کمتر آدمی را پیدا میکنید که اینقدر خودش باشد و همه جا یک نفر، علیرضا لبش اما همه جا خودش است، لبشی که میرود روی سن که جایزه بگیرد، همانی است که صمیمانه دعوتی را به جلسه شعرخوانی میپذيرد و همانی که پشت تلفن گفتوگو میکند و همانی که از شعرها و طنزهایش با مردم حرف میزدند.
در داستانها و اشعارش صرفا طنازی نمیکند، لبش واژههای همیشه به گوشمان آشنا را طوری بدیع کنار هم میچیند که علاوه بر خندیدن به این پارادوکسهای بامعنا غافلگیر هم میشویم.
جامعهشناس متولد قم که در اصفهان درس خوانده و ساکن تهران است، هر چند خودش به شوخی از کمشمار بودن جایزههایش میگوید، اما تا به حال برگزیده جشنوارههای متعدد شعر بوده است که سومین دوره فجر از آنهاست.
نویسنده خنده در مراسم تدفین، نسکافههای بعد از ظهر و مرثیهای برای گمگشتگی مهمان هفته این شماره صفحه آخر است.
- طولانیترین روز زندگیتان کی بود؟ چرا به نظرتان اینقدر طولانی آمد؟
روزهای کودکی واقعا طولانی بودند. هر روز فکر میکردم چرا این روزها به پایان نمیرسد تا من بزرگ شوم. از 18 سالگی زندگی روی دور تند افتاد.
به گونهای که بعد از سالها هنوز فرصت نکردهام، جایی بنشینم، کولهبار زندگی را از این دوش به آن دوش بیندازم و کمی دلم برای کودکیها تنگ شود. طولانیترین روز زندگی به نظرم روز تولدم بوده چون یادم هست که کلی منتظر ماندم تا ببینم بعدش چه میشود که بعدش شب شد وهمه خوابیدند.
- اگر آخرین بازمانده باشید چه کار میکنید؟
میروم و بزرگترین کتابخانه دنیا را پیدا میکنم، یک کتاب برمیدارم و مشغول خواندن میشوم. تا وقتی کتابها هستند، آخرین بودن، خیلی هم بد نیست.
- میخواهید به سیاره دیگری سفر کنید. فقط میتوانید یک چیز با خودتان ببرید، چه چیزی را همراهتان برمیدارید؟ چرا؟
یک بادبزن، چون من از گرما متنفرم و احتمال دارد آن سیاره گرم باشد.
- اگر صبح از خواب بیدار شوید و بفهمید صندوق دریافت مسیجهایتان در فیسبوک یا وایبر و... به صورت عمومی در آمده، چه کار میکنید؟ چیزی هست که بابت آن خیلی نگران شوید؟
قطعا آدمها چیزهایی برای مخفی کردن دارند، اما بیشتر برای آدمهای معروفی که گفتوگوی دوستانهای در گروهها با هم داشتهایم و حرفهای دوستانهای بینمان ردوبدل شده نگران میشوم. حالا اسم نمیبرم. خودشان بهتر میدانند کیها را میگویم.
- یک دزد به ماشینتان دستبرد زده، ترجیح میدهید تلفن همراهتان را برده باشد یا ۱۰ میلیون تومان پولي که توی داشبورد بود؟ چرا؟
دزد؟! ماشین؟! تلفن همراه؟! 10 میلیون پول نقد؟! از این سوالتان معلوم است که میخواهید مرا شکنجه کنید. حتی شوخیاش هم خوب نیست! البته الان که بیشتر فکر میکنم، میبینم که گوشیام آنچنان هم برایم مهم نیست. اصلا 10 میلیون پول توی داشبورد ماشین نمیگذارم. من اصلا ماشین ندارم. شما؟!
- تا به حال شده به اساماسها یا ایمیلهای کسی دسترسی داشته باشید؟ بخوانید، بعدش نظر متفاوتی راجع به آن فرد پیدا کنید؟
نه. دوست ندارم به حریم خصوصی دیگران وارد شوم. بزرگی میگفت: «فضولی آغاز سوءتفاهم است.»
- در برابر آنهایی که در مهمانیها با هیجان میگویند: «یه روز دو تا چینی میخورن به هم میشکنن!» بعد بلند بلند میخندند، چه واکنشی نشان میدهید؟
سعی میکنم با همکاری یک شرکت چینی در یک اقدام اقتصادی این دوستان با ذوق را به چین صادر کنیم و به جای اینها یک عده چینی بیمزه وارد کنیم.
- یک جمله، شعر، ذکری هست که موقع نگرانیها آرامتان کند؟ چه جمله ایست؟
از فردوسی بزرگ میخوانم: همه کارهای جهان را در است/ مگر مرگ، کان را دری دیگر است
- اگر بخواهید با یک سلبریتی شام بخورید چه کسی را انتخاب میکنید؟ چرا؟
مگر سلبریتیها هم شام میخورند؟! من فکر میکردم شام مال ما آدمهای معمولی است. ترجیح میدهم با مارادونا و امیر کاستاریکا در کافههای دربند دیزی بزنیم و به جهان بخندیم.
- باید به شما و یک نفر دیگر برای مدت طولانی دستبند بزنند. دوست دارید آن یک نفر، چه کسی باشد؟
دوست ندارم یک نفر باشد، دوست دارم دو نفر باشند، برادران کوئن.
- به درد نخورترین اختراع بشر چه چیزی بوده است؟ چرا؟
جعبه جادویی یا به قول بقیه، تلویزیون. من فکر میکنم تلویزیون قدرت فکر کردن و تخیل را از آدمها میگیرد. تلویزیون عقل و رویای آدمها را میدزدد.
- همین الان چه کسی، چه کار کند، خیلی ذوق خواهید کرد؟
از طرف جایزه نوبل زنگ بزنند: شما برنده نوبل ادبیات امسال شدهاید و بعد من بگویم برو کنار بذار باد بیاد. بعد با دوستان دور هم کلی بخندیم.
- در زندگی، شادی بعد از گلتان چه شکلی است؟ شبیه کدام فوتبالیست است؟
سعی میکنم مانند آدمهای با شخصیت یک شادی نرم و زیرپوستی داشته باشم. البته همیشه این سوال برایم پیش میآید که وقتی بازیکنان گل میزنند، چرا نمیروند و بازیکنان حریف را کتک نمیزنند؟!
- آخرین باری که بهت زده شدید کی بوده؟ چه اتفاقی افتاده بود؟
از طرف جایزه نوبل كه زنگ زدند و گفتند ببخشید اشتباه گرفتیم، تشابه اسمی بوده است. گفتم دوستان عزیز نام خانوادگی ما بسیار محدود است، چطور میشود تشابه اسمی باشد. گفتند: کاری است که شده.
- تجربه اولین عشقتان چطور بود؟
شبیه شکلات تلخ بود که با روکشاش توی دهانم چپانده بودم، باراول بود شکلات میخوردم و بلد نبودم.
- دوست دارید کدام فیلم را دونفره ببینید؟
دوران کولیهای ساخته امیر کاستاریکا. از ایرانیها هم «ماهیها عاشق میشوند» را دوست دارم.
- تا به حال اسمتان را در گوگل سرچ کردهاید؟ هر چند وقت یکبار این کار را میکنید؟
هر روز جستوجو میکنم تا ببینم کجا بدون اجازه مطلبی از من انتشار داده تا بروم حق التالیفم را بگیرم. گاهی هم برای دنبال کردن حرفهایی که دوستان از جانب من زدهاند، جستوجو میکنم تا دیر نشده تکذیبیه صادر کنم. گاهی هم از روی عادت. افسرده که میشوم این عادت بد تشدید میشود.
- میتوانید جایی/کسی/چیزی را نام ببرید که زندگیتان را به دو قسمت قبل و بعد تقسیم کرده باشد؟ قبلش چی فکر میکردید. بعدش چی؟
هر لحظه و هر آدمی این کار را میکند. من بعد از گذر از یک لحظه و تجربه یک اتفاق یا وقتگذرانی با یک آدم دیگر آن آدم قبلی نیستم. آدم بعدی هستم. اما شاید بزرگترین اتفاق در زندگی من بعد از آشنایی با همسرم، آشنایی با نوشتن بود.
- اگر الان بفهمید سرطان دارید چه حسی پیدا میکنید؟ اولین کاری که انجام میدهید چیست؟
چند کتاب خوب انتخاب میکنم با چند دوست خوب، با هم به یک خانه در یک روستای دورافتاده میرویم تا این چند روز را لذت ببرم، بعد هم مثل مرد میافتم و میمیرم و الفاتحه.
- وقتی به مرگ و مردن فکر میکنید از دست دادن چه چیزی/ کسی از همه بیشتر ناراحتتان میکند؟ چرا؟
از دست دادن زندگی. من شور زیادی برای زیستن دارم و اینکه یک روزی زندگی تمام شود، برایم اذیتکننده است، اما اگر زندگی در جای درستاش تمام شود، بسیار هم خوشحالکننده است.
- اگر دنیا تمام شود، چه کار نكردهاي دارید؟
به خانواده و دوستانم باید بگویم که چقدر دوستشان دارم. یک مجموعه داستان ناتمام دارم. چندین مطلب طنز دارم که برای کسی نخواندهام و یک هفته تعطیلات لذتبخش به خودم بدهکارم.
منبع:همشهريجوان
نظر شما