اينجا همهچيز داريد
من و همه دوستان خارجيام كه به مؤسسه زبان فارسي در تهران ميرويم با هم درباره يك موضوع متفقالقوليم؛ آن هم اين است كه باورمان نميشود اين كشور 30سال تحت تحريم است و در عين حال همهچيز دارد. براي من و دوستانم هميشه سؤال است كه چرا وقتي اينجا همهچيز هست، بعضي از مردم اينقدر علاقه دارند خارج از ايران زندگي كنند و نسبت به زندگي در خارج از ايران ديد مثبتي دارند؟
مثلا براي نخستينبار كه با همسرم در تهران براي گردش بيرون رفته بوديم، از من پرسيد چه ميوهاي دوست داري؟ من هم گفتم انار دوست دارم اما در ژاپن به قدري اين ميوه كم است كه گاهي بايد با تجويز پزشك تهيه شود. همان موقع به نخستين آبميوهفروشي كه رسيديم، همسرم برايم يك ليوان آب انار تازه گرفت كه بهشدت باعث تعجبم شد.
خونگرمترين مردم دنيا
ايرانيها خيلي راحت و سريع با هم رابطه برقرار ميكنند و بهشدت خونگرماند. نخستينبار كه آمده بودم ايران فكر ميكردم همه راننده تاكسيها و مردم محله و مغازهدارها با همسرم آشنا هستند. بعد فهميدم اين خصلت ايرانيهاست كه اينقدر احساس نزديكي به هم دارند، درحاليكه در ژاپن اصلا راننده تاكسيها حرف نميزنند!
همسايه آقا هستيم
يك سال است كه به اين محله آمدهايم. اينجا خيلي به بيت رهبري نزديك است و همين براي من كافي است. بهخاطر علاقه به اينكه همسايه آقا باشيم حاضر نيستم از اين محله و اين خانه نقلمكان كنيم. ماه رمضان سال قبل هرروز براي نماز ظهر و عصر به بيت رهبري ميرفتم. بعد از نماز فرصت كوتاهي ايجاد شد كه كمي جلوتر بروم و از دور رهبرم را ببينم. دفعه دومي كه باشوق و ذوق جلو رفتم كه ايشان را ببينم، آقا متوجه حضور من شد و به يكي از افراد بيت اشاره كردند و چفيهشان را به من هديه دادند و از آن موقع اين هديه ارزشمند و گرانبها را پيش خودم نگه داشتهام.
پاداش همه سختيها را در مشهد گرفتم
از وقتي به ايران آمدهام يكبار به مشهد رفتيم. براي من كه از يك كشور غيراسلامي كه حتي برخي مواقع رفتار ضداسلامي هم دارد آمدهام، رفتن به مشهد و حرم امامرضا(ع) مثل رفتن به يك عالم رؤيايي بود. بيانش سخت است اما احساس كردم بعد از سالها هزينه دادن و سختي كشيدن حالا نتيجه گرفتهام و خداوند پاداش سختيهاي مرا به بهترين شكل ممكن داده است. آنجا واقعا به آرامش رسيدم.
داستان پرواز هوشينو
محسن ابراهيمنژاد، همسر فاطمه اتسوكو هوشينو، داستان پرفرازونشيب ازدواجشان را با نقل اين روايت آغاز ميكند كه وقتي كسي براي جمال يا مال كسي با او ازدواج كند، هر دو را از دست ميدهد و ازدواج بايد براي به كمال رسيدن باشد. اين زوج جوان، وقتي حرف از ماجراي ازدواجشان ميشود، چنان با هيجان شروع به تعريفكردن ميكنند كه انگار داستاني از روي پرده سينما را يادآوري ميكنند.
فاطمه: وقتي خانوادهام فهميدند كه من واقعا تصميم خودم را گرفتهام و روي تصميم خودم اصرار دارم، با آمدنم به ايران موافقت كردند. بالاخره بعداز چندين سال، قبول كردند كه نميتوانند من را منصرف كنند و بايد در برابر تصميم و دين من تسليم شوند. شب آخر قبل از آمدن به ايران، خانوادهام برايم مهماني خداحافظي گرفتند و اقوام نزديكمان آمدند. تقريبا همه منتظر بودند كه به هر شكلي رفتن من به ايران لغو شود. از چندماه قبل از سفرم به ايران، دنبال گرفتن مجوز خروج بودم. حتي چندبار به توكيو رفتم و برگشتم اما آنها هربار به من جواب نميدادند. روز پرواز، به فرودگاه رفتم بدون اينكه مداركم همراهم باشد. تا آخرين لحظه كه ميخواستم سوار هواپيما شوم موفق به اخذ ويزا نشدم. موقع گرفتن كارت پرواز به من گفتند شما ويزا نداريد و بايد برگرديد. من هم با ناراحتي به همسرم زنگ زدم. همانجا نشستم و بهشدت گريه ميكردم.
