فاطمه سالاروند: لازم نیست شاعر باشی تا بفهمی هوای اردیبهشت،سرشار از رایحه‌ی شعر و نازک‌خیالی ا‌ست.

دوچرخه

انگار بعد از آن مستی پنهان در رگ‌های اسفند، چسبیده به تپش‌ها و تازگی‌های فروردین، این ملایمت روشن دلپذیر باید باشدتا در هر ساقه‌ي علفی، در هر تکان برگی، درهرگل خودروی کوچکی، که بی‌هوا یک گوشه، دور از چشم‌های تماشا شکفته است؛ شعری تازه کشف کنی.

همین آسمان که ناگهان بی‌دلیل لب ورمی‌چیند و می‌بارد و به آنی باز مثل بچه‌ها، شاد و سرخوشانه می‌خندد، همین زمین که با زبان بی‌زبانی هزارحرف سبز را به ایما و اشاره واستعاره می‌گوید، همین‌ها، همین‌ها مگر شعر نیست؟ لازم نیست شاعر باشی تا دل و دستت به هنگام تماشا بلرزد.کافی است نگاه‌کردن را بلد باشی و بر چشم‌ و دلت غبار عادت ننشسته باشدتا اردیبهشت، با این‌همه ذوق و زیبایی در تو گسترده شود و حالت را خوش کند و جانت را جلا دهد.

دوچرخه

اما چه از این خوش‌تر که دفتر اردیبهشت را بگشایی و در صفحه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی نخست، نام « سعدی» جلوه‌گر باشد...این‌همه بیت لطیف، این‌همه عاشقی:

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم           

شوق است در جدایی و جور است در نظر

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی، حکم از آنِ توست

بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سری‌ست با تو که گر خلقِ روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیش‌ترند اهل عشق من

از خاک بیش‌تر نه‌... که از خاک کم‌تریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب!

نه روی آن‌که مهرِ دگرکس بپروریم

 از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟

ما خود نمی‌رویم روان در قفای کس

آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم...

چگونه می‌شود از این‌همه حلاوت و شیرینی گذشت؟ می‌شود مگر طَبَق‌های رنگین « گلستان» و «بوستان» را دید و ورقی به غنیمت نبرد؟ در این نوبت کوتاه، «ما تماشاکنان بستانیم» که شیرینی شهد این کندو چشیده و رنگینی باغ پرگلش دیده، می‌گردیم و در صفحه‌ای دیگر (دوم اردیبهشت‌ماه جلالی) می‌رسیم به زلالی‌های چشمه‌ی شعر قیصر امين‌پور:

گل‌های خانه تو را می‌شناسند

و با طنینِ خوشِ گامِ تو آشنایند

وقتی به سروقتشان  ‌می‌روی

وقتی که با ناز

دستی به روی سر و گوششان می‌کشی

یا آبشان می‌دهی

هم ساقه‌های بنفشه

با احترام و تواضع

سر در گریبان فرو می‌برند

هم حسن‌یوسف  

تمام جمال خودش را نشان  ‌می‌دهد

هم شمعدانی

با مهربانی

دستی برایت تکان‌ می‌دهد

حتی گل کاغذی هم

با گامِ موسیقی خنده‌هایت

در دفتر شعر من می‌شکوفد.

همو که زبان به ستایش اردیبهشت گشوده و او را از چشم زخمِ زمانه مصون خواسته است:

چه اسفندها ...آه!

چه اسفندها دود کردیم!

برای تو ای روز اردیