صبح 28تيرماه امسال زماني كه پيرمرد 70ساله از خانهشان در يكي از روستاهاي اطراف جويبار خارج شد پسربچه 5سالهاش به نام عارف نيز تا مقابل در حياط همراهش رفت. اما اين آخرين باري بود كه عارف را ميديد. آن روز پسربچه 5ساله به داخل خانه برنگشت و ناپديد شد و وقتي پليس در جريان گم شدن او قرار گرفت، تحقيقات براي يافتن ردي از وي را شروع كرد.
- پرونده پيچيده
در جريان تحقيقات پليسي فرضيه هاي متعددي مطرح شد اما هيچ كدام به نتيجه نرسيد تا اينكه مأموران دريافتند پدر عارف تاكنون 3بار ازدواج كرده و عارف سومين فرزندش بود. آنها اين بار فرضيه اختلافات خانوادگي را مدنظر قرار دادند. عارف برادر و خواهر ناتني داشت كه از همسران قبلي پيرمرد بودند. در چنين شرايطي مأموران بررسيهاي خود را ادامه دادند و اين بار به برادر ناتني عارف شككردند. او مردي 35ساله بود كه ديوار به ديوار خانه پدرش زندگي ميكرد.
اين مرد كه حسين نام دارد بازداشت شد اما ادعا كرد كه از راز گم شدن عارف خبر ندارد. درحاليكه تنها يك روز از بازداشت حسين ميگذشت، فرد ناشناسي جمجمهاي را به داخل خانه پيرمرد انداخت كه روند رسيدگي به پرونده را وارد مرحلهاي تازه كرد. اين جمجمه طبق نظريه پزشكي قانوني متعلق به كودكي 4تا 5ساله بود و به اين ترتيب فرضيه قتل عارف پررنگتر شد.
- جنايت هولناك
تحقيقات كارآگاهان ادامه يافت و مدتي بعد جسد بيسر كودكي كه در يكي از باغهاي روستا دفن شده بود پيدا شد. جسد متعلق به عارف بود اما هنوز ردي از عامل جنايت نبود. در اين مرحله كارآگاهان به تحقيقات تازهاي دست زدند. آنها ميدانستند افرادي كه مرتكب جنايت ميشوند و كودكان را به قتل ميرسانند، مدتي دچار افسردگي شده و گوشهگير ميشوند. بنابراين جستوجو براي شناسايي چنين فردي را در روستا آغاز كردند. كارآگاهان دريافتند كه چوپان جواني به نام جلال كه گوسفندانش را در حوالي خانه پدر عارف ميچراند مدتي است كه ناپديد شده و كسي او را نديده است. در ادامه مشخص شد كه جلال اهل يكي از روستاهاي استان گلستان است كه مدتي پس از ناپديد شدن عارف اقدام به تسويه حساب كرده و به روستايشان برگشته است.
اين جوان 24ساله در روستايشان دستگير شد و وقتي تحت بازجويي قرار گرفت، راز جنايت را فاش كرد. جلال گفت: مدتي بود كه با برادر ناتني عارف به نام حسين آشنا شده بودم. او هر روز از پدرش بد ميگفت و نگران بود كه پدرش همه اموالش را به نام برادر ناتنياش يعني عارف كند. حسين از اينكه پدرش براي سومين بار ازدواج كرده بود عصباني بود و به اينكه پدرش عارف را اينقدر دوست داشت حسادت ميكرد.
او يك روز به من پيشنهاد داد كه درصورت كشتن برادرش، پول خوبي گيرم ميآيد.متهم ادامه داد: يك روز صبح حسين نزد من آمد و گفت كه برادرناتنياش را در دستشويي خانهشان زنداني كرده و خواست كه او را به قتل برسانم. همراه وي به خانهاش رفتم. دستها و دهان عارف بسته و او حسابي ترسيده بود. ابتدا حسين يك ضربه با چاقو به شكمش زد و من نيز سر او را بريدم. بعد هم صورت پسربچه را سوزانديم تا شناسايي نشود و جسد را در باغي دفن كرديم.
با اعترافات هولناك جلال، حسين بار ديگر بازداشت شد و وقتي فهميد دستش رو شده، به جنايت اعتراف كرد. او گفت: به عارف حسودي ميكردم. پدرم خيلي او را دوست داشت. ميترسيدم كه همه املاكش را به نام او كند. براي همين نقشه قتل وي را كشيدم. روز حادثه، وقتي پدرم راهي باغ شد، عارف را مقابل در خانه ديدم. سراغش رفتم و به بهانهاي او را به خانهام كشاندم. بعد هم دست و دهانش را بستم و به سراغ جوان چوپان رفتم تا نقشهاي را كه در سر داشتم عملي كنم.
مدتي بعد از جنايت، وقتي پليس به من شك كرد و دستگير شدم، نقشهاي كشيدم كه پليس را گمراه كنم. هنگامي كه شوهرخواهرم به ملاقات من آمده بود، به او گفتم كه چه بلايي سر عارف آوردهام. سپس از او خواستم به محل دفن جسد وي برود و جمجمه او را به حياط خانه پدرم بيندازد تا همه فكر كنند كه جنايت كار فرد ديگري است. او نيز اين كار را انجام دادم و من بعد از يك هفته آزاد شدم تا اينكه جوان چوپان دستگير و راز جنايت فاش شد.با اعترافات مرد جوان، داماد آنها نيز بازداشت شد و تحقيقات تكميلي درخصوص اين پرونده ادامه دارد.
نظر شما