یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۰
۰ نفر

همشهری‌آنلاین: صحنه‌های تلخی دیدم که همه‌شان را ثبت کردم و تبدیل شد به کتابی به اسم «قاب‌های ماندگار». از شهدا و مجروحان عکس می‌گرفتم که رزمنده‌ای آمد و گفت از من هم عکس بگیر.

اسمش را اگر به انگلیسی جست‌وجو کنید، نتایج دقیق‌تری می‌گیرید. شاید دلیلش این باشد که وجهه بین‌المللی‌اش پررنگ‌تر است.

هم به خاطر حوزه کاری‌اش و هم به خاطر موضوع فعالیت‌هایش. مدیر خانه کاریکاتور ایران؛ مسعود شجاعی‌طباطبایی. از آن آدم‌های خوش‌صحبتی که در هر موضوعی که مطرح می‌کنی، یک خاطره از ماجرایی کمدی مرتبط با آن در آستین دارند.

اما اگر به عنوان پاسخ اولین سوال از عملیات و جنگ تعریف کند، حتما متعجب می‌شوی. از بودن در آن زمان و مکان و عکاسی جنگی. چرا که هم چهره و هم صحبت‌هایش بسیار جوان‌تر از آن نشان می‌دهد که سن و سالش به این صحبت‌ها بخورد.

اما این روز‌ها در حال سپری کردن ۵۰ سالگی است و همین حضورش در جبهه‌ها باعث شد تا سال‌های بعد بخش زیادی از کارش را به موضوعات جنگ و البته ضدجنگ اختصاص دهد.

مسعود شجاعی غیر از حضور در جشنواره‌های داخلی و بین‌المللی به عنوان شرکت‌کننده و بعدتر‌ها داور و البته درو کردن جوایز آنها، دستی بر آتش مطبوعات هم دارد.

مجله دوزبانه و تخصصی ایران کارتون هم که خانه کاریکاتور منتشر می‌کند، بخشی از فعالیت رسانه‌ای اوست. شخصیت شجاعی و پاسخ سوال‌هایش به کارتون‌هایش نزدیک است، منهای تندوتیزی کاریکاتور‌ها.

  • طولانی‌ترین روز زندگی‌تان کی بود؟ چرا به نظرتان این‌قدر طولانی آمد؟

یکی از روزهایی که خیلی سخت گذشت، حوادث زیادی برایم اتفاق افتاد، اما نتیجه بد نبود. در عملیات کربلای یک _آزادسازی شهر مهران_ من به عنوان عکاس حضور داشتم.

در مرحله سوم عملیات که بچه‌ها عراقی‌ها را تارانده و تا پشت قلاویزان پس رانده بودند، من شروع کردم به عکاسی.

صحنه‌های تلخی دیدم که همه‌شان را ثبت کردم و تبدیل شد به کتابی به اسم «قاب‌های ماندگار». از شهدا و مجروحان عکس می‌گرفتم که رزمنده‌ای آمد و گفت از من هم عکس بگیر.

به شوخی گفتم: «من دنبال سوژه می‌گردم.» گفت: «حتما باید شهید یا زخمی بشم که ازم عکس بگیری؟!» بعد خودش را آماده کرد.

عطر هم زد حتی. ازش عکس گرفتم. 10 قدم دور نشده بود که خمپاره خورد و شهید شد. آن روز این اتفاقات، در گرما و حال و هوای خاصی گذشت. به نظرم خیلی طول کشید.

  • می‌خواهید به سیاره دیگری سفر کنید. فقط می‌توانید یک چیز با خودتان ببرید، چه چیزی را همراه‌تان برمی‌دارید؟

یک میمون می‌برم که خوشحال باشم!

  • اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و بفهمید صندوق دریافت مسیج‌هایتان در فیس‌بوک یا وایبر و... به صورت عمومی در آمده، چه کار می‌کنید؟

دیگر باید به همه تقاضاهای هوادارانم پاسخ بدهم! ازشان عذرخواهی می‌کنم که این همه مدت پشت در بسته نگه‌شان داشته بودم!

  • یک دزد به ماشینتان دستبرد زده. ترجیح می‌دهید تلفن همراه‌تان را برده باشد یا ۱۰ میلیون تومان پول نقدی که توی داشبورد بود؟

چون خیلی سخاوتمند هستم، ترجیح می‌دهم ۱۰ میلیون تومان پول را ببرند! در غیر این‌صورت باید فقط ۱۰ میلیون دستمزد بدهم که یکی دوباره همه آدرس‌بوک‌هایم را پیدا کند!

  • اگر به خاطر یک اظهارنظر شخصی در فضای مجازی مورد هجوم کاربران قرار بگیرید، چه کار می‌کنید؟

برای ما کاریکاتوریست‌ها زیاد پیش می‌آید. من تا جایی که بتوانم پاسخ می‌دهم، اگر نتوانم بلاک می‌کنم!

  • اگر بخواهید فیلم زندگی یک نفر را بسازید، فیلم چه کسی را می‌سازید؟

شهید آبشناسان. زندگی‌اش ناگفته‌ها دارد. ایشان بعد از یکی از بمباران‌های شهری در نامه‌ای به صدام پیشنهاد دوئل می‌دهد که: «اگر جناب صدام حسین، ژنرال و نظریه‌پرداز جنگ است و فنون نظامی را خوب می‌داند، پس به‌راحتی می‌تواند در دشت عباس و با من و دوستان جنگاورم به هر شیوه‌ای که می‌پسندد، بجنگد.

نه اینکه با بمب‌افکن‌های اهدایی شوروی، محله‌های مسکونی و بی‌دفاع را بمباران کند و به خاک و خون بکشد.» صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را راهی این دوئل می‌کند.

کسی که سال‌ها قبل در مسابقات کوهنوردی ارتش‌های منتخب جهان با آبشناسان رقابت کرده بود. آنجا گروه حسن اول شدند و عراقی‌ها هفتم. در جنگ واقعی هم بعد از یک درگیری طولانی، عبدالحمید شکست خورد و اسیر شد. مثل وقتی که در شطرنج سرباز‌ها را نگه دارید و وزیر را بزنید و برگردید.

  • باید به شما و یک نفر دیگر برای مدت طولانی دستبند بزنند. دوست دارید آن یک نفر، چه کسی باشد؟

بهرام عظیمی، بسیار شوخ‌طبع است. واقعا چیز عجیبی است. هر صدسال یک نفر مثل او به وجود می‌آید.

  • به‌دردنخور‌ترین اختراع بشر چه چیزی بوده ؟

بمب اتم، چرایش هم مشخص است. 250هزار نفر در هیروشیما و ناکازاکی کشته شدند. 250هزار نفر شوخی نیست! نسل‌ها بچه‌های ناقص‌الخلقه و فضای همچنان آلوده.

  • دوست دارید به چه چالشی دعوت شوید؟

خیلی دوست دارم چالش بهترین کاریکاتوریست‌های دنیا ایجاد شود! لیستی از آنها بنویسیم.

  • آخرین باری که بهت‌زده شدید کی بوده؟ چه اتفاقی افتاده؟

چند وقت پیش بهم گفتند قرار است برایم بزرگداشت بگیرند. خیلی بهت‌زده شدم واقعا!

  • اگر مجبور باشید بین یک اسب‌آبی و زرافه یکی را به عنوان حیوان خانگی یک هفته نگه دارید، کدام را انتخاب می‌کنید؟

آب را بیشتر می‌پسندم و به نسبت آن، اسب‌آبی! زرافه را هم دوست دارم اما نمی‌دانم با گردنش چه کار کنم.

  • تجربه اولین عشقتان چطور بود؟

احساس می‌کردم دلم‌ جمع شده است. اتصالی کرده بودم انگار! زبانم نمی‌چرخید برای صحبت کردن، لامسه و شنوایی و حس‌های دیگرم هم از کار افتاده بود. چیزی شبیه مدهوش شدن.

  • آیا خوابی می‌بینید که چندین بار تکرار شده باشد؟ چه خوابی؟

من این را زیاد می‌گویم اما کسی باور نمی‌کند! من همیشه خواب صدام را به صورت کاریکاتوری می‌بینم. آن‌قدر که کاریکاتورش را کشیده‌ام. از سال 60 تمام دیوار اطراف فرودگاه را کاریکاتور کشیده بودم. در خواب هم بهش می‌گویم صورتت خیلی داغون است، بیا دستی به رویش بکشم.

  • تا به حال اسمتان را در گوگل سرچ کرده‌اید؟

بله، ماهی یک‌بار. آخرین سرچی هم که کردم، نتیجه خوبی داشت. سال گذشته جایزه مهمی در مسابقه بزرگ ضدجنگ صربستان بردم و یک نمایشگاه انفرادی هم از آثارم برگزار کردند.

دیروز که سرچ می‌کردم، متوجه شدم نمایشگاه آثار همه هنرمندان مسابقه رفته آمریکا و به نمایش درآمده. یک پروفسوری، مقاله‌ای در این خصوص نوشته بود. به یکی از آثار من هم این طور اشاره کرده بود که: «کاری هست از یک هنرمند بزرگ و مشهور سیدمسعود شجاعی‌طباطبایی.

آن را خیلی دوست داشتم، چرا که به بهترین شکل و بدون‌کلام، مذموم بودن جنگ را نشان داده است...» آن کاریکاتور هم تصویر سربازی است که دری را باز کرده و پشت در جز سیاهی مطلق چیزی نیست.

  • می‌توانید جایی/کسی/چیزی را نام ببرید که زندگی‌تان را به دو قسمت قبل و بعد تقسیم کرده؟

داوود اکبری! من علاقه‌مند به نقاشی بودم. در حوزه هنری کلاس نقاشی می‌رفتم. ۱۸ سالم بود، درست سالی که در رشته ریاضی دیپلم گرفتم و عاشق ریاضی محض بودم. تا پیش از آن فکر می‌کردم ریاضی‌دان و مخترع می‌شوم.

امید داشتم زندگی علمی را پیشه کنم. من و داوود اکبری همدیگر را در آن کلاس یافتیم، بعد از صحبت‌هایی که او با من داشت، زندگی‌ام کاملا عوض شد. افتادم در فاز هنری و رفتم دانشکده هنرهای زیبا.

  • اگر فردا دنیا تمام ‌شود، چه کار انجام‌نداده‌ای دارید؟

یک لیست باید تهیه کنم. زیاد است. اول اینکه بروم به پدرومادر سر بزنم. بعد می‌روم سایت «ایران کارتون» را آپدیت می‌کنم. مردم را در جریان می‌گذارم که فردا دنیا تمام می‌شود تا آنها هم بروند به پدرومادر‌هایشان سر بزنند.

منبع:همشهري‌جوان

کد خبر 283058

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha