وی در دهه1920 در جلسات درس مارتین هایدگر در دانشگاه ماربورگ شرکت کرد. از مهمترین آثار او میتوان تجربه و وجوه آن (1923)، عقلگرایی در سیاست و مقالات دیگر (1962)، در باب رفتار انسان (1975)، در باب تاریخ و مقالات دیگر(1983) را نام برد.
به نظر اوکشات عقلگرایی آثار مخربی در اخلاق، زندگی اجتماعی و سیاسی امروز ما باقی گذاشته است. در زندگی سیاسی عقلگرایی بر ضرورت ایجاد نظمی کاملا نو و آرمانی تأکید میکند و به اصلاحات تدریجی در میراث گذشته به دیده تحقیر مینگرد. مهمترین نمونه عقل گرایی سیاسی انقلاب بلشویکی بود که به ویرانی کل میراث گذشته انجامید.
انقلاب و اصلاحات بنیادی ابزارهای سیاست عقلی است. به نظر او عقلگرایی سیاسی بر روح زمانه ما اثری شگرف گذاشته است. از این دیدگاه، نهادها و موسسات سنتی چون بر طبق نقشهای عقلانی ساخته نشده است؛ باید از میان برداشته شود. عقلگرایی در سیاست مهمترین ابزار مشروعیتزدایی از نهادها و موسسات مستقر در عصر ما بوده است.
در اندیشه اوکشات ما اکنون در عصر جماعات خودآگاه به سر میبریم که هر کس باید در آن بر حسب اصولی عمل کند تا حرفش را بشنوند. عقلگرایان امور واقع را از ارزشها تمییز میدهند، زیرا در شناخت خود از موضعی بیرونی آغاز میکنند. تباین ارزش و واقع از ویژگیهای اندیشه مدرن و عقلگراست.
بدینسان ارزش و واقع از جهان زیست تجرید میشود و پیوند واقعی میان آنها نفی میگردد؛ حال آنکه به نظر اوکشات داوری اخلاقی چیزی است که ما در طی عمل اخلاقی انجام میدهیم، نه پیش و نه پس از آن.
عقلگرایان منبع علم را در اصولی خارج از خود عمل میجویند. از این رو به مفهوم معرفت علمی به منزله معرفتی ممتاز و برتر پایبندند و در نتیجه میان معرفت و نظر تمایز قایل میشوند و معرفت را برتر میدانند. حال آنکه به نظر اوکشات نظر دریافتی از موقعیت در طی عمل طولانی است و قرائت واقعیتی است که فرد در آن غرق است.
عقلگرایان به دنبال فن و ابزار میروند، زیرا از سنتها آگاهی و شناخت ندارند. آنها یک لوح سفید دسته جمعیاند که معارف و سنن پیشین را انکار میکنند. نقطه عزیمت آنها ذهن خالی است، یعنی شک و جهل مطلق. عقلگرایان چون ارتباط خود را با سنت و گذشته قطع میکنند، قدرت جهتگیری خود را از دست میدهند و در نتیجه همواره به علت سرگردانی در پی تعین و قطعیتاند. عقلگرایی بر تعبیری نادرست از شناخت استوار است. در مقابل، به نظر اوکشات، عملی که منشاء شناخت است عملی سنتی است و فقط در عمل به قاعده دست مییابیم.
اوکشات ریشه عقلگرایی مدرن را در عصر باستان میجوید. به نظر او زندگی اخلاقی مردم اروپا از همان آغاز به علت عقلگرایی معطوف به خودآگاهی مخدوش شد. تمدن یونانی، رومی و مسیحی همه تحت تاثیر ویرانگر این گونه عقلگرایی بودند و بر خودآگاهی اخلاقی و تعقیب آگاهانه آرمان جزمی و قطعی و اجرای آنها تأکید میکردند و اخلاق راستین در گرو عمل فلسفی قرار داشت.
به نظر او ایدئولوژیهای اخلاقی میراث عصر باستان برای تمدن غربی بودهاند. او معتقد است میراث مسیحیت اولیه نیز مشحون از عناصر عقلگرایانه بوده و از همین رو تباه شده است. اخلاق جماعات اولیه مسیحی به مثابه شیوه زندگی تام و تمام جای خود را به جستجوی خودآگاهانه آرمانهای مجرد اخلاقی داد. بدینسان ایدئولوژی اخلاقی مسیحی جای زیست و رفتار اخلاقی مسیحی را گرفت.
بنابراین اوکشات زوال اخلاقی در غرب را نتیجه انحراف مدرنیته از میراث فرهنگی یونان، روم و مسیحیت نمیداند؛ بلکه برعکس به نظر او این میراث پیشاپیش متضمن انحطاط اخلاقی بوده است. سنتهای فکری و اخلاقی مسلط در غرب همواره و از آغاز متضمن عناصر عقلگرایانه ویرانگر بوده است.
از لحاظ فکری، عقلگرایی غربی رابطه میان عمل و نظر را واژگونه ساخته و این توهم را پدید آورده است که جهان باز و بیحد و حصر زندگی و عمل سیاسی را میتوان در اصول ایدئولوژی خاص محصور کرد. از لحاظ اخلاقی نیز زندگی اخلاقی را مجموعهای از اصول و قواعد اخلاقی نمایانده است.
ذهنیت عقلگرا در زمان گذار از سدههای میانه به عصر جدید، یعنی در دوران گسیختگی و فروپاشی حقیقت و نهادهای اجتماعی، تشدید شد. در نتیجه این تحولات، دو نوع شخصیت پدید آمد: یکی، فرد عقلگرا که نمونه انسان در عصر مدرن است و دیگری فرد معیوب یا ضد فرد. نوع دوم همان انسان تودهای است که هدفش از میان برداشتن هرچیزی است که گواه نقص و نارسایی او باشد.
او از مزیت فرد گریزان است و از همین رو خواستار برابری است تا ضعف خود را بپوشاند. به نظر اوکشات نتیجه رخنه عقلگرایی در سیاست پیدایش ایدئولوژیهای سیاسی است. هر ایدئولوژی سیاسی ادعا دارد که متضمن اصولی عام و معتبر است که اگر اجرا شود وضع مطلوب برقرار میگردد.
سیاست روزگار ما عرصه عمل ذهنی عقلگراست که در پی ایجاد اجتماعات مطلوب ملی و بینالمللی بر حسب اصولی انتزاعی مانند: اعلامیه حقوق بشر و دیگر اصول کلی است. بهزعم وی رخنه عقلگرایی در سیاست بسیار ویرانگر بوده و توتالیتاریسم مهمترین محصول گسترش عقلگرایی در سیاست است.
در توتالیتاریسم میراث شناخت علمی به کناری نهاده میشود و در عوض دستگاههای عریض و طویل اداره و سرکوب براساس نظریهها و پندارهای فریبنده تاسیس میشود. توتالیتاریسم اوج عقلگرایی سیاسی است.
مفهوم سنت در اندیشه اوکشات
اوکشات در مقابل عقلگرایی و ایدئولوژی از مفهوم خاصی از سنت دفاع میکند. سنت در طی زمان و ناآگاهانه رشد میکند و مبین تجربه اصیل است؛ در حالی که عقلگرایی و ایدئولوژی ذهنیتی مصنوعی میآفرینند. شناخت فقط در سنت و در عمل حاصل میشود و شناخت مبتنی بر سنت آموزاندنی نیست و نمیتوان روشی را برای آموزش آن به دست داد.
باید در سنتی سیاسیزاده شویم تا آن را بفهمیم، حال آن که عقلگرایان هیچگاه نمیتوانند وارد عرصه سنت شوند. سنت سیاسی مثل زبان مادری است که با عقل و ادراک پیشینی فرا گرفته نمیشود و دانستن قواعد برای کاربرد آن لازم نیست. زبان همان کاربرد زبان است. گویندگان زبان سیاست هم نیازمند قواعد سیاست نیستند. بنابراین تحول در سنت نتیجه تعقل و تفکر نبوده است.
از اینجا میتوان نتیجه گرفت که انتخاب اندیشه جداییناپذیر است. سنت وحدتی تجزیهناپذیر دارد و از این رو از خودآگاهی و ایدئولوژی مصون است. از چنین دیدگاهی، مثلا: آزادی نه اصلی فلسفی و ایدئولوژیک است و نه مجموعهای از حقوق مجزا، بلکه کلیت آزادیهایی تجزیهناپذیر است که در عمل تکون مییابد.
اوکشات درک خاصی از سنت دارد. به نظر وی سنت رفتاری است فهمیدنی. سنت نه ثابت است و نه اتمام یافته. کانون تغییرناپذیری ندارد که فهم در آن لنگر اندازد. بخشهایی از آن آهسته تر از بخشهای دیگر دگرگون میشود، اما هیچ بخشی مصون از تغییر نیست. همه چیز موقت است.
نیز بر همین اساس ، اوکشات میگوید: «گرایش به محافظه کاری در سیاست، به این معنی نیست که باید این عقاید را درست بدانیم و یا حتی آنها را درست فرض کنیم. سنت سیاسی فهمی مشترک درباره چگونگی انجام دادن امور است؛ این که چه باید کرد از آن استنتاج نمیشود. سنت، مثل زبان مادری، معیاری برای رفتار درست تعیین نمیکند. سنت مانند بادهایی در دریاست که دریانوردان میباید آنها را در انتخاب مسیر حرکت خود در نظر بگیرند. سنت مانند آلت موسیقی است که با آن مینوازیم، نه آهنگی که باید نواخته شود.».
دیدگاه اوکشات آن است که همه رفتار انسان در معنایی ژرف، به سنت وابسته است. این بدان معنا نیست که ما باید هر الگویی از رفتار را که تصادفاً به ما رسیده است بپذیریم. سنتها ایستا و ساکن نیستند. حتی حرمت گذاشتن به گذشته در درون خود حاوی اشاره به این است که ما چگونه باید به بازیهای زمانه و نوسانات شرایط زندگی، واکنش نشان دهیم. یک سنت، نه ثابت است نه تمام شده؛ سنت یک مرکزیت تغییرناپذیر نیست که درک انسانی به راحتی به آن دسترسی یابد.
هیچ محتوای مطلقی وجود ندارد که قرار باشد درک شود یا جهت ثابتی که قرار باشد کشف شود؛ مدلی برای نسخه برداری، ایدهای برای تحقق یافتن و قاعدهای برای تبعیت کردن وجود ندارد. اما سنت به عنوان یک اصل پیوسته و مداوم، واقعیتی است که با اقتدار، میان گذشته، حال و آینده و میان کهنه و نو و آنچه میآید، جریان دارد.
اوکشات معتقد است امروزه سلطه ایدئولوژیهای عقلگرا آن قدر سراسری شده که سنت نیز میخواهد خود را در قالب خودآگاهی ایدئولوژیک و عقلگرایانه بروز دهد. حتی محافظهکاری و سنتگرایی به ایدئولوژی بدل شده است.
به نظر او سنتی که ایدئولوژیک شود در دام عقلگرایی میافتد و علت را باید در این واقعیت جست که مدرنیته و اندیشه آن معیاری برای انتخاب اخلاقی به فرد نداده است. وی معتقد است اخلاق مدرنیته اخلاق عقلانی است و بنابراین در عصر مدرن سنت نیز خودآگاه و عقلانی میشود.
در حالی که فقط سنت عقلانی نشده و ایدئولوژیک نشده، سنت است. سنت ایدئولوژیک شده هم مانند ایدئولوژی عقلگرا توان ما را برای موفقیت در زندگی سیاسی افزایش نمیدهد و به تمییز اقدامات سیاسی خوب از بد کمک نمیکند. پس گرایش به سنت ایدئولوژیک و خودآگاه و عقلانی شده، به همان مصائبی میانجامد که عقلگرایی به بار آورده است.
منابع:
1 - حسین بشیریه. تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم. نشر نی. چاپ سوم. 1380. جلد دوم.
2 - مترجم: فرهنگ اندیشه انتقادی (از روشنگری تا پسامدرنیته). پیام یزدانجو. نشر مرکز. چاپ دوم. 1383.
3 - بروس هادوک. عقلگرایی در سیاست از نظر مایکل اوکشات. ترجمه سید جواد طاهایی. روزنامه همشهری. 4/7/84.