اين بخشي از حادثهاي بود كه حدود ساعت 12 ظهر پنجشنبه گذشته رخ داد. آن روز ستوان سوم عمار رشنوادي، مددكار اجتماعي پليس شهرستان ملكشاهي هنگام بازگشت از محل كارش متوجه شد كه يك خودروي زانتياي مشكي از مسير جاده منحرف شده و داخل دره سقوط كرده است. آتش ماشين را دربرگرفته بود و مأمور جوان با ديدن اين صحنه جانش را به خطر انداخت تا راننده خودرو را نجات دهد.
او در گفتوگو با همشهري ميگويد: خانهام در ايلام است و آن روز راهي ايلام بودم كه در منطقه درگناو كه بين ملكشاهي و ايلام است متوجه دود شدم. از همكارم خواستم كنار جاده توقف كند تا ببينيم چه حادثهاي رخ داده است. از ماشين پياده شدم و يك زانتيا را ديدم كه به پايين پل سقوط كرده بود. خودرو به حالت نيمه واژگون در آمده و كاپوت آن دچار آتشسوزي شده بود. همان ابتدا ديدم كه مردم با موبايلهايشان مشغول فيلمبرداري از آتش گرفتن خودرو هستند. هيچكس نگران سرنشينان ماشين نبود.
از آنها پرسيدم كه خودرو چند سرنشين داشته كه يكي گفت راننده داخل ماشين است. پل حدود 2متر ارتفاع داشت. از همانجا پايين پريدم و به سمت ماشين رفتم. ميدانستم كه جان راننده در خطر است. بهدليل شدت تصادف درهاي خودرو قفل شده بود. با سنگ چند ضربه به شيشه زدم اما نشكست. در آن لحظات دلهرهآور، فقط لطف خدا بود كه آنقدر به در سمت شاگرد با سنگ زدم تا بالاخره باز شد.
مامور فداكار ميگويد:
وقتي در باز شد راننده را ديدم كه سرش روي صندلي شاگرد و پاهايش بين فرمان و صندلي بود. نيمه بيهوش بود. براي همين كتفش را گرفتم تا او را از ماشين بيرون بكشم اما چون يكي از پاهايش گير كرده و شكسته بود نتوانستم او را بيرون بكشم. مجبور شدم داخل ماشين شوم تا كمي صندلي راننده را به عقب بكشم تا پاي راننده آزاد شود. درحاليكه شعلههاي آتش هر لحظه بيشتر ميشد به داخل ماشين رفتم و سرانجام توانستم پاي راننده را آزاد كنم.
بعد از آن، كتفش را گرفتم و موفق شدم او را نجات بدهم و به بيرون از ماشين منتقل كنم. وقتي او را زمين گذاشتم ناگهان خودرو منفجر شد و آنجا بود كه نفس راحتي كشيدم. به گفته مأمور جوان، راننده پسري 18ساله بود و بريده بريده شماره پدرش را در اختيار من قرار داد. براي همين با پدرش تماس گرفتم و موضوع را به او اطلاع دادم. بعد هم به اورژانس زنگ زدم و او به بيمارستان انتقال يافت. روز بعد وقتي با او تماس گرفتم تا حالش را بپرسم، وي گفت كه سرش زخم سطحي برداشته و پايش نيز شكسته است.
اين مأمور پليس ميگويد: 2روز بعد پدرش با من تماس گرفت و گفت كه به محل حادثه رفته و با ديدن خودروي سوخته و وضعيت تصادف وحشت كرده است. او مدعي شد كه جان فرزندش را مديون من است چرا كه اگر او را نجات نميدادم قطعا در ميان شعلههاي آتش سوخته و جان باخته بود.مامور فداكار پليس 3سالونيم است كه به استخدام نيروي انتظامي در آمده و اين حادثه را يكي از شيرينترين خاطرههاي زندگياش ميداند.
در همين حال محمدمهدي اميدي، جوان 18سالهاي كه با كمك مأمور جوان نجات يافت در گفتوگو با همشهري ميگويد: آن روز از خانه پدربزرگم به سمت خانه خودمان در ايلام ميرفتم كه در بين راه بهدليل يخ زدگي جاده ماشين ليز خورد و كنترلش را از دست دادم. بعداز آن ديگر چيزي بهخاطر ندارم اما به گفته شاهدان مأمور پليس جانش را به خطر انداخت تا مرا نجات دهد. من زندگي دوبارهام را مديون اين پليس فداكار هستم. قصد دارم بعد از بهبودي به خانهاش بروم و از او تشكر كنم.
نظر شما