او در دوران دانشجویی به نظریه جبرانگاری گرایش یافت، اما جبرانگاری با طبع پرجوش و خروش فیشته و علائق بسیار شدید او به مسائل اخلاقی سازگار نبود و بهزودی جای خود را به پافشاری بر آزادی اخلاقی داد. هرچند از آن پس فیشته خود را مخالف سرسخت مکتب اسپینوزا نشان داد اما همواره در نظر او فلسفه اسپینوزا یکی از قطبهای بزرگ فلسفه بهشمار میآمد.
او در سال 1791 برای دیدن کانت به کونیگسبرگ رفت اما کانت او را به سردی پذیرفت و به خوبی از او استقبال نکرد. او برای بهدست آوردن دل کانت، رسالهای در بسط نظریه کانت برای توجیه ایمان از دیدگاه عقل عملی نوشت که باعث خشنودی کانت و ستایش فیشته شد و همین واقعه نام او را قرین شهرت کرد. فیشته از سال 1810 تا 1812 رئیس دانشگاه برلین بود و در سال 1814 درگذشت.
فیشته واقعاً شایسته عنوان فیلسوف اخلاق است. او عموماً عمل را بر نظر مقدم میدارد و در این راستا اختیار را اساس عمل اخلاقی در نظر میگیرد.او سر و کار علم اخلاق را با اخلاق درونی یعنی وجدان و اصل صوری اخلاق میداند و به همین دلیل هگل معتقد بود که فیشته بهراستی هرگز نتوانست از اخلاقیات صوری کانت رها شود هرچند که خود هگل زمینه این کار را فراهم کرد.
فیشته معتقد بود که هدف گسترش و رشد آگاهی انسان، رشد اخلاقی است و هدف اخلاقی زندگی انسان، غایت تمام فعالیتهای نظری اوست. مسأله اصلی فلسفه از نظر فیشته اختیار اخلاقی است و گرایش او به اصالت معنی و مخالفت شدید با اصالت ماده صرفاً جهت تبیین و حفظ اختیار اخلاقی بود.او عقیده داشت که انسان میتواند علم اخلاق و طبع اخلاقی خود را از دو منشأ استنتاج کند: یکی وجدان اخلاقی شخصی و دوم وجدان اخلاقی عام.
از نظر او در طبیعت انسانی انگیزههایی برای انجام دادن اعمالی هست که انسان جز انجام همان اعمال هیچ هدف دیگری ندارد. او این انگیزهها را «طبع اخلاقی» نامیده است. وظیفه و کارکرد اصلی علم اخلاق این است که ارکان این طبع اخلاقی یا وجدان اخلاقی را شناسایی کند. پس بنابراین وجدان انسان- که همان شعور اخلاقی اوست- معیار و ملاک علم اخلاق است. فیشته جمله مشهوری دارد که مفهوم آن چنین است: «همان کن که وجدانت به آن گواهی میدهد.»
وجدان از نظر او عبارت است از: آگاهی مستقیم از وظیفه اخلاقی انسانها. معیار اخلاقی باید به درون ذات انسان متعلق باشد، زیرا در غیر این صورت اختیار معنایی نخواهد داشت. همچنین معیار اخلاقی باید در دسترس عموم مردم قرار داشته باشد تا در وصول به معیار اخلاقی به تخصص فلسفی و علمی نیاز نباشد.
تمام این شرایط در وجدان جمع است، پس وجدان معیار اخلاق و عمل اخلاقی است. فیشته وجدان اخلاقی را «من» میخواند و این من همان کار و فعالیت و تلاش است. شکل اساسی این فعالیت و کوشش که تشکیل دهنده ذات من است همان انگیزه یا کششی است که از جنس آگاهی است، بنابراین انسان متشکل از مجموعهای از انگیزههاست و انگیزه اصلی این مجموعه، صیانت ذات است.
