شنبه ۸ آذر ۱۳۹۳ - ۱۷:۱۴
۰ نفر

لیلی شیرازی: جایی خواندم نویسنده‌ای درباره‌ی این حرف زده بود که با توجه به ماهیچه‌هایی که انسان دارد، تعداد حرکت‌های ممکن که هر انسانی می‌تواند انجام دهد، حتماً از حدود هشتاد میلیارد آدمی که از ابتدای تاریخ تابه‌حال روی کره‌ی زمین زندگی کرده‌اند، کم‌تر است.

و خب! معنای این حرف می‌دانید چیست؟ یعنی هر حرکتی که ما الآن انجام می‌دهیم، همین تکان دادن دست، بالا انداختن ابرو یا نوع نگاهی که به هر کسی می‌اندازیم، در واقع تکرار حرکتی است که احتمالاً بارها و بارها در طول این هزاران سال زندگی انسان‌ها روی کره‌ی سبز زمین، تکرار شده است. ما به حکم توانایی‌های محدود بدنمان، ناچاریم مجموعه‌ی قابل شمارشی از حرکات را در طول زندگی‌مان تکرار کنیم و این‌که حرکت جدیدی انجام دهیم، تقریباً از نظر منطقی غیر ممکن است.

اگر از بالا نگاه کنی، در تمام این هزاران سال، میلیون‌ها و میلیاردها انسان، شبیه مورچه‌هایی که در یک سطح کوچک می‌آیند و می‌روند، آمده‌اند، زندگی کرده‌اند و رفته‌اند، آن‌قدر حرکاتشان محدود و بدنشان در مقایسه با جهان کوچک و ناچیز بوده است که اگر واقع‌بین باشی، نمی‌شود بین حرکاتشان فرق گذاشت، همه‌ی آن‌ها شبیه هم هستند، می‌آیند، زندگی می‌کنند و بعد از مدت زمان بسیار بسیار کوتاهی، حداکثر 100 سال که در مقایسه با میلیون‌ها سال عمرجهان حتی از یک ثانیه هم کم‌تر است، پیر می‌شوند و دنیا را ترک می‌کنند، بدنشان می‌ماند و باز به چرخه‌ی تغییرات مداوم و بدون توقف جهان بازمی‌گردد.

چه خوب که ما از بالا نگاه نمی‌کنیم، چون از بالا نگاه کردن به‌دنیا، می‌تواند باعث شود تمام جزئیاتی را که به زندگی ما معنا می‌دهد از دست بدهیم، نبینیم که هر صبح، برای هر کدام از ما هشت میلیارد آدم زنده‌ی روی زمین، یک معنای متفاوت دارد، باعث می‌شود که نبینیم که چه‌طور توانسته‌ایم از محدودیت‌هایی که بدن‌هایمان برایمان ایجاد کرده است، بگذریم و چیزهای جدید و حرکت‌های نو بیافرینیم. شاید از بالا که نگاه کنی، حتی همین تحولات هم کوچک به نظر برسد، اما ما مورچه نیستیم، و این هم یک واقعیت است.

من حرف می‌‌زنم!

ما حرف می‌زنیم، فکر می‌کنیم و می‌توانیم تصمیم بگیریم. زبان، آن ابزاری است که به من اجازه‌ی فکر کردن می‌دهد، و این يعنی من مورچه نیستم. من انسانم چون می‌توانم از میان تمام حرکت‌های محدود موجود، زنجیره‌ی خاص و ویژه‌ی خودم را بسازم. چون در هر لحظه، چندین و چند انتخاب دارم و می‌توانم با فکر و اراده‌ام از بین این چندین انتخاب، بهترین را انتخاب کنم. این منم که انتخاب می‌کنم، این منم که تصمیم می‌گیرم و این زندگی، مال من است، از آن من است و من تلاش می‌کنم تا آن‌جا که می‌توانم از این زندگی، زنجیره‌ای دوست داشتنی و متفاوت از انتخاب‌ها، حرکات و تصمیم‌ها بسازم. زنجیره‌ای که نه شبیه به میلیاردها زنجیره‌ی دیگری باشد که آدم‌های دیگر، از سال‌ها پیش تا امروز ساخته‌اند، و نه از نمایش آن شرمنده باشم و تلاش کنم آن را مخفی کنم.

من «او» را می‌شناسم

من، «او» را می‌شناسم، نه مثل مورچه که اطاعت از او، در سرشتش است، و بی‌آن‌که خود بداند او را می‌شناسد. نه! من خودم او را می‌شناسم، «او» را شناخته‌ام. «او» که خود از بالا نگاه می‌کند، تک تک این هشتاد میلیارد آدمی را که روی زمین زیسته‌اند و از فرصت زندگی خود استفاده کرده‌اند می‌شناسد. «او» که از بالا نگاه می‌کند، که تمام تاریخ برایش یک آن است، او که به تمام این جهان چند میلیون ساله با یک کلمه، با یک «باش»، هستی داده و خارج از زمان به جهان نگاه می‌کند. برای او تمام این چند میلیون سال از یک لحظه کم‌تر است.

اما او، با آن که از بالا به تمام ما، انسان‌ها و مورچه‌ها و درخت‌ها و دریاها و جنگل‌ها نگاه می‌کند، هیچ‌وقت ما را حتی شبیه به یک «مورچه» هم نمی‌بیند. شاید چون به ما نزدیک است، شاید چون در همین حوالی است، می‌توانی حضورش را بو بکشی، می‌توانی بودنش را به جان بکشی، حتی لبخندش را ببینی و مهربانی‌اش را روی پوست تنت حس کنی. حتی می‌توانی دست دراز کنی و گرمای بودنش تو را در خود بگیرد. می‌توانی به او لبخند بزنی و منتظر پاسخش باشی.

من، با زبان و فکرم، «او» را شناخته‌ام، و شاید تنها من، تنها ما انسان‌ها باشیم که با کلمات، با زبان و به اختیار خودمان با «او» حرف می‌زنیم. و شاید همین امکان، همین فرصت، همین اختیار باشد که بین ما و آن میلیارد میلیارد مورچه‌ای که همین الآن روی زمین زندگی می‌کنند، تفاوت ایجاد می‌کند.

من، حرکاتم محدود است، درست مثل یک مورچه، زندگی‌ام کوتاه است، فقط کمی بلندتر از یک مورچه، و کوچکم، در برابر جهان بسیار کوچکم، آن‌قدر کوچک که فرقی با یک مورچه ندارم. اما من مورچه نیستم، چون برخلاف مورچه‌ها،  من می‌توانم زنجیره‌ی منحصر به فرد خود از زندگی را بسازم، و من، و تنها من هستم که می‌توانم او را بشناسم و با زبانم، و به اختیار خودم، او را بخوانم.

کد خبر 279520

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha