انسان به کمک عالیترین قابلیت مغزش میتواند بیاموزد و براساس آموختههای خود که به شیوهای هنوز اسرارآمیز، در ذهنش سازمان مییابند، به انتخابهای پیچیده و حیرت انگیز دست زند. برآیند چنین انتخابهایی است که تمدن بشری را تا به امروز برپا داشته است.
زیست شناسان به ما میگویند زندگی هر یک از ما پدیدهای است منحصر به فرد؛ محصول تصادفی است با احتمال بسیار ضعیف، که فقط یک بار در تاریخ حیات بشر رخ میدهد. از میان چندین هزار اسپرم، یک اسپرم با اوول ترکیب میشود تا هر یک از ما را به وجود آورد. اگر اسپرمی دیگر با آن اوول و یا آن اسپرم با اوولی دیگر ترکیب شده بود، انسان دیگری پا به حیات میگذاشت. با این تعبیر، هر انسانی که متولد میشود از نظر زیست شناسی پدیدهای است منحصر به فرد.
ژرالد ادلمن(Gerald Edelman) متخصص مغز و اعصاب و برنده جایزه نوبل و سرپرست Neurosciences Institute در سانتیاگوی کالیفرنیا، میگوید، چه بسا مغز هر انسانی در تاریخ کیهان منحصر به فرد باشد.
ادلمن در جایی دیگر میگوید حتی مغز دوقلوهای همسان نیز شبیه به هم نیستند. زیرا مغز در تعامل با محیط است که رشد مییابد و رابطه انسان را با محیط پیرامونش شکل میدهد و همین امر به شخص طبیعتی منحصر به فرد میبخشد. 1
آیا نگاه ما به خودمان و به دیگران، بر اساس چنین واقعیتی شگفت انگیز و در عین حال تکان دهنده، شکل گرفته است؟ آیا در سیاستها و برنامهها و تحلیلها و توصیههایمان، این اصل انکارناپذیر را مبنا قرار میدهیم و برای هر فردی مدل متناسب با هویت وجودی منحصر به فردش داریم؟ و بر اساس چنین مدلی با وی رفتار میکنیم؟ یا همه را در یک قالب میریزیم و بر مبنای فرض نادرست همسانی افراد نوع بشر و یا در بهترین شرایط با توجه به وجود تفاوتهای فردی جزیی و کم اهمیت، حکم میرانیم؟
هر انسانی، روی کره زمینی که 4 میلیارد سال عمر دارد، فرصتی کوتاه در اختیار دارد که چون برق میگذرد. هنوز با زندگی آشنا نشده و آن را درک نکرده و برایش معنا و فلسفه ای تعریف نکرده، باید برود.
اگر بخت با او یار باشد، میفهمد که فرصتی نادر به نام زندگی در اختیار دارد که ارزشش با هیچ چیز قابل قیاس نیست. تنها در چنین شرایطی است که بودن به ارزش غایی تبدیل میشود و قطب نمایی میشود برای پیمودن راه دشوار زندگی، در میانه راه پر گرداب و بحران خیز عصر حاضر.
سؤال اساسی این است: آیا حکومتها، به عنوان نظامهایی ساخته دست انسان که مأموریت اخلاقیشان این است که با استفاده از اختیارات تفویض شده از جانب مردم، منابع موجود را در جهت رفاه و توسعه مستمر و شکوفایی استعدادهای بالقوه و از آن مهمتر فراهم آوردن زندگی با کیفیتی در شأن انسان و برای همه اعضای جامعه به کار گیرند، درباره زندگی این گونه میاندیشند؟
آیا زندگی تک تک افراد جامعه را فرصتی منحصر به فرد در عرصه کیهان تلقی میکنند و نفس زندگی را به عنوان ارزشی متعالی در سلسله مراتب ارزشهایی که تعریف کردهاند، در صدر قرار میدهند؟ واقعأ درباره طبیعت انسان چه تصوری داریم ؟چند بار از خود پرسیده ایم انسان چیست و چه طبیعتی دارد؟
دکتر علی اسدی در نوشته ای کوتاه و زیبا انسان را این گونه تعریف میکند: 2
"انسان آمیزهای است از خصایص خوب و بد، از عقل و جنون، از نظم و آشفتگی، از عشق و کین، از منطق و احساسات. آنچه مشخصه انسان است غلیان روحی، بی ثباتی عاطفی، عواطف تند، حالت سرمستی و شور است. انسان موجودی است خیالباف، که از واقعیتها و حقایق گریزان است و تا آنجایی که ممکن است میخواهد از آن بگریزد و به دنیای درون خود پناه برد تا شاید در آن آسایشی و امنیتی بیابد.
در عین حال کنجکاوی و نیاز به بقا او را به دنیای واقعیتها میکشاند و نمیگذارد که در عالم تخیلات خود باقی بماند. در مرز تخیل و واقعیت و از شکاف بین ذهن (انسان شناسنده) و عین (واقعیتها) است که ناگهان آگاهی در انسان شکل میگیرد.
آگاهی باعث میشود که انسان احساس کند که در عین حال که در جهان هست ولی از جهان جداست، در عین حال که جزیی از جامعه است جزیی از خانواده است، جزیی از سایرین است ولی از سایرین جداست، دارای هویت خاص خود است، دارای "من" است که از جامعه جداست در عین حال که با آن یکی است.
علاوه بر آن انسان دارای خودآگاهی است یعنی میتواند خود را به صورت یک موضوع خارجی در نظر بگیرد و درباره خود بیاندیشد و تفکر کند و خود را ارزیابی کند.
یکی از ویژگیهای انسان آن است که ضمن آنکه دارای پیچیدهترین و تکاملیافتهترین دستگاه شناختی است ولی شناختش از واقعیتها دستخوش خطاست و نمیتواند واقعیتها را به آسانی کشف کند و جهان را به سهولت بشناسد.
این ابهام در شناخت از یکسو ناشی از عدم وضوح اطلاعاتی است که از محیط به او میرسد، زیرا این اطلاعات یکدست نبوده و پارازیت زیاد دارد و از سوی دیگر در مغز انسان دستگاهی وجود ندارد که توهم را از واقعیت، واقعی را از غیر واقعی به درستی تشخیص دهد و همیشه حواس انسان دچار اشتباه میشود.
البته انسان به کمک هوش خود روشهایی را برای تصحیح خطاهای خود یافته است یکی از آنها تجربه براساس آزمایش و خطاست ولی همیشه نمیتوان خطا را از درست به آسانی تشخیص داد، بویژه وقتی مسایل پیچیده و انتزاعی میشوند.
با این همه انسان با ارزشترین سرمایه ای است که ما میشناسیم. همه چیز جهان انسانی در گرو اندیشه و کار او است. تمدن بشر تنها بر پایه اندیشه و تدبیر وی با پذیرش دشواریهای فراوان پدید آمده است.
انسانی که هم اکنون در اندیشه چیرگی بر طبیعت بیانتهاست، روزگاری از تهیه ضروریات یک زندگی فارغ از رنج جسمانی ناتوان بود.
گذر از ناتوانی گذشته به توانایی کنونی تنها به سبب هوشمندی و سرشت پاک و آموزش پذیر و کمال جوی انسان آسان و ممکن شده است.
انسان که به عبارتی برگزیده و سرآمد همه آفریدههای جهان است میتواند از راه فراگیری، دایره تسلط و چیرگی خود را گسترده سازد و بر تاریکیهای کنونی جهان هستی پرتو افکند و دشواریهای ناگشوده را گسترده سازد.
تنها این خرد و ذهن انسان است که در توانا سازی وی مرز نمیشناسد و قلمرو خود را هر آن گسترده تر از پیش میسازد. انسان گوهر پاک و ناآلودهای است که استعداد بالندگی و برازندگی را به گونه طبیعی در خود دارد و از هر گونه بند و قیدی برای حرکت و پیشرفت آزاد است.
انسان بر خلاف دیگر جانوران حتی مرز آن چه در سرشت وی به گونه غریزی به کار گذاشته شده است میشکند و در راهی که خود و اندیشه وی روا دارد گامهای بلند بر میدارد.
همین انسان است که با پروراندن ذهن و اندیشه خود مرزهای هستی مادی را در هم فرو میریزد و به لایههای لطیف آفرینش دل میبندد و برای پی بردن به راز و رمز جهان کوشش میکند.
چنین سرشتی که همواره در جست و جوی یافتن تازههاست و هرگز از دگرگونی و تحول خسته و کند نمیشود سزاوار آن است که از پاس و حرمت فراوان برخوردار باشد و برای اعتلای آن هرگونه وسیلهای که ممکن باشد فراهم شود.
انسانی که به روایت زیست شناسان دارای پیچیدهترین دستگاه عصبی است و هیچگونه الگوی ثابت و پیچیده از پیش ساختهای بر رفتار وی چیره نیست و همه چیز را از پیرامون خود فرا میگیرد، به راستی که هستی شگفت انگیزی است که میتوان اعجاز آموزش و پرورش را در وی به نیکویی به نمایش گذاشت.
بهرهمندی از آموزش و پرورش درست میتواند از سرشت آماده و مرز نابستهی انسان شگفتیهایی پدید آورد که بی نظیر باشد. آموزش و پرورشِ تواناییهای بالقوهی انسان که برای آن حد و مرزی نیست، هم اکنون یکی از صنعتهای بسیار بزرگ جهان ما را پدید آورده است.
سالانه اعتبارات هنگفتی برای آموزش و پرورش و آماده سازی مردمان فراوانی به کار گرفته میشود که در گذشته نظیر آن دیده نمیشود. این سرمایه گذاری که بازدهی بس شگفتی دارد، امروز در پیشاپیش وظیفههای نخستین دولتها و ملتها و خانوادهها قرار دارد.
آیا حکومتها و دولتها و خانوادهها در رابطه با انسانها و در رابطه با جوانان و در رابطه با دختران جوان چنین درکی از طبیعت انسان دارند و برای حیات منحصر به فرد هر انسانی این گونه ارزش قایلند؟
در اندیشه کیفیت زندگی و مدیریت کیفیت زندگی، و از آن مهم تر در اندیشهای که به تازگی با نام شاخص خوشبختی وارد ادبیات توسعه شده، بازتابی از این طرز فکر به چشم میخورد.
در ایران، مسئولان برنامهریزی و سیاستگذاری توسعه، هنوز به این دو مفهوم توجهی نشان ندادهاند و کیفیت زندگی و خوشبختی، غایت توسعه و هدف برنامههای توسعه ملی تلقی نمیشود.
اما کشور کوچک و گمنامی چون بوتان از سال 1975 به این سو، به ابتکار پادشاه آن کشور و با استفاده از اقتدار تام و قدرت مطلقه نظام پادشاهی، سعی دارد به جای شاخص تولید ناخالص ملی، از شاخص خوشبختی ناخالص ملی (Gross National Happiness)، برای سنجش عملکرد حکومت و دولت استفاده کند.
آیا واقعا برای علم، تکنولوژی، مدیریت و حکومت و برنامهریزی و سیاستگذاری توسعه، هدفی مهمتر از تلاش در راه بهبود مستمر کیفیت زندگی انسان و فراهم آوردن شرایطی که در آن افراد جامعه از بودن خود و از زندگی خویش لذت ببرند، میتوان تصور کرد؟
میخواهم قدری درباره این دو مفهوم سخن گویم: کیفیت زندگی و شاخص خوشبختی. اما پیش از آن بد نیست بر مهمترین ویژگیهای جهان معاصر که زندگی انسان در متن آن جریان دارد، نگاهی کوتاه بیافکنیم.
جهان معاصر جهانی است پر توفان و بحران خیز. جامعه جهانی اکنون در چرخش گاه تمدنی بی سابقه ای قرار گرفته است. تحولات پرشتاب علمی- تکنولوژیک عامل اصلی چنین وضعیتی است.
در چنین وضعی، بنیانها و شالودههای اصلی زندگی فردی و اجتماعی که به انسان در برقراری تعادل وجودی کمک میکردهاند - به معنای تعادل میان دنیای درون و محیطی که فرد در تعامل با آن قرار دارد - فرو ریختهاند. مهمترین این شالودهها، ارزشها و هنجارهایی است که در گذشته راهگشای فهم و حل مسائل بودند ولی امروزه دیگر چنین نیستند.
نسل جدید، هنجارها و معیارها و ارزشها و سنتهای موجود را منسوخ و مسئله آفرین میداند و نه تعادل بخش و کارساز. مشکل آن جاست که نظام جدید و بهتری نیز جایگزین نشده است.
در نتیجه، افراد و نهادهای اجتماعی در فضایی حضور دارند که بیشتر به سیاهچالی شباهت دارد که نیروها و انرژیهای سازنده نسل حاضر و نسل قبلی را در خود میبلعد.
شکاف رو به گسترش نسلها، نشانه بارزی از این واقعیت است. از سوی دیگر، در خانواده، پدر و مادر، اقتدار خود را که برخاسته از مرجعیت و مشروعیت شان بود، از دست دادهاند.
در نسل گذشته، این مرجعیت و مشروعیت به طور طبیعی از دانستهها و تجربههای مفید پدر و مادر بر میخاست که فرزند در برابر آن تسلیم بود. ولی کودکان و نوجوانان معاصر، به دلیل دسترسی راحت و ارزان به منابع گسترده اطلاعات و دانش و دانایی، که انقلاب ICT آن را میسر ساخته، در باره بسیاری از موضوعها، بیش از والدین خود میدانند.
در نتیجه وقتی پدر و مادر در برابر سؤالهای عجیب و تازه آنان حیرت زده پاسخ میدهند "نمیدانم"، پایههای آن مرجعیت و مشروعیت سست میشود و دیگر اقتداری نمیماند که با آن فرزند را طبق الگوی مطلوب خود بار بیاورند. آن الگوی مطلوبی که پدر و مادر برای فرزند در ذهن دارند، نیز خود از دید فرزند بوی نای و کهنگی میدهد.
نسل جدید برای یافتن الگوی مناسب خود، به تنوعی گیج کننده از منابع و مراجع متعددی روی میآورد که از اینترنت و ماهواره و هم سالان حاضر و غایب و .... به دست آورده است. اغلب در میان آنها، سردرگم و گیج میماند و بدون اتکاء به مرجعی مطمئن و قابل اعتماد، در میانه راه دشوار و پر سنگلاخ زندگی بی پناه و ناتوان رها میشود.
اقتدار متمرکز و بلا منازع پدر و مادر در نسلهای قبلی دست کم این حسن را داشت که اگر جوان الگوی تحمیل شده را نمیپسندید، به دلیل نداشتن حق انتخاب و حق نظر، منتظر میماند تا در سنین بالاتر راه خود را انتخاب کند.
از سوی دیگر بشر وارد عصر بحران شده است. بحران، وضعیتی است که در آن سیستم از وضعیت تعادل خارج میشود و قانونمندی مرسوم بر آن حاکم نیست و عصر بحران بدان معناست که بحرانها زنجیره وار رخ میدهند.
هنوز بحرانی از بین نرفته، بحرانی تازه ظاهر میشود. واقعیت آن است که الگوهای ذهنی و رفتاری انسان در عصر ثبات و تعادل شکل گرفتهاند و در وضعیتهای بحرانی نمیتوانند کارساز باشند.
افزون بر آن، هنوز انسان نپذیرفته که وارد عصر بحران شده و بحران امری است طبیعی و تعادل و ثبات امری است بعید و با احتمال بسیار کم.
همین چند نکته کافی است تا متوجه شویم که محیط زندگی انسان از بن دگرگون شده است. ولی انسان برای دست و پنجه نرم کردن با مسائل تازه عصر حاضر، به دانش و مهارت و تواناییهای لازم مجهز نیست.
نظام اموزش رسمیو غیر رسمیو خانواده و جامعه به طور کلی، افراد را برای زمانه ای آماده میسازند که از دست رفته است. در چنین وضعیتی است که اداره زندگی برای همه دشوار میشود. در چنین وضعیتی است که طرح بحث کیفیت زندگی میتواند راهگشا باشد.
در این جا سعی میشود مفهوم کیفیت زندگی و کوششهایی که در جهان برای سنجش و مدیریت آن در جریان است، معرفی شوند.
درباره کیفیت زندگی میتوان به نکات زیر اشاره کرد :
• کیفیت زندگی مفهومیاست چند وجهی و پیچیده. ولی در عین حال قابل تعریف و قابل سنجش. با رهیافتی میان رشته ای میتوان آن را تعریف کرد و برایش مدل مفهومیساخت و براساس آن مدل آن را سنجید.
حتی میتوان خیلی ساده به سراغ مردم رفت و از آنها پرسید درباره زندگی چه احساسی دارند و آیا از زندگی لذت میبرند یا نه.
• کیفیت زندگی بیش از هر چیز امری است نسبی و برای تعریف و سنجش آن معیار مطلق و جامع و جهان شمولی وجود ندارد که در همه جا مصداق داشته باشد؛ مفهومیاست که به شدت متأثر از زمان و مکان است. عوامل مؤثر برآن، بسته به دوره زمانی و مکان جغرافیایی و شرایط فرهنگی تغییر میکنند.
• مؤلفههای کیفیت زندگی بر اساس ارزشهای فردی و اجتماعی و ملی تعریف میشوند. شکی نیست که واقعیتها و شرایط عینی جامعه و وضعیت مادی زندگی فرد نیز در آن نقشی تعیین کننده دارند.
• اما، باید توجه داشت که انسان موجودی است که براساس تصویر ذهنی خود از واقعیت –نه خود واقعیت- زندگی میکند و رفتارش متأثر از برداشتهای ذهنی و درکی است که از واقعیت دارد و این برداشتها و ادراکات، الزامأ با واقعیت انطباق ندارند.
افزون بر آن، تصویر ذهنی و برداشت هر فرد درباره واقعیتی معین با دیگری تفاوت دارد. بر این اساس میتوان گفت که:
1) برداشت ما از شرایط عینی و واقعیتهای زندگی است که احساس مان را درباره زندگی و کیفیت زندگی شکل میدهد. پس این شخص است که باید احساس کند کیفیت زندگیاش مطلوب است یا نه.
2) برداشت افراد در این باره با یک دیگر یکسان نیست. بر این اساس شاید بتوان نتیجه گرفت که میان ارزیابی جوانان از واقعیتهای زندگی و مطلوبیت کیفیت زندگی و از آن مهم تر معیارهایی که برای ارزیابی زندگی خود دارند، با آن چه پدران و مادران و حاکمان و مسئولان جامعه دارند، تفاوت وجود دارد و این شکاف، مدام رو به گسترش بوده و عمیقتر خواهد شد
• اما، واقعیت مهم تر آن است که روان شناسان، دانشمندان مغز و اعصاب و پژوهشگران علوم شناختی به ما میگویند که برداشتها و تصاویر ذهنی – و به معنایی دقیقتر، مدلهای ذهنی – را میتوان تغییر داد.
• مدیریت کیفیت زندگی یعنی تغییر شرایط عینی زندگی در جهت مطلوب، که وظیفه اصلی حکومت و دولت است. تغییر مدلهای ذهنی، و برداشت فرد درباره واقعیت، که دراختیار فرد است.
ولی اگر فرد و کیفیت زندگی او در محاسبات حکومت جایی نداشته باشد چه خواهد شد؟ کوشش مستمر فرد در راه تغییر مدلهای ذهنی در شرایطی مؤثر است و توصیه میشود که شرایط واقعی زندگی یا نامطلوب نباشد و یا حکومت و دولت، دغدغه آن را داشته باشد که وضع را بهبود بخشد.
شاید آشنایی و حساس شدن به مفهوم کیفیت زندگی، به دولتها و حکومتها کمک کند در راه مطلوب کردن شرایط عینی زندگی و واقعیتها گام بردارند و به فرد نیز امکان دهد در قلمرو نفوذ خویش، مدیریت کیفیت زندگی خویش را در دست گیرد.
به هر حال کیفیت زندگی پارادیمیاست که با مفاهیم اقتصاد نوین و توسعه پایدار سازگاری معنایی داشته و هم اکنون مورد توجه بسیاری از کشورها از جمله انگلستان و کانادا و کشورهای اسکاندیناوی قرار دارد. در واقع، به عنوان گفتمانی جهانی، واکنشی است طبیعی در برابر آثار و پیآمدهای ناگوار حکمرانی بد و بیخردی رهبران جوامع درمدیریت کلان توسعه سیاسی-اجتماعی-اقتصادی.
اجازه دهید که ابعاد و متغیرهای کیفیت زندگی را قدری بازکنیم. متغیرهای کیفیت زندگی در دو بعد عینی و ذهنی طبقه بندی میشوند. متغیرهای عینی متغیرهایی هستند قابل سنجش و مربوط به محیط و شرایط زندگی که خود در دو بعد فردی و اجتماعی قابل دسته بندیاند. .
مهمترین متغیرهای عینی به این شرحاند:
الف - بعد فردی:
این بعد شامل متغیرهایی است که رابطه فرد را با شرایط خاص زندگی فرد، از جمله امکانات لازم برای برخورداری از یک زندگی سالم و راحت تعریف میکنند.
مهمترین این شرایط به شرح زیراند:
رفاه مادی: داشتن شغل و درآمد مناسب
تغذیه مناسب: پژوهشها نشان میدهد که میان تغذیه نامناسب سالهای اول زندگی، به ویژه تا 2 سالگی و تحریکاتی که در این سن مغز دریافت میکند، با رشد ذهنی و از آن مهم تر کسب مهارتهای اساسی، به ویژه مهارت دست و پنجه نرم کردن با مشکلات زندگی رابطه ای قوی وجود دارد. میگویند کمبود چنین مهارتهایی بیش از سیگار و کلسترول باعث مرگ ناشی از سکته قلبی و سکته مغزی شده است. به نظر این پژوهشگران فراهم آوردن شرایط برای تغذیه مناسب نوزادان و کودکان مهمترین وظیفه دولت است . زیرا اینان سرمایههای انسانی آینده، در جوامعی هستند که در آن مسایل بیش از پیش پیچیده و تکنولوژیک میشوند و بدون مهارتهای لازم، فرد نمیتواند زندگی خود را اداره کند.
مسکن مناسب و راحت
زندگی در محیطی سالم: محیطی برای زندگی سالم است که شرایط زیر را داشته باشد:
- هوای سالم
- آب سالم
- زیبایی
- دسترسی به طبیعت
- وجود امنیت فیزیکی : نبود جرم و جنایت و خشونت وکنترل آن با قوانین مناسب و تضمین اجرای این قوانین از طریق نظام قضایی و انتظامیسالم و کارآمد
سلامتی
دسترسی به خدمات با کیفیت (آموزش و بهداشت و درمان و خدمات عمومیاز جمله حمل و نقل عمومیو تلفن و آب و برق و خدمات فرهنگی و امکانات تفریحی و به تازگی دسترسی به اینترنت پر سرعت و وسایل ارتباطی مدرن)
دسترسی به امکانات ورزشی
ب - بعد اجتماعی:
انسان ذاتا موجودی است اجتماعی. و زندگیش در رابطه با دیگرانی معنا مییابد که در سطوح مختلف با او در ارتباطند. بعد اجتماعی شامل شرایطی است که رابطه فرد را با دیگران در خانواده و در سازمانهایی که در آن کار میکند و یا عضویت دارد و در جامعه – در رابطه با حکومت و دولت - تعریف میکند.
مهمترین این متغیرها عبارتند از:
• زندگی خانوادگی سالم و راحت: به نظر میرسد در دریای توفان خیز عصر حاضر، خانواده بهترین لنگرگاهی باشد که تا به امروز بشر اختراع کرده است. کمک به افراد در کسب مهارتهای لازم برای مدیریت پیچیده مسایلِ به شدت غامض شونده خانوادههای امروزین، وظیفه راهبردی دولت است.
• زندگی سازمانی سالم و پربار: به معنای کار در سازمانی که تعادل میان کار- زندگی را بر هم نزند .ما بهترین و پربارترین ساعات روزمان ( به طور معمول از 8 یا 9 صبح تا 4 یا 5 بعد از ظهر) و بهترین سالهای عمرمان (به طور معمول از 23-25 سالگی تا 53-55 سالگی) را در اختیار سازمانهایی قرار میدهیم که در آن کار میکنیم. یعنی باارزشترین بخش عمرمان. پرسش مهم این است که سازمانها با آن چه میکنند؟
• جامعه محلی و کیفیت روابطی که در آن جریان دارد. رابطه با همسایگان، با اهل محل و کسب و کارهایی که از آنها خرید میکنیم و...
• دوستان و آشنایان و میزان صمیمیت و اعتماد متقابل بین فرد و آنانی که سرمایه اجتماعی فرد را تشکیل میدهند.
• امنیت سیاسی : تأمین آزادیها و حقوق اساسی فرد، از جمله آزادی بیان و برخورداری از حقوقی چون حق توسعه و پیشرفت، حق ارتباط، حق اطلاع، حق انتخاب غذا و لباس و حق شاد زیستن و...
• امنیت اقتصادی و اجتماعی
• فضای عمومی کشوری که هویت ملی فرد به آن تعلق دارد و جایگاه و اعتبار آن کشور در جامعه بینالملل و جامعه جهانی: زندگی در جامعه ای امن، باثبات، دارای آینده ای مطمئن و نوید بخش و دارای نظام حکومتی که دغدغهاش بهبود مستمر کیفیت زندگی مردم باشد.
اما همان گونه که گفته شد، انسان با تصوراتش درباره واقعیت و برداشتها و ذهنیتهایی که درباره واقعیت دارد، زندگی میکند.
از این رو، متغیرها و مؤلفههای ذهنی کیفیت زندگی نیز از اهمیت بالایی برخوردارند و چه بسا بخش مهمیاز احساس نارضایتی مردم مرفه در جوامع پیشرفته ناشی از عوامل ذهنی باشد. زیرا در این جوامع، شرایط عینی مطلوب، برای بخشهای مهمیاز جمعیت، تا حدودی تحقق یافته است.
مهمترین معیارهای ذهنی کیفیت زندگی، به این شرحاند:
• نگاه فرد به زندگی : نگاه فرد به مرگ عزیز، رنج، بیماری، درد، کمبودها، فقرو محدودیتها؛ تعریفی که شخص از زندگی و معنای آن دارد؛ فلسفه ای که آگاهانه برای زندگی خویش تعریف کرده و یا ناخودآگاه در ذهن دارد؛ نگاهش به طبیعت و به هستی. به طور کلی جهان بینی فرد که نگاهش را به زندگی شکل میدهد. جهان بینی آموختنی است.
• این احساس فرد که حقوقش، البته حقوقی که بدان آگاهی دارد، تا چه حد در جامعه تأمین و یا پایمال میگردد.
• ارزیابی فرد از این که تلاشهای خانواده و جامعه تا چه حد به بهبود زندگی او و تأمین نیازهایش کمک کرده است.
• نیازهای فرد، که به ویژه در جهان امروز، از ترکیبی پر تنوع و مدام در حال تغییر برخوردار است. فهرست نیازهای انسان معاصر به دلیل زندگی در محیطی که به شدت تحت کنترل بازاری است که محرکهاش نوآوری است، از مرز هزار نیاز گذشته است. موتور اقتصاد مدرن، مصرف لجام گسیخته است و جامعه مدرن بدون رشد مصرف نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.
تبلیغات مدرن به هر ترفندی نیازی جدید میآفریند و شهوت داشتن و حرص خواستن را در فرد دامن میزند. به هر حال دامنه نیازهای مادی انسان مدام رو به گسترش است . ولی انسان در عین حال موجودی است متفکر، خودآگاه، کاوشگر که با کنترل نیازهای مادی و پرداختن به نیازهای معنوی، میتواند حلقه تنگ زندگی مادی را بشکند و به عرصههایی پا گذارد که لذتش چیز دیگری است.
در این معنا و با توجه به قابلیت شگفت انگیز ذهن انسان در تعریف و بازسازی واقعیت و توانایی دستکاری در جهان بینی، میتوان گفت نیازهای معنوی نقشی اساسی در کیفیت زندگی انسان دارند.
مهمترین این نیازها به این شرحاند:
o کنجکاوی : انسان موجودی است که با کنجکاوی خود نه تنها به کشف و دستکاری در قوانین بنیادین طبیعت از جمله قوانین ماده و اطلاعات و ژن دست زده و برای خود سپهری آفریده، متفاوت با سپهر طبیعی و البته مصنوع انسان، بلکه افزون بر آن، میتواند فارغ از دغدغه کشف و یا اختراع و دستکاری و خلق، آزاد و بی خیال به تماشای طبیعت بنشیند و از درک سحر و افسون و کشف رازهای آن غرق در حیرت و لذت شود.
- میل به شناخت و درک و فهم جهان پیچیده و پرابهام و گیج کننده
- تخیل و تجسم : ساختن واقعیت به هر شکل آن در ذهن و خیال و تلاش برای تحقق آن در قالب هنر، علم و تکنولوژی
- میل شدید به رشد و توسعه و یادگیری مستمر
- نیاز به جستجوی معنایی برای هستی و سعی در تعریف این معنا در رابطه خود با دیگران که تجلی آن عشق است و یا یافتن معنایی در رابطه با طبیعت ویا فضا و کیهان و یا در رابطه با خدا و با کل هستی.
- نیاز به خود شکوفایی و تعالی و توسعه مستمر که به گفته ابراهام مزلو، روان شناس، عالیترین سطح نیاز انسان است.
امروزه انقلاب اطلاعات و ارتباطات، فرصتهای بسیاری برای ارضای نیازهای معنوی انسان – انسان بازیگر و انسان کاوشگر و انسان تماشاگر- فراهم آورده است. همان گونه که پژوهشها نیز نشان میدهند، دامن زدن به این نیازها، بر خلاف نیازهای مادی، به فرد این احساس را میدهد که زندگی اش از کیفیتی در شأن انسان برخوردار است.
برای سنجش کیفیت زندگی در جوامع گوناگون ابزار بسیاری تدوین شده است. اقتصاددانان، به دلیل داشتن ابزاری قوی برای سنجش، بر اساس پیش فرضهای خود، نخستین کسانی بودند که به طور غیر مستقیم به این امر پرداختند.
تولید ناخالص داخلی (GDP)، اولین شاخصی بود که توسط اقتصاددانان بر اساس پیش فرضهای زیر برای سنجش پیشرفت اجتماعی و به طور تلویحی کیفیت زندگی تدوین شد:
1. انسان موجودی است که با منطق اقتصادی زندگی میکند
2. منطق اقتصادی حکم میکند که انسان رقابت جو و بیشینه ساز شود
3. اگر شرایط اقتصادی مطلوبی فراهم آید، کیفیت زندگی انسان به خودی خود بهبود مییابد. چون در اقتصاد شکوفا و توسعه یافته، نیازهای اساسی انسان تأمین خواهد شد.
منتقدان میگویند که نه این فرضها درست است و نه توسعه اقتصادی به معنای خاص آن به بهبود کیفیت زندگی مردم انجامیده است.