فعالیت «من» تعیین کننده است زیرا ذات عقل، عمل و کنش است و نه چیز دیگری؛ حتی نمیتوان گفت عقل یک شیء فعال است زیرا این بدان معنی است که عمل عارض امر دیگری شده، در حالی که عقل خود عمل است و فعل نه امر فعال و دارای عمل. فعالیت «من» چنانکه گفتیم تعیین کننده و معنابخش است.
طبیعت به عنوان «جز من» در مقابل، منفعل و تابع من است. فیشته میگوید: «من برای طبیعت نیستم بلکه طبیعت برای من است. طبیعت نمیتواند به من زیان رساند مگر اینکه خود نیز منهدم شود. طبیعت فقط برای «من» موجود است و اگر من نباشم آن هم نیست؛ من چنین میزیم، من چنینم و من چنین پا بر جایم و برای ابدیت آمادهام، زیرا وجود طبیعت یک امر عارضی و بیگانه از ذات من نیست؛ وجود من متعلق به خود من است .»
به این ترتیب، صفت بارز عقل از نظر فیشته عمل است نه نظر. فیشته از این هم پا فراتر نهاده و وجود را عین عمل میداند. وجودی که عمل نکند وجود نیست. در این مورد میگوید «عقل برای وجود نیست بلکه وجود برای عقل است. وجودی که مقتضیات عقل [ یعنی عمل] را برنیاورد و پرسشهای عقل را جوابگو نباشد نمیتواند وجود حقیقی باشد؛ اما ذات عقل صرف عملکرد بیقید و شرط نیست بلکه عمل عقلانی همواره عملکرد اخلاقی است؛ یعنی عملی برخاسته از تکلیف و توأم با اختیار.
فیشته میگوید: «برای من موجودی که هیچ نسبتی با من نداشته باشد اصلاً وجود ندارد. هر چیزی که برای من موجود باشد فقط به اعتبار نسبتی که با وجود من دارد، برای من موجود است. اما نهایت فقط یک نسبت است که بین من و اشیاء نسبت واقعی و امکانی است و بقیه نسبتها به تبع آن تحقق مییابند و صور فرعی آن نسبتاند: این نسبت اصیل عبارت است از اشتغال من به فعالیت اخلاقی.
دنیای من چیزی نیست جز متعلق و حوزه تکالیف من. هر چیزی که برای من موجود است فقط میتواند از طریق همین نسبت اخلاقی وجود خود را به من نزدیک کند و در معرض اقدامات من و در دسترس من قرار گیرد و از طریق همین نسبت میتوانم حداقل آن را درک کنم.» رسالت قبل از شناخت و علاوه بر شناخت، عمل کردن است.فیشته میگوید: «وقتی برای لحظهای به خود میآیم و به درون خود رجوع میکنم، از اعماق جان این ندا را میشنوم که رسالت تو فقط این نیست که بدانی و درک کنی بلکه این است که مطابق درک و دانش خود عمل کنی. تو فقط برای تأمل نظری اینجا نیامدهای بلکه برای عمل آمدهای؛ فقط عمل تو ارزش تو را تعیین میکند.»
فیشته با تاکید بر جنبه عملی گوهر عقل در انسان، آفرینندگی عقل را تأکید کرده است و انسان را تا مرتبه خدایی بالا میبرد و میگوید: «اگر ما اقتضائات شعور اخلاقیمان را جدی تلقی کنیم، متوجه خواهیم شد که در جهان حقیقی، یعنی در ورای طبیعت، وجود انسانی با وجود الهی یکی است. شعور اخلاقی به ما میفهماند که اعمال ما فقط ناشی از ذات خود ماست.»اما عمل من عملی است ذاتی و خودبهخودی و این نحوه عملکرد به معنای مختار بودن و مطلق بودن من است.
فیشته برای اختیار دو تعبیر به کار میبرد: اختیار صوری به معنای اختیار مطلق به استقلال و خودمختاری اراده و آن عبارت است از قدرت عملکرد مستقل از تعین طبیعی؛ و اختیار مادی که عبارت از موارد خاص اختیار است. مختار بودن «من» از نظر فیشته به معنی خلاق بودن اوست. انسان حاکمیت خود را بر طبیعت اعمال میکند. چنین نیست که وجود من تابع تعینات طبیعی باشد بلکه تعینات طبیعی تابع اراده من است: «چنین نیست که چون غذایی وجود دارد من گرسنه میشوم بلکه چون گرسنه میشوم چیزی در طبیعت هست که غذای من میشود.»
اتحاد نفس و بدن از یکسو و اتحاد من فاعل ادراک و من متعلق ادراک از سوی دیگر به اتحاد اختیار و قانونمندی میانجامد و از این راه پرپیچ و خم قانون اساسی اخلاق به دست میآید. بدین مضمون که «آن ایده ضروری عقل که او باید آزادی خود را همساز با مفهوم استقلال بیهیچ آمیختگی و استثنا تعیین کند.»
به این ترتیب آزادی و اختیار یک موجود آزاد و مختار تحت یک قانون قرار میگیرد و آن قانون خودمختاری کامل یا استقلال مطلق من متفکر است. صفت اصلی من به عنوان یک واحد متمایز از غیر، فعالیت ذاتی و خودبهخودی آن است و از همین رهگذر است که به خود همچون چیزی آزاد، توانا برای واقعیت بخشیدن به خودکوشی مطلق و قدرتی خودمختار میاندیشد.
منشاء اطاعت از قانون و قانونگذاری نیز همین خودکوشی ذاتی آزادانه است. همانطور که نفس و بدن پشت و روی یک سکه واحدند، «من» به عنوان فاعل شناسایی «سوژه» و «من» به عنوان متعلق شناسایی «اُبژه» نیز یک واقعیتاند. این یگانگی، منشاء یگانگی اختیار و قانون اخلاقی است؛ یعنی اختیار و قانونمندی هم پشت و روی یک سکهاند.
فیشته میگوید: «هنگامی که به خود همچون وجودی آزاد میاندیشی ناگزیر از آنی که خود را آزاد بدانی. آزادی همان اندازه از پی قانون میآید که قانون از پی آزادی.»به نظر وی انسان مرکب از دو جزء متمایز و مستقل نفس و بدن، چنانکه دکارت میپنداشت، نیست بلکه همیشه یک کل واحد است. افکار [به عنوان اجزاء روحانی] با انگیزهها [به عنوان اجزاء مادی] در هم تنیده و پیوستهاند. تمام افکار ما بر انگیزههای ما بنا شده است.
شناخت انسان متناسب با تأثرات اوست. انگیزهها ما را به سوی اندیشههای خاصی هدایت میکنند.بالاخره فیشته به تبع کانت از مدخل اخلاق به جهان آخرت راه مییابد. در این مورد میگوید: «شعور اخلاقی به ما میفهماند که مکلفیم در جهات خاصی اقدام به عمل کنیم.
اگر الهامات شعور اخلاقی را جدی تلقی کنیم درخواهیم یافت که – انسان به عنوان یک موجود اخلاقی جز این چارهای ندارد- این الهامات حاکی از جهان دیگری است جز جهان محسوس که باید آن را جهان واقعی نامید.
به موجب الهامات شعور اخلاقی خواهیم پذیرفت که جهانی وجود دارد که در آن، تکالیف ما اجرا میشود و الزامات ما تحقق مییابد.»
از آنچه گفته شد میتوان به این نتیجه رسید که نظام فلسفی فیشته یک نظام اخلاقی است و فلسفه او را میتوان «فلسفه عمل» نامید زیرا وجدان اخلاقی فقط در عمل تحقق مییابد و ذات آن عمل کردن است و در این عملکرد، اختیار به کمال میرسد و قید و بندهای تصنعی برداشته میشود. به این دلیل است که فیشته میگوید اگر طبع اخلاقی بشر به کمال برسد دولت از میان خواهد رفت.