محسن: ميدانستم فاطمه چه ساعتي پرواز دارد. 50دقيقه قبل از ساعت پرواز زنگ موبايلم به صدا درآمد. تلفنم را جواب دادم. فاطمه بود. فقط صداي گريهاش ميآمد. هرچند پشت تلفن به فاطمه دلداري دادم اما ميدانستم كاري از من برنميآيد. دلم خيلي گرفته بود. با ماشينم رفتم داخل شهر تا دوري بزنم و فكرم باز شود. ديدم يك پيرزن كنار خيابان منتظر تاكسي است. ترمز كردم تا او را به مقصدش برسانم. پيرزن بهشدت ناراحت بود و ميخواست به امامزاده برود و به قول خودش گريه كند و سبك شود. به او دلداري دادم و لحظه آخر كه پياده شد با صداي غمگيني به او گفتم التماس دعا. پيرزن هم پرسيد پسرم مشكلت چيست. من هم توضيح دادم كه همسرم آن سر دنيا نميتواند بيايد و تمام مبارزههايمان دارد تباه ميشود. پيرزن گفت: برايت دعا ميكنم، برو و خيالت راحت باشد. من هم راه افتادم. هنوز چند دقيقهاي از پيادهشدن پيرزن نگذشته بود كه ديدم فاطمه به من زنگ زد. ميخنديد و هيچ خبري از گريههاي چند دقيقه پيش نبود. گفت كه مشكلش حل شده و دارد راه ميافتد.
فاطمه: نميخواستم برگردم چون تمام اطرافيانم بهخاطر مسلمان شدنم به اندازه كافي مسخره ام كرده بودند و منتظر بودند كه ناموفق برگردم تا بيشتر مرا تحت فشار قرار بدهند. توي سالن فرودگاه نشستم و گريه ميكردم درحاليكه تا چند دقيقه ديگر هواپيما پرواز ميكرد. هيچ اميدي نداشتم. خانمي كه مسئول شركت هوايي بود وقتي حالم را ديد گفت من تو را به تهران ميفرستم اما اينكه در تهران چطور با تو برخورد كنند ديگر بر عهده خودت است. وقتي هم آمدم تهران اول ويزاي توريستي گرفتم و بعد بهراحتي مقيم شدم.
محسن: موقع عقد، فاطمه نميخواست مهريه مادي داشته باشد اما كسي كه عقدمان را ميخواند قبول نكرد و گفت كه سنت اسلامي اين است كه مهريه نقدي هم باشد.
فاطمه: من شرط كردم كه مهريهام بايد مثل حضرت زهرا(س) ساده باشد. از همين جهت ديدم كه حضرت امير(ع) براي بخش مادي مهريه حضرت زهرا(س) زره خود را فروخته، من هم به همين حد كم اكتفا كردم و به نشانه يكتاپرستي، يك سكه مهريه تعيين كردم. بعد فهميدم كه حضرت زهرا(س) مهريهاش را براي زندگي مشتركشان خرج كرده است. من هم به تبعيت از ايشان سكه را فروختم و يك لوستر و يك ميز مطالعه براي خانه خريدم.
بدون چادرم، هرگز!
وقتي صحبت از سختي حجاب با چادر ميشود، فاطمه به اتاقش ميرود و سريع چادر مشكياش را سر ميكند و برميگردد و توضيح ميدهد كه چقدر با اين مدلهاي جديد طراحي شده براي چادر، راحت ميتواند در جامعه حضور داشته باشد و كارهاي روزمره را انجام دهد. فاطمه ميگويد كه نخستين بار براي ورود به حرم امام رضا(ع) چادر سرش كرده. با خنده برايمان تعريف ميكند كه اصلا نميتوانست چادر را روي سرش نگه دارد و مدام لبههاي پاييني چادر به زير پايش ميرفت. ولي از همانجا بود كه تصميم گرفت چادر را براي پوشش اصلي خود انتخاب كند. همسرش برايمان توضيح ميدهد كه براي اينكه فاطمه بتواند راحتتر با چادر راه برود با هم درباره انواع چادرها تحقيق و بروشورهاي آنها را زير رو ميكنند، تا به يك مدل پوشيده و راحتتري از چادر برسند.
از فاطمه خواستيم براي ما از حجاب و چادر در ژاپن و ايران بگويد.