مردم در کشورهای توسعه یافته به رفاه اقتصادی دست یافتهاند ولی احساس نمیکنند زندگی شان از کیفیت مطلوبی برخوردار است. پس رشد تولید ناخالص داخلی که معرف رشد اقتصادی است، نمیتواند معیار بهبود کیفیت زندگی مردم تلقی شود.
از سوی دیگر، به نظر میرسد میزان بالای مصرف منابع طبیعی، - متغیر همبسته رشد اقتصادی - سطح و کیفیت زندگی مردم را بهبود نبخشیده است و این در حالی است که میتوان بدون مصرف اضافی، زندگی خوبی برای مردم فراهم آورد. برای حل این مشکل شاخصهای دیگری تدوین شد که متغیرهای اجتماعی را نیز در بر میگرفت.
GPI ، با 18 متغیر، از آن جمله است 3. این شاخص با افزودن متغیرهایی چون بیکاری و اشتغال نیمه وقت تا مرگ و میر در تصادفات و آلودگی و هزینههای نظامی، سعی کرده است ضعف نگاه اقتصادی را جبران کند.
شاخص FISH نیز در دهه 1970 تدوین شد 4 و با 16 متغیر، بیشتر به بهداشت اجتماعی توجه دارد و یا HDI که شاخص توسعه انسانی 5 است و با نگاهی جامع سعی دارد به همه ابعاد کیفیت زندگی از جمله ابعاد اجتماعی- سیاسی، توجه کند.
این شاخص دو شاخص فرعی نیز دارد به نام شاخص توسعه جنسیتی (GDI) که وضعیت زنان را در جامعه میسنجد6 و شاخص فقر انسانی7 (HPI) شاخص توسعه انسانی در سال 1975 توسط محبوب الحق طراحی شد و از آن سال تاکنون هر ساله توسط برنامه توسعه سازمان ملل(UNDP) وضعیت کشورها را مورد سنجش قرار داده و آنان را رتبه بندی میکند. در شهرهای امریکا و کانادا و اروپا نیز شاخصهایی برای سنجش کیفیت زندگی شهری وجود دارد.8
اما، مؤسسهEIU نیز 9 شاخصی با نام شاخص کیفیت زندگی تدوین کرده که در سال 2005، بر اساس 9 متغیر زیر که بیشتر از نوع شرایط عینی است، 111کشور از جمله ایران را مورد سنجش و رتبه بندی قرار داده است :
1. رفاه مادی که با GDP سرانه10 و PPP (قدرت برابری قیمت) سنجیده میشود
2. امید به زندگی به سال
3. امنیت و ثبات سیاسی
4. زندگی خانوادگی: نرخ طلاق به ازای هر 1000 نفر جمعیت
5. زندگی اجتماعی: میزان حضور در تشکلها و محافل اجتماعی و کلیسا
6. آب و هوا و جغرافیا: مطلوب بودن آب و هوا بر حسب گرما و سرما
7. امنیت شغلی: نرخ بیکاری
8. آزادیهای سیاسی و مدنی
9. نابرابری جنسیتی: نسبت درآمد متوسط زنان به مردان
در رتبه بندی EIU در سال 2005، ایران در میان 111 کشور، در کیفیت زندگی بر اساس متغیرهای 9 گانه، رتبه 88 ام را کسب کرده است.
شاخصهایی که بر شمردیم، به وجه ذهنی کیفیت زندگی توجهی ندارند. اما، مؤسسه nef (بنیاد اقتصاد نوین)11 که سازمانی است غیر انتفاعی و فعال در زمینه بهبود کیفیت زندگی، شاخصی تدوین کرده به نام "شاخص سیاره خوشبخت"، که در آن ترکیبی از متغیرهای ذهنی و عینی مورد سنجش قرار میگیرند.
در گزارش سال 2005 این مؤسسه، مدلی ارایه شده که در آن فرایند تبدیل منابع به کیفیت زندگی این گونه تعریف میشود: منابع سیاره ای به عنوان نهاده از طریق 10 ابزار باید به بازده ای تبدیل شوند که چیزی نیست جز عمر طولانی و زندگی شاد برای مردم. این ابزار دهگانه عبارتند از:
• حکومت و حاکمیت
• جامعه محلی (مدیریت شهری)
• تکنولوژی
• بهداشت و درمان
• آموزش و پرورش
• خانواده
• ارزشها
• اقتصاد
• اشتغال
• مصرف
سؤال اساسی این است: آیا در جوامع موجود - و البته ایران - ابزار دهگانه فوق، منابع طبیعی جامعه را به گونه ای به خدمت گرفتهاند که مردم زندگی شاد و خوبی داشته باشند یا نه؟
در پاسخ به این سؤال nef با استفاده از شاخصی که بر مبنای همان مدل طراحی شده، کشورها را ارزیابی و رتبهبندی میکند12
در گزارش 2005 این مؤسسه، عنوان گزارش از "شاخص سیاره خوشبخت" به "شاخص سیاره بدبخت" تغییر یافته است. نویسندگان گزارش میگویند علت این تغییر نام آن است که طبق دادههای موجود، هیچ کشوری نتوانسته در این زمینه عملکرد مناسبی داشته باشد!
در همین گزارش، به رغم عنوان، هم چنان از شاخص سیاره خوشبخت استفاده شده که بر مبنای فرمول زیر محاسبه شده است:
در گزارش 2005 مؤسسه nef، از مناطق مختلف جهان، 178 کشور از جمله ایران ارزیابی شدهاند و برای هر یک از کشورها امتیاز سه متغیر –رضایت از زندگی و امید به زندگی و آثار اکولوژیک – و امتیاز شاخص تعیین شده است.
نکته جالب در این تحقیق آن است که مخرج کسر –آثار اکولوژیک – که در واقع آسیبهای وارده بر محیط زیست است، برای کشورهای پیشرفته صنعتی و کشورهای دارای نرخ رشد بالای اقتصادی، به مراتب بزرگتر از کشورهای فقیر و عقب مانده است. همین امر امتیاز کشورهای توسعه یافته را در شاخص پایین آورده است.
امریکا در آثار اکولوژیک، با امتیاز 5/9 بیشترین وهاییتی با 5/0 کمترین امتیاز را دارند. آثار اکولوژیک در این گزارش چنین تعریف شده است: میزان زمین مورد نیاز (به هکتار) در هر کشور برای حفظ سطح موجود مصرف جمعیت و توسعه تکنولوژیک و کارایی منابع.
عناصر اصلی این متغیر عبارتند از سطح زمین بهره برداری شده برای کشت مواد غذایی، درخت و سوختهای بیولوژیکی و سطحی از دریا که برای ماهیگیری استفاده میشود و از آن مهم تر، میزان زمینی که برای حمایت از حیات سیاره از جمله جذب و جداسازی اکسیددوکربن حاصل از سوختهای فسیلی لازم است.
امتیاز ایران در رضایت از زندگی، 6 از 10 و در حد متوسط و در امید به زندگی، با میانگین 70.4 سال در گروه متوسط و در آثار اکولوژیک، با امتیاز 1.2در منطقه قرمز قرار دارد. در شاخص سیاره خوشبخت نیز، امتیاز ایران 2.47و رتبه آن 67 است.
کشور وانوتو در دریای کارائیب، رتبه اول و امریکا رتبه 150 را کسب کرده است. در گروه 8 کشور پیشرفته جهان، که در صدر جدول تولید ناخالص داخلی جهان قرار دارند، بهترین رتبه متعلق به ایتالیا -66 ام - و بدترین متعلق به امریکاست.
کشور بوتان، پیشگام معرفی شاخص خوشبختی ناخالص داخلی به جای شاخص اقتصادی تولید ناخالص داخلی، در این تحقیق، با امتیاز 1.61 رتبه 13ام و در رضایت از زندگی، نمره 6.7 را به دست آورده است.13
در این تحقیق، کشورهایی که در آنها رضایت از زندگی بالا بوده است، در مقایسه با کشورهایی که مردم از زندگی شان راضی نبودهاند، از سرمایه اجتماعی قوی تری برخوردارند. در این کشورها مردم در انواع فعالیتها از جمله فعالیتهای ورزشی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مشارکت بیشتری دارند.
اما، شاخصهایی که معرفی شد، بر کیفیت زندگی تأکید دارند. حتی شاخص سیاره خوشبخت نیز بیشتر درباره کیفیت زندگی است تا خوشبختی. حال اگر توسعه اقتصادی و پیشرفتهای اجتماعی و سیاسی و اصولا کیفیت زندگی به احساس خوشبختی در مردم منجر نشود، این تلاشها چه فایده ای خواهد داشت؟
حق با صاحبنظران توسعه اقتصادی است که میگویند در کشورهای پیشرفته و توسعه یافته، به یمن مدیریت اقتصادی کارآمد، سطح زندگی مردم به طور متوسط بهبود یافته و بخشهای مهمیاز جمعیت این کشورها از موهبت رفاه مادی برخوردارشدهاند.
ولی پژوهشها به ویژه تحقیقات اقتصاددانان نو اندیش معاصر نشان میدهد که احساس خوشبختی به همان نسبت بالا نرفته است.14
شواهد زیادی وجود دارد دال بر این که ثروت خوشبختی نمیآورد . به محض دسترسی به امکانات زندگی راحت از جمله غذا و آب و مسکن و لباس مناسب، پول بیشتر افراد را خوشبخت تر نکرده است. در انگلستان این سطح از درآمد 10 هزار پوند و در امریکا، این رقم 40 هزار دلار در سال است.
خوشبختی چیست و آیا میتوان آن را سنجید؟
شاید جامعترین مدل مفهومیخوشبختی متعلق به پژوهشگران بهداشت روانی باشد که در این زمینه کارهای باارزشی انجام دادهاند. اینان خوشبختی را یکی از مؤلفههای بهزیستی ذهنی (subjective well-being) میدانند.
از دید آنان، جلوههای گوناگون بهزیستی ذهنی، نشانه سلامت روانی است. بهزیستی ذهنی به معنای ذهنیتی است که فرد درباره کیفیت زندگیش دارد و تا حد بسیار شبیه معیارهای ذهنی کیفیت زندگی است. جامعترین مدلی که در این باره در ادبیات موجود است، متعلق به کوری کیز15 (Corey Keyes) است که برای بهزیستی ذهنی سه وجه قائل است:
• بهزیستی احساسی 16: که دو بعد دارد: بعد اول، داشتن احساس خوب و نداشتن احساس بد به زندگی است. این بعد همان خوشبختی است و ماهیتی احساسی دارد. بعد دوم، رضایت کلی از زندگی است که ماهیتی شناختی دارد. در صورتی فرد از بهزیستی احساسی بالایی برخوردار خواهد بود که بگوید از زندگیش راضی است واغلب اوقات نسبت به زندگی احساس خوبی دارد، نه احساس بد.
نگاهی به تاریخ فلسفه، نشان میدهد که بهزیستی احساسی، که معرف زندگی خوب است، همواره از جانب. متفکران سرشناسی چون اپیکور،هابز، استوارت میل، آکیناس و بنتهام مورد تأکید قرار داشته است.
• بهزیستی روانی17: نشانگر چالشهایی است که فرد در تلاش برای انجام امور زندگی و تحقق استعدادهای منحصر به فردش با آن مواجه میشود و شامل 6 بعد زیر است:
1. خود را قبول داشتن18: به معنای داشتن ارزیابی مثبت از خود و زندگی خویش
2. رشد شخصی: این حس که شخص مدام در حال رشد و توسعه است
3. داشتن هدف در زندگی: این باور که زندگی فرد پرمعنا و هدفمند است
4. رابطه مثبت با دیگران
5. تسلط بر محیط: توانایی اداره زندگی و جهان پیرامون به شیوه ای اثر بخش
6. خودمختاری: احساس تسلط بر نفس
• بهزیستی اجتماعی19: معرف ارزیابی فرد از کیفیت عملکردش در محیط اجتماعی است و 5 بعد دارد:
1. انسجام اجتماعی20 : ارزیابی فرد از کیفیت رابطهاش با اجتماع و جامعه محلی و این که شخص تا چه حد احساس میکند که با دیگرانی که واقعیت اجتماعی زندگیش را تشکیل میدهند (همسایگان، همکاران،...) وجه مشترک دارد و تا چه حد به جامعه محلی و اجتماع خویش احساس تعلق میکند.
2. تأثیر اجتماعی21 : ارزیابی فرد از ارزشی که برای جامعه دارد و این باور که در جامعه عضوی است مؤثر و مهم و در این دنیا وجودی است باارزش.
3. پیوستگی اجتماعی22: ادراک فرد درباره کیفیت سازمان دهی و نحوه عمل دنیای اجتماعی و دغدغه فهم این دنیا. پیوستگی اجتماعی مترادف است با معنادار بودن زندگی و شامل ارزیابی فرد است از این که جامعه ای که در آن زندگی میکند، قابل فهم، حساس و قابل پیش بینی است.
4. تعالی اجتماعی23: ارزیابی فرد است از پتانسیلها و مسیر حرکت جامعه و احساس این که جامعه پتانسیلهایی دارد که به کمک نهادها و شهروندانش محقق شدهاند.
5. پذیرش اجتماعی: نگاه مثبت به طبیعت انسان و احساس راحتی در رابطه با دیگران و اعتماد به دیگران، و این باور که دیگران میتوانند مهربان و سخت کوش باشند.
کیز، 11 بعد بهزیستی روانی و اجتماعی را نشانه کارکرد مثبت میخواند. و میگوید، اگر فرد شرایط دو بعد بهزیستی احساسی (احساس خوب و رضایت از زندگی) و 11 بعد کارکرد مثبت را داشته باشد، از سلامت روانی برخوردار است. وی این وضعیت را بالندگی24مینامد. افراد بالنده احساس خوبی به زندگی دارند و در رابطه با دیگران و در جامعه، فعال و سازندهاند.
کیز نبود سلامت روانی را پژمردگی25 میخواند. افراد پژمرده، احساس خوبی به زندگی ندارند و کارکرد روانی و اجتماعی شان مشکل دارد. این افراد دچار یأس و نومیدی بوده و زندگی خود را پوچ و خالی میبینند. این وضعیت با افسردگی تفاوت دارد. در مطالعات کیز، در چنین افرادی علایم افسردگی مشاهده نشده است.(کیز، 2002).
در بسیاری از جوامع از جمله، امریکا و ایران، پژمردگی زنگ خطری است که به ویژه جوانان را تهدید میکند. در مطالعه باارزشی که اخیرا مسعود نصرت آبادی و محسن جوشانلو – روان شناسان دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه تهران – بر روی نمونه ای مرکب از 224 نفر از دانشجویان دانشگاه انجام دادهاند، با استفاده از مدل سه وجهی کیز درباره بهزیستی ذهنی، و بر اساس تعریف کیز از سلامت روانی، دریافتند که 6/15 درصد از دانشجویان مورد مطالعه (35 نفر)، بالنده و 9/17 درصد (40 نفر)، پژمردهاند.26
از شاخص بهزیستی ذهنی، دانشگاه میشیگان در پروژه ای با نام "مطالعات ارزشهای جهانی" که 20 سال سابقه دارد، برای ارزیابی و رتبه بندی کشورها از نظر خوشبختی استفاده کرده است.27
در گزارش 2004 این دانشگاه، 79 کشور رتبه بندی شدهاند. 8 رتبه اول از نظر خوشبختی، به ترتیب، به کشورهای پورتوریکو، مکزیک، دانمارک، کلمبیا، ایرلند، سوییس، هلند و کانادا تعلق دارد. در این رتبه بندی، امریکا رتبه 15 و ایران رتبه 48 را کسب کرده است.
همین بررسی نشان میدهد که برای امریکاییها، احساس خوشبختی مهم تر از پول و سلامت اخلاقی و حتی رفتن به بهشت است. در کل جهان، کمتر از 65 درصد مردم، احساس خوشبختی در حد متوسطی را ابراز داشتهاند.
امریکاییانی که درآمدشان بیش از 10 میلیون دلار در سال است، خود را کمیخوشبخت تر از امریکاییان عادی دانستهاند. طبق یافتههای همین تحقیق، یک چهارم جمعیت امریکا، از افسردگی ملایم رنج میبرند.
اما، خوشبختی به عنوان پدیده ای مستقل، موضوع مطالعه علم خوشبختی28 است.
علم خوشبختی پس از گذشت چند دهه هنوز دوران نوزادی خود را طی میکند. دانشمندان رشتههای گوناگون به این نتیجه رسیدهاند که خوشبختی پدیده ای است هر چند سیال و بسیار انتزاعی، ولی هم قابل تعریف است و هم قابل سنجش. آنان سعی دارند خوشبختی را تعریف کرده و با استفاده از روش علمیآن را بسنجند و عوامل مؤثر و آثار آن را شناسایی کنند.
تا کنون در زمینه خوشبختی تحقیقات بسیاری انجام شده که از روشهای تحقیق کمیچون تحقیق آزمایشگاهی، بررسی آماری و مطالعه طولی و تحقیق کیفی استفاده کردهاند.
نمونهای از این روشها عبارتند از:
1. گزارشهایی که خود شخص ارایه میدهد، درباره احساسی که در لحظه نسبت به زندگی دارد و ارزیابیاش از وضع موجود و بیان میزان رضایتی که از زندگی دارد.
2. گزارشهای فرد درباره تجربههای قبلی خویش در زندگی
3. گزارش نزدیکان درباره فرد
4. استفاده از کامپیوتر جیبی برای ثبت احساس و احوالات شخص و گزارش عوامل محیطی به طور سیستماتیک در فواصل زمانی از چند روز تا چند هفته یا چند ماه توسط خود شخص و سنجش اعتبار دادهها با استفاده از ابزاری برای ثبت علایم بیولوژیک چون ضربان قلب و سطح هورمون و واکنشهای عصبی.
5. ترکیبی از سه روش فوق
6. بررسی رفتار فرد در شرایط آزمایشگاهی و کنترل شده
7. بررسیهای آماری بر روی نمونههای بزرگ ملی و منطقه ای و جهانی29
خوشبختی در آغاز در قلمرو فکری فیلسوفان و متفکران الهیات قرار داشت. سپس به برکت پیدایش متدولوژیهای پیشرفته، کانون توجه روان شناسان و دانشمندان بهداشت روانی قرار گرفت.
جامعه شناسان و مردم شناسان نیز به آن نیم نگاهی داشتهاند. ولی نکته جالب این است که در سالهای اخیر اقتصاددانان وارد بحث خوشبختی شدهاند. از آن مهم تر، گروهی از دانشمندان مغز و اعصاب نیز به طور جدی در این زمینه مطالعه علمیرا آغاز کردهاند.
اینان معتقدند که هر پدیده ای از نوع خوشبختی بازتابی است از فعالیت مغز که میتوان کانون آن را در مغز شناسایی کرد . در کنفرانس اخیر انجمن متخصصان مغز و اعصاب امریکا که در واشنگتن دی.سی برگزار شد، از دالایی لاما برای سخنرانی دعوت شده بود.
وی با چند اعتراف حضار را غرق در حیرت کرد. وی چنین اظهار داشت: "به این نتیجه رسیده ام که مغز انسان معمولی مسئله ساز است و اعتراف میکنم که هنوز نتوانسته ام رنج و ترس را از خود دور سازم . برای شناخت بهتر، به شما روی آورده ام"
مهمترین یافتههای پژوهشی اقتصاددانان و جامعه شناسان و روان شناسان را در باره خوشبختی میتوان چنین خلاصه کرد:30
1. خوشبختی، احساسی است مطبوع درباره زندگی و تجربه ای است لذت بخش که فرد در زندگی دارد و اغلب پس از آن که از دست رفت شخص به وجود آن پی میبرد.
2. شخص با پول میتواند میزان معقولی خوشبختی بخرد . ولی برای یک فرد معمولی دو برابر شدن حقوق، اثر به مراتب کمتری بر خوشبختی دارد تا حوادث مهم زندگی چون ازدواج
3. در سطح جامعه موضوع فرق دارد. در تمام کشورها- دست کم در غرب که تقریبأ همه پژوهشهای مربوط به خوشبختی در آن جا انجام شده –با افزایش ثروت در جامعه، مردم خوشبخت تر نشدهاند.
4. خوشبختی با سن، رابطه ای U شکل دارد .احساس خوشبختی در سنین آغازین و پایانی عمر در بالاترین حد است.
5. زنان نسبت به مردان احساس بهتری به زندگی دارند.
6. بیکاری و طلاق بدترین تأثیر منفی را بر خوشبختی دارد.
7. تحصیلات، حتی با کنترل تأثیر درآمد، با خوشبختی همبستگی مثبت دارد.