فاطمه ميگويد: در ژاپن كسي زن با حجاب را استخدام نميكند. مردم آنجا يك زن ژاپني باحجاب را نميپذيرند و او را طرد ميكنند. هيچكس حاضر نميشد به من كار بدهد، من هم نميتوانستم بيكار باشم، بنابراين با وجود اين كه رشته تحصيليام روابط بينالملل بود، به ذهنم رسيد كه در يك كارخانه مواد غذايي كار كنم كه بهخاطر مسائل بهداشتي لباس تمام پوشيده به كاركنان ميدهند. به آن كارخانه رفتم و با آن لباسهايي كه فقط چشمهايم پيدا بود حجابم را حفظ كردم. در ژاپن من را بارها بهخاطر حجابم دستگير يا تعقيب ميكردند و فكر ميكردند تروريست هستم. يكبار هم من را گشتند كه نكند در لباسم بمب پنهان كرده باشم.
اول كه آمده بودم ايران خيال ميكردم چادر سر كردن سخت است و همان پوشش بلند مانتويي داشتم. بعدها حس كردم چادر، قشنگي معنوي برايم دارد. بعد از زيارت حضرت رضا(ع) كه در حرم چادر سر كردم، كمكم از خانواده شوهرم ياد گرفتم و به راحتي چادر سر كردم تا حدي كه الآن ديگر بدون چادر نميتوانم بيرون بروم. الآن حس ميكنم كه ديد ديگران برايم مهم نيست، درحاليكه قبل از اسلام آوردنم اينطور نبود. الآن فهميدم كه براي رضايت خدا زندگي ميكنم. وقتي حجاب با چادر كامل ميشود، انسان حس ميكند خداوند حقيقتي را برايش نمايان كرده.
در ايران هم مردم نگاههاي متفاوتي به ما داشتند. وقتي ما با هم انگليسي صحبت ميكرديم درحاليكه من چادر سرم بود، بعضيها طوري به ما نگاه ميكردند كه انگار از مريخ آمدهايم. گاهي اوقات مردمي كه ميديدند من به زبان انگليسي با همسرم حرف ميزدم و چادر هم سرم بود، به من ميگفتند تو خارجي هستي، چرا چادر سر ميكني؟ لازم نيست اينقدر سخت بگيري!
بعضي مردم ميپرسند كه شوهرت تو را تحت فشار گذاشته؟ حتي مواردي بوده كه ديگران با همسرم برخورد تندي كردهاند كه چرا من را مجبور به سر كردن چادر كرده! درحاليكه من آرامش و توشه معنويام را از چادر گرفتهام.
حجاب و عفاف يعني حفظ و نگه داشتن جذابيت جسمي. جذابيت جسمي هم براي توالد و تناسل است كه يكي از نشانههاي خداست. من معتقدم كه اگر ما حرمت اين جذابيت جسمي را نگه نداريم و آن را رعايت نكنيم حرمت خدا را شكستهايم؛ صدالبته هم كه بعدش حرمت خودمان را هم نگه نداشتهايم.
اگر به عكس يهوديهايي كه به دينشان پايبند هستند نگاه كنيد حجاب كامل دارند و علاوه بر آن شما اگر تصاوير حضرت مريم(س) را ببينيد در همه نقوش چادر دارد؛ يعني نهتنها با حجاب است بلكه چادر هم دارد و اين نشانه ارزش بشري چادر و حجاب است.
لوازم ايراني در آشپزخانه يك خانم ژاپني
شايد عجيبترين موضوع در آشپزخانه يك زن ژاپني، ديدن وسايل برقي و لوازم ايراني باشد! وقتي محسن ابراهيمنژاد از تعجب ما از ايرانيبودن وسايل همسرش با خبر ميشود، اينطور جواب ميدهد: چند ماهي از آمدن فاطمه به ايران گذشته بود كه گوشي تلفن همراه من دچار مشكل شد. همزمان با اين اتفاق، قرار بود براي فاطمه هم گوشي بخرم. وقتي براي خريد رفتيم، همسرم به من گفت كه حتما بايد جنس ايراني بخريم. تعجب كردم و علت را پرسيدم و او گفت كه مقام معظم رهبري فرمودهاند تا جايي كه ميتوانيد از اجناس ايراني استفاده كنيد. من گفتم اين بهمعناي حرام بودن جنس خارجي نيست اما اتسوكو گفت همينكه نظر مقام معظم رهبري اين باشد براي ما كافي است كه ديگر لوازم خارجي نخريم. بعد از اين واقعه وقتي قرار شد براي خريد لوازم خانه اقدام كنيم، ديگر ميدانستيم كه لوازم ايراني بايد بخريم، حتي اگر مشكلاتي هم داشته باشد. خدا را شكر الان هم كه 4 سال است با هم زندگي ميكنيم، اين وسايل چندان مشكلي نداشتهاند و خوب كار كردهاند!
نظر شما