8. در همه جوامع صنعتی (و نیز شاید در کشورهای در حال توسعه، به رغم کافی نبودن شواهد جمع آوری شده) ساختار معادله خوشبختی شکل واحدی دارد. به بیانی دیگر، الگوهای آماری گسترده، در همه کشورهای بررسی شده، یکسان است.
9. شواهدی موجود است، مبتنی بر مطالعات طولی، که نشان میدهد این امر در مورد گروههای مردم نیز صادق است.
10. انسان از توان انطباق بالایی برخوردار است. اثر حوادث خوب و بد زندگی با گذشت زمان تا حدی از بین میرود. مردم به رنج و کمبود و لذت و رفاه هر دو عادت میکنند.
11. امور نسبی اهمیت بسیار دارند. افراد خود را با یکدیگر مقایسه میکنند. ثروتمندان در مقایسه خود با فقرا احساس خوبی مییابند و فقرا در مقایسه خود با افراد ثروتمندتر رنج میبرند.
ولی پژوهشهایی نیز نشان دادهاند که مقایسه خود با افراد برتر، به فرد نیرو و امید میبخشد و موفقیت دیگری میتواند الهام بخش شود. یافتههای پژوهشی که بر احساس نابرابری تمرکز دارند، به ویژه پژوهشهای تجربی نشان میدهند که برای مردم مهم است که در مقایسه با دیگران با آنان چگونه رفتار میشود.
در این آزمایشها افرادی که احساس نابرابری و تبعیض داشتهاند، نشان دادند که به خاطر رفع تبعیض از خود، حتی حاضرند دیگران را بیازارند. دوم، در مطالعات آماری بزرگ، ابراز احساس رضایت از زندگی، بستگی دارد به حقوقی که فرد نسبت به متوسط حقوق و یا در مقایسه با مبنای حقوق دریافت میدارد.
سوم، نابرابری حقوق و دستمزد، با کنترل بسیاری از متغیرها، در جامعه یا در یک منطقه، احساس خوشبختی را کاهش میدهد. البته این تأثیر چندان زیاد نیست.
12. ولی این انسان است که حق انتخاب دارد. میتواند آگاهانه تعیین کند چه میزان کافی است و با چه کسی خود را مقایسه کند و چه معیاری را برای مقایسه بر گزیند. همان گونه که پژوهشگران نشان دادهاند، برای انسان دستاوردهای مادی خیلی زود عادی میشود. ولی این امر در مورد پدیدههای پر معنایی چون دوستی و هدف متعالی چندان صادق نیست.
در تحقیقات دیگری که انجام شده، سایر عوامل بسیار مؤثر بر احساس خوشبختی، به ترتیب اهمیت عبارتند از:
• روابط اجتماعی: داشتن خانواده و دوستان صمیمیو پشتیبان و حمایت گر و روابط گسترده و عمیق و دوستیهای پایدار . پروفسور اسوالد، اقتصاددان دانشگاههاروارد در فرمولی نشان داده که تأثیر دوستی بر خوشبختی بیش از درآمد صرف است. او میگوید 50 هزار پوند لازم است تا اثر نداشتن دوست جبران شود!31 ازدواج نیز نقشی مهم دارد. مطالعات نشان داده که به طور متوسط ازدواج 7 سال بر طول عمر مردان و 4 سال بر طول عمر زنان میافزاید.
• پژوهشها نشان داده که تلف کردن وقت در رفت و آمد میان محل کار و خانه، نه تنها خود تجربه ای است تلخ، بلکه بر جنبههای دیگر زندگی نیز اثر منفی دارد. از جمله بر سرمایه اجتماعی که با خوشبختی رابطه ای قوی دارد.
سرمایه اجتماعی از مجموعه روابط اجتماعی و اعتمادی که به دیگران داریم و پیوندهای ما با خانواده و دوستان و آشنایان تشکیل میشود. پروفسور Putnam از دانشگاه هاروارد، در تحقیقی نشان داده که با هر 10 دقیقه ای که در امریکا، صرف رفت و آمد میشود، 10درصد از میزان معاشرت و روابط اجتماعی کاهش مییابد.
به این معنا که برای حضور در مهمانیها و گردهماییهای خانوادگی و دوستانه، 10 درصد وقت کمتری صرف میشود. توصیه صاحبنظران و پژوهشگران این است که تا حد امکان به کسانی که دوست داریم، وقت بیشتری اختصاص دهیم و برای این کار چاره ای نیست جز آن که در صورت داشتن حق انتخاب، خانه و محل کار نزدیک هم باشند. از آن مهم تر افراد از انتخاب محل کاری دور از خانه منع شوند.
• احساس موفقیت در کار و یا در تحصیل
• داشتن هدفی مهم در زندگی و تعریف معنایی برای زندگی، برخاسته از ارزشهایی که برای فرد اهمیت خاص داشته باشد و تلاش در راه تحقق آن هدف، هدفی که فرد احساس کند ارزش آن را دارد که عمر خود را در راه تحقق آن صرف کند. و با تواناییها و علایق و استعدادهایش نیز سازگار باشد.
البته این تحقیقات به عوامل دیگری نیز اشاره دارند، از جمله:
• احساس رشد و یادگیری مستمر
• سلامتی
• اشتغال مستمر
• داشتن فرصت و امکان برای تفریح
• وابستگی به چیزی برتر از خویشتن
• نگاه مثبت به زندگی
برخی از پژوهشگران نیز نشان دادهاند که احساس خوشبختی، فرد را در برابر عوامل استرس زا و بیماری زا حفاظت میکند و باعث طول عمر، سلامتی و انعطاف و عملکرد خوب میشود. . برای مثال، دریافتهاند که عمر کسانی که احساس خوشبختی بیشتری داشتند و شادتر بودند، 9 سال طولانی تر بود . برای سیگاریها این رقم به 6 سال میرسد.
هم چنین دریافتهاند که از دست دادن همسر و از دست دادن شغل دو رویداد مهمیاست که میتواند باعث احساس بدبختی به نسبت پایدار شود . با از دست دادن همسر چند سال طول میکشد تا فرد به حال عادی بازگردد.
نکته مهم این است که چند دهه تحقیق هر چند توانسته عوامل مؤثری را که رابطه ای قوی با خوشبختی دارند، شناسایی کند، ولی هنوز بین این عوامل و خوشبختی رابطه علی به دست نیامده است.
خوشبختی نه تنها توجه دانشمندان را به خود جلب کرده است، بلکه اندک اندک در محافل سیاستمداران نیز برای خود جایی مییابد. اصطلاح Politics of Happiness به تازگی وارد واژگان این حوزه شده و دربارهاش مطالب زیادی نوشته شده است.
صاحبنظران چنین استدلال میکنند که حکومتها تا به امروز، در زمینه تولید ثروت تلاش کردهاند ولی چون این ثروت به احساس خوشبختی در مردم تبدیل نشده، دولتها باید کانون توجه و اولویتهای خود را تغییر دهند.
این اندیشه تازگی ندارد. فیلسوفان بسیاری در این باره سخن گفتهاند . از جمله اواخر قرن 18 فیلسوف انگلیسی Jeremy Benthan بر این موضوع تأکید داشت آن چه تازگی دارد این است که برای سیاستمدارانی که در جوامع مدرن امروزین، به شدت تحت تأثیر فشار مسائلی چون تروریسم و امنیت و ائتلافهای منطقه ای و جهانی و رقابت بیرحمانه در عرصههایی چون تجارت بینالملل و بازارهای به سرعت در حال نوشدن تکنولوژی و کالا و امثال آن و یا فشارهای زیست محیطی قرار دارند، بهبود احساس خوشبختی مردم به چالشی اساسی تبدیل شود.
در سال 1999، تونی بلر نخست وزیر وقت انگلستان در باره کیفیت زندگی و شیوههای دستیابی به آن مقاله ای نوشت و در آن اذعان داشت که دولتها فراموش کردهاند که پول همه چیز نیست و موفقیت دولتها فقط با GDP سنجیده میشود. حال آن که ایجاد بهترین کیفیت زندگی برای مردم، مهم تر از تمرکز صرف بر رشد اقتصادی است.
وی ادامه میدهد که برای ما راه حل آن است که برای سنجش عملکردمان ابزار دیگری بیابیم. چنین بود که توسعه پایدار با تأکید بر کیفیت زندگی در دستور کار دولت انگلستان قرار گرفت. دیوید کامرون، رهبر حزب محافظه کار انگلیس نیز گفته است که نباید صرفا به این بیاندیشیم که چگونه جیبهای مردم را از پول پر کنیم. بلکه باید فکر کنیم چگونه دلهای مردم را مملو از احساس شادی و نشاط سازیم.
به نظر میرسد بارقههایی از امید، دست کم در کشور انگلستان پدیدار شده باشد. این اندیشه در میان سیاستمداران این کشور در حال رواج است که دغدغه سیاست باید تأمین بیشترین احساس خوشبختی برای مردم باشد.
خوش بینان چنین پیش بینی میکنند که در 10 سال آینده عملکرد حکومتها در جهان بر مبنای کوشش آنان در راه خوشبخت کردن مردم ارزیابی شود. در سال 2002، واحد استراتژی در دفتر نخست وزیری انگلستان، سمیناری برگزار کرد که موضوع آن "رضایت از زندگی" بود.
در این سمینار سعی شد سیاستهای دستیابی به خوشبختی مورد بحث قرار گیرد. چند ماه پس از آن، دفتر نخست وزیری مقاله ای تحلیلی منتشر کرد که به مباحث زیر پرداخته بود:
• تأثیر خوشبختی بر سیاستهای گوناگون،
• شاخص خوشبختی،
• آموزش خوشبختی به مردم (پژوهشها نشان داده که شرکت مردم در برنامههای آموزشی 2 تا 10 هفتگی، تا 25 درصد احساس خوشبختی را تقویت کرده است.)
• ضرورت حمایت بیشتر دولت از خدمات داوطلبانه مردم در زمینه خوشبختی،
• ضرورت برقراری تعادل بیشتر میان کار و زندگی، با تأکید بر تفریح و
• افزایش مالیات بر درآمد ثروتمندان با هدف کاهش نابرابریهای درآمد.
از تونی بلر نقل میکنند که گفته است در آینده عملکرد دولت براساس معیار خوشبخت کردن مردم سنجیده خواهد شد. اگر دولت خود در این زمینه کار سنجش را آغاز نکند، دیگران این کار را خواهند کرد. هم اکنون برخی از وزارتخانهها، این موضوع را در دستور کار خود قرار دادهاند . وزارت محیط زیست و غذا و امور روستایی، در صدد تدوین شاخص خوشبختی است.
همان گونه که اشاره شد، پژوهشها در تبیین این واقعیت که چرا ثروت باعث خوشبختی نشده، علت را گرایش انسان به مقایسه خود با دیگران دانستهاند.
بر این اساس سیاستمداران به این نتیجه رسیدهاند که برای دستیابی به جامعه ای خوشبخت تر، نابرابریها و احساس تبعیض باید کاهش یابد و شاید بتوان شکاف میان دارا و نادار را به دو طریق کاهش داد:
• توزیع مجدد ثروت از راه مالیات
• کنترل و نظارت بر تبلیغات و ممنوع کردن پاره ای از تبلیغات. یافتههای پژوهشی نشان داده است که تبلیغات عامل اصلی احساس عدم خوشبختی است. چون به مردم این احساس را میدهد که در هر وضعیتی که هستند، کمبود دارند و وضع شان خوب نیست. افزون بر آن، کودکان و جوانانی که به مارک حساساند وسعی دارند لباسها و اشیاء مارک دار استفاده کنند، احساس خوشبختی نمیکنند.
از سوی دیگر، اگر سیاستمداران بخواهند به یافتههای پژوهشی خوشبختی توجه جدی نشان دهند، لازم است در سیاستهای خود به نکات زیر توجه کنند:
• دولت کاری نکند که مردم از ازدواج رویگردان شوند. در انگلستان محرکههای مالی برای ازدواج حذف شده است.
• ارائه خدمات بهداشتی ارزان و با کیفیت که به راحتی در دسترس مردم قرار داشته باشد. پژوهشها رابطه ای قوی میان سلامتی و خوشبختی یافتهاند. بر این اساس دولت باید به مردم در ورزش، رژیم غذایی و ترک سیگار کمک کند. و برای کسانی که دچار افکار منفیاند و یا در حل مسائل و غلبه بر مشکلات از توانایی لازم برخوردار نیستند، خدمات مشاوره و آموزش از نوع درمانهای رفتاری- شناختی ارائه دهد. از آن مهم تر، پیشگیری و درمان افسردگی را در اولویتهای خود قرار دهد.
در کشور بوتان سیاستها تا حد امکان بر مبنای32 GNH (خوشبختی ناخالص ملی) شکل میگیرد . در این کشور، تبلیغات خیابانی به ویژه اگر کودکان مخاطب آن باشند و بسیاری از کانالهای تلویزیونی که برنامههایی چون کشتی پخش میکنند و البته MTV ممنوع است.
تا همین چند سال پیش مردم تلویزیون نداشتند. در انگلستان، شورای ملی مصرف کنندگان، برای منع آگهیهایی که کودکان زیر ده سال را هدف قرار میدهند، مبارزه سختی را آغاز کرده است. این شورا سعی دارد تبلیغ خوراکیهای ناسالم را ممنوع سازد.
به یقین در کشورهای دیگر نیز تجربههایی از این دست وجود دارد که بیانگر توجه دولت به مسایلی از این قبیل باشد ولی این آغاز راه است.
اکنون بد نیست آن چه را که تاکنون درباره کیفیت زندگی و خوشبختی بیان شد، با توجه به شرایط ایران مورد تحلیل قرار دهیم.
تجربههای موجود در سطح جهان در زمینه کیفیت زندگی و سنجش و مدیریت آن و مطالعات علمیکه در زمینه خوشبختی آغاز شده همگی نوید بخش و باارزشاند و شکی نیست که در آینده ای نزدیک، اندیشه توسعه به ویژه توسعه پایدار را تحت تأثیر قرار خواهند داد و به قلمرو سیاست گذاری و برنامه ریزی توسعه ملی و توسعه منطقه ای و از آن مهم تر مدیریت شهری و توسعه شهری راه خواهند یافت.
اما اگر بخواهیم ادبیات موجود را در متن مسائل فرهنگی – اجتماعی و هستی شناختی جامعه ایران تحلیل کنیم، متوجه خواهیم شد که یافتههای پژوهشی پژوهشگران غیر ایرانی به ویژه در زمینه خوشبختی، پاسخگوی پیچیدگیهای وجودی انسان ایرانی نیستند. مگر نه آن که در این ادبیات، بر وجه ذهنی دو پدیده کیفیت زندگی و خوشبختی تأکید شده است؟
پس باید مدلهای ارائه شده بتوانند احساس انسان ایرانی را درباره زندگی در متن جامعه ای که در آن قرار دارد، تبیین کنند. به بیانی دیگر، جوامعی متفاوت با جوامع پیشرفته ای که خاستگاه تولید اندیشه و انجام پژوهش درباره کیفیت زندگی و خوشبختیاند، باید خود با انجام پژوهشهای دقیق و علمیراه را برای مدل سازی و نظریه پردازی هموار سازند. به چند دلیل:
1. خوشبختی با کیفیت زندگی – آن گونه که در این مقاله تعریف شد – رابطه ای نزدیک دارند. در واقع خوشبختی برآیند ذهنی و احساسی زندگی با کیفیت است . نمیتوان در دنیای امروز در شرایطی زندگی کرد که با توجه به معیارهای عینی، زندگی کیفیت نامطلوبی داشته باشد و فرد احساس کند خوشبخت است. اما، این دولت است که شرایط عینی را باید فراهم آورد. زیرا، در مدیریت کیفیت زندگی نقش اصلی بر عهده اوست..
2. پس فراهم آوردن شرایط عینی زندگی مطلوب، وظیفه دولت است. ولی کدام دولت؟
3. دولتها از نظر نقش، وظیفه و مأموریتی که برای خود قائلند، در طول پیوستاری قرار میگیرند که در یک سوی آن دولتهایی قرار دارند که جز تحکیم مبانی قدرت و حفظ نظام حاکم، برای خود نقشی قائل نیستند.
انسان و زندگی او و فرد و حقوق او در محاسبات شان جایی ندارد. در سوی دیگر پیوستار، دولتهایی قرار دارند که به خاطر اتکاء به رأی مردم، تأمین رضایت مردم و فراهم آوردن بهترین شرایط برای زندگی و آسایش مردم را مأموریت اصلی خود تلقی میکنند.
برای فرد و زندگی او ارزش بسیاری قائلند. و این ارزش در تصمیمها و سیاستها و برنامههای دولت و حکومت به خوبی بازتاب دارد. بین این دو نیز انواع دولتهای دیگر قرارمیگیرند. در شاخصهایی که معرفی شد، به ویژه شاخصهای کیفیت زندگی، به مؤلفههایی اشاره شده که به طور غیر مستقیم نوع حکومت و نوع دولت را در بر میگیرد. ولی در کشورهای غیر غربی- از جمله ایران- در پژوهشهای کیفیت زندگی و خوشبختی، نوع حکومت و نقش دولت، متغیری است اصلی و باید به طور مستقیم وارد مدل شده و مورد سنجش قرار گیرد. به ویژه به نوع نگاه حکومت به مردم به عنوان انسان و میزان حساسیت دولت به تأمین کیفیت خوب برای زندگی مردم و ایجاد احساس خوشبختی، امتیاز بالا تعلق گیرد.
4. امید به آینده و داشتن تصویری روشن از آینده و زندگی در جامعه ای که نزد جهانیان از اعتبار بالایی برخوردار است - بهزیستی اجتماعی- به یقین در ارزیابی انسان از زندگی تأثیر دارد. در ایران، مردم در جامعه ای زندگی میکنند که به رغم داشتن منابع باارزش و غنی، تصویر از آینده در آن چندان امید بخش نیست.
مردم هر روز به دلیلی در رسانههای بینالمللی، شاهد نمایش تصویری از کشور هستند که ایران را در زمره کشورهای تروریست و محور "شرارت "میخواند. شکی نیست که چنین وضعیتی بر بهزیستی اجتماعی مردم و احساسی که نسبت به زندگی دارند، دست کم در جوانان و گروههای روشنفکر و توسعه خواهی که دغدغه منافع ملی دارند، تأثیر میگذارد. کیست که نخواهد همه جا از سرزمینش و کشورش با سربلندی یاد شود و به هویت ملیش علنا بنازد.این نوع عوامل نیز در پژوهشهای کیفیت زندگی و خوشبختی گنجانده نشدهاند.
5. تأثیر عواملی چون قومیت، اعتقادات مذهبی، محل زندگی (شهر - روستا، تهران – شهرستانها)، طبقه اجتماعی، و امثال آن به عنوان متغیرهای مستقل یا میانجی، در مطالعات ایران اهمیت بسیار دارند. باید دید آیا رضایت از زندگی در کدام گروه بالاتر است و چرا.
اما سؤال مهم این است که کیفیت زندگی در ایران چه وضعی دارد. همان گونه که دیدیم در تحقیقات انجام شده ایران وضع متوسطی دارد و در رتبهبندیهای جهانی در گروه متوسط به پایین قرار دارد.
از نظر رضایت از زندگی نیز اگر بپذیریم که نمونه مورد مطالعه در تحقیقات nef معرف کل جمعیت است و از نظر متدولوژی از اعتبار کافی برخوردار است، ایران در حد متوسط قرار دارد که وضع مطلوبی نیست.یافتههای نصرت آبادی و جوشانلو نیز حکایت از واقعیتی تلخ دارند.
افزون بر آن، مشاهدات و تجربههای شخصی خود ما نیز حاکی از آن است که منابع و ثروتهای ملی و طبیعی در ایران به کیفیت زندگی مطلوب تبدیل نشدهاند. با توجه به آن که دولت در ایران از اقتدار کافی برخوردار است و منابع ملی نیز در اختیار اوست، میتوان گناه عدم وضعیت مطلوب را به میزان زیاد به گردن عدم کارآمدی دولت گذاشت و چنین استدلال کرد که چون اصولا بحث کیفیت زندگی در دستور کار دولت قرار ندارد، وضع نمیتواند از این بهتر باشد.
نکته دیگر آن که هر چند در نبود تحقیقات علمیمعتبر، نمیتوان درباره چنین مسائلی با قطعیت سخن گفت ولی شواهد موجود و تجربههای شخصی بسیاری از ما حاکی از آن است که برای حکومت، زندگی شاد، خوشحال بودن و از زندگی لذت بردن نه تنها ارزش نیست، بلکه ضد ارزش تلقی میشود. افزون بر آن، حکومت با جوانان و زنان و البته دختران جوان، مشکل دارد و نمیتواند تأمین شرایط لازم برای رضایت آنان را از زندگی، وظیفه مهمیبرای خود تلقی کند.
اما، در سطح فرد و آن چه به فرد مربوط است، حلقه مفقوده چیزی است که شاید بتوان آن را خرد زندگی نامید. و آن از نوعی جهان بینی و نگاه به زندگی و مجموعه مهارتها و تواناییهایی تشکیل شده که به فرد کمک میکند در بدترین شرایط بتواند زندگی خود را به گونه ای سامان دهد و اداره کند که کمتر شرایط نامساعد زندگی او را از پای درآورد.
با توجه به سابقه درخشان فرهنگی- تمدنی کشور، شاید زمینه آموزش خرد زندگی در ایران مستعدتر از بسیاری از جوامع باشد. آموزش آن باید از اولویت بالایی برخوردار شود. خرد زندگی چون پدیده ای است انتزاعی، به سختی قابل تعریف است.
ولی شاید بتوان آن را ترکیبی از 11 بعد کیز به علاوه نوع نگاه و جهان بینی ای دانست که از داناییها و مهارتهای زیر ترکیب یافته است:
• در جایگاه فرد، مربی، پدر و مادر و یا سیاست گذار، بدانیم که زندگی فرد فرصتی است منحصر به فرد و تکرار نشدنی. هر فردی فقط یک بار در تاریخ هستی انسان متولد میشود و آن یک بار فرصتی است کوتاه که چون شهاب میگذرد. این عمر کوتاه و باارزش را با خرد مدیریت کنیم.
• زندگی مبارزه ای است دائمیبا مشکلات و تلاشی است مستمر برای حل مسئله .در جهان پر مسئله و بحران زده امروز تا زنده هستیم مسئله خواهیم داشت. به کودکان مان به جای راه حلها، مهارت حل مسئله را آموزش دهیم. تا مسائل امروز خود را به گونه ای حل نکنند که فردا به مسئله ای بزرگتر برای خود و یا مسئله ای برای دیگران تبدیل شود.
• مهارت مدیریت بحران را آموزش دهیم. تا بیاموزند مشکلات و بحرانها را فرصت تلقی کنند و نه تهدید. فرصتی برای یادگیری و بهبود کیفیت زندگی. و بیاموزند در مواجهه با بحران، در آن غرق نشوند و اجازه ندهند بحران، انرژی و توان شان را به تحلیل برد.
• به آنان آموزش دهیم چگونه بهتر و سریعتر یاد بگیرند. در دنیای دیجیتالی شده امروز، دانش و مهارت به سرعت منسوخ میشود. در کنار دانش و مهارت جدید، به کودکان مان مهارت نو کردن آن را نیز آموزش دهیم
•.در جهان پر تحول کنونی نمیتوان با دور ماندن از پیشرفتهای مربوط به حرفه و حوزه مورد علاقه، احساس خوبی به زندگی داشت. به کودکان و جوانان یاد دهیم با یادگیری مستمر و لذت بردن از آن، خود را با جریانهای دانش روز همگام سازند.
• وسواس عقب نماندن و صرف تمام انرژی در راه به روز ماندن نیز به کیفیت زندگی آسیب میرساند. خرد زندگی بر تعادل استوار است.
• آموزش نگاه اکولوژیک و برخورد اخلاقی با محیط زیست سیاره ای که تنها زیستگاه انسان است، امری است ضروری. خود را جزیی از طبیعت دیدن؛ تأمل درباره جایگاه انسان در عرصه پهناور کیهانی که مدام در حال شدن است و حساس بودن به رابطه عمیق و در عین حال شکننده انسان با طبیعت؛ آموختن راه و رسم زندگی در طبیعت و هم سو شدن با طبیعت و درس گرفتن از طبیعت؛ تأمل درباره جایگاه پر ابهام انسان در کیهان؛ مهارت اوج گرفتن در خیال و نگاه به مسائل خود از فضای ماوراء جو و تشخیص حقیر بودن بزرگترین مسئله در مقایسه با عظمت پر رمز و راز کیهانی که ما را احاطه کرده است، جلوههای نگاه اکولوژیک است.
• مهارت تشخیص اولویتهای استراتژیک و کسب مهارت مهار زدن بر دامنه نیازهایی که تحت تأثیر بازارهای پر رقابت و حریص جهانی و ملی، خارج از کنترل فرد مدام بسط مییابند .و او را به عرصههایی میکشانند که سرانجامش احساس خوشبختی نیست. این که بدانیم به کدام نیاز پر و بال دهیم . کدام نیاز را سرکوب کنیم، تصمیمیاست خردمندانه.
• مهارت شناسایی مستمر قابلیتها و تواناییها و استعدادهای درونی و استفاده از فرصتهای محیطی برای تبدیل آن به مهارتهای مورد نیاز کار و زندگی با کیفیت. رصتهایی که پاره ای از آنها چون ابر میگذرند.
• مهارت زندگی سالم در شرایط ناسالم.
• مهارت تأمل و باز پس نگری و نگاه با فاصله به خود و به زندگی خود و طرح این پرسش مهم که الگوی فعلی زندگیم مرا به کجا خواهد برد.
• توجه به تأثیر الگوی زندگی فردی بر نزدیکانی که تحت تأثیر زندگی ما قرار دارند و طرح این پرسش که الگوی فعلی زندگی من و نظام ارزشی حاکم بر آن، عزیزانم را به کجا خواهد برد
• آمادگی برای اصلاح مسیر و تغییر الگوی زندگی، هر جا که لازم باشد.
کلام آخر
در شرایط حاضر، اگر در ایران قرار باشد با توجه به آینده کشور، برای دولت تنها چند وظیفه مهم قائل شویم، اول بازسازی و تحول اساسی نظام آموزشی به ویژه در سطح مهد کودک و ابتدایی است.
در سنین پایین شالودههای اصلی شخصیت شکل میگیرند و به دلیل آمادگی بالای کودک برای یادگیری میتوان از راه آموزشهای درست و خردمندانه به نسل آینده مهارتهایی را آموزش داد که در جوانی و بزرگسالی به توانایی و قابلیت اداره زندگی در شرایط سخت و محدود کننده تبدیل شود.
قابلیتی که فرد را در ساختن زندگی با کیفیتی مطلوب، توانا سازد. چنین قابلیتهایی است که نسل جوان را در برابر آسیبهایی چون اعتیاد و خودکشی که امروزه درد پنهان و معضل استراتژیک جامعه ماست، مصون میدارد.
این وظیفه در صورتی میتواند ظرفیتی مطمئن در جامعه ایجاد کند که با سرمایه گذاری مناسب و گسترده در آموزش اثربخش خانوادهها، به ویژه مادران و زنان ترکیب شود.
چنین اقداماتی است که راه را برای توسعه پایدار هموار میسازد؛ وگرنه سرمایه انسانی آینده که قرار است اهداف برنامههای توسعه را محقق کنند، گرفتار چنان آسیبهایی خواهند شد که منابع سرمایه ای را به طور مستقیم و غیر مستقیم، خواهد بلعید.
وظیفه دیگر دولت آن است که کار بر روی مدیریت کیفیت زندگی و تدوین شاخص خوشبختی را در دستور کار خود قرار دهد و سازمانهای دولتی را موظف سازد در چارچوب چنین مفاهیمی، وظایف، نقشها، فرایندها و مکانیسمهای ارزیابی عملکرد خود را از نو تعریف کنند.
در شرایطی که دولت به مسائل مذکور توجه ندارد، وظیفه اصلی بر دوش صاحبنظران و پژوهشگران مستقل و مسئول و سازمانهای مدنی قرار میگیرد.
اینان میتوانند به طور سازمان یافته و سیستماتیک، کار بزرگ تولید اندیشه و انجام پژوهش علمیدر زمینه مدیریت کیفیت زندگی و خوشبختی را آغاز کنند و با انتشار نتایج کارهای خود در سطحی گسترده، در مردم و دولت نسبت به این وظایف مهم حساسیت برانگیزند.
پانوشتها:
2. شادروان دکتر علی اسدی (1314-1370)، جامعه شناس و متخصص ارتباطات و پژوهشگری است که با نگاه فلسفه و حکمت مسائل جهان معاصر را تحلیل می کرد. از ایشان 14 اثر ترجمه و مقالات بسیاری برجای مانده است که در آن میان می توان به ترجمه چهار جلدی مجموعه باارزش "متد" اثر ادگار مورن اشاره داشت که سه جلد آن با عنوان های سرمشقِ گمشده، شناختِ شناخت و طبیعتِ طبیعت توسط انتشارات سروش منتشر شد و زندگیِِ زندگی به دلیل گم شدن دست نوشته ها در انتشارات سروش، انتشار نیافت!
8. برای آشنائی با مجموعه شاخص های اجتماعی، مراجعه کنید به مقاله زیر:
“Social Indicators for the Strategic Evaluation of major Social Programs”,HRSDC, Government of Canada, August 1998
14. پادشاه کشور بوتانKing Jigme Wangchuck از سال 1976 .در اعتراض به مدل های غربی توسعه، مفهوم خوشبختی ناخالص ملی (Gross National Happiness) را معرفی کرد. در سال های اخیر با نزدیک شدن انتخابات دموکراتیک سال 2008 در این کشور ، کوشش هائی در جهت عملیاتی کردن این مفهوم وسنجش آن آغاز شده است .ابعاد 9 گانه این مفهوم عبارتند از استاندارد زندگی، بهداشت، آموزش، تنوع و انعطاف اکوسیستم، نشاط و تنوع فرهنگی، استفاده از زمان و تعادل آن، حکمرانی خوب، پویائی و نشاط جامعه محلی و احساس نیکبودی روانی.
15. درباره علم خوشبختی و تحقیقاتی که در این زمینه شده، مراجعه کنید به آثار اقتصاددانانی چون (1996) Daniel Kahneman در دانشگاه پرینستون و Shields 2004 و Clark and Oswald 2004 و Di Tella et al 2001 و روانشناسانی چون (1984,1999,2002 ,2003) ،Ed Diener وMartin Seligman,Keyes (2002,2005,2006), Peter Miller, Ryff (1995,1996) و James Olds و متخصصان مغز و اعصاب که بتازگی درباره خوشبختی به پژوهش علمی مشغول شدهاند از جمله Kringelbach در امریکا و البته نشریاتی که در این زمینه منتشر میشود مانند: The Journal of In Pursuit of Happiness
*دکتر شهیندخت خوارزمی عضو هیأت علمی سازمان مدیریت صنعتی و نایب رئیس انجمن ایرانی مطالعات جامعه اطلاعاتی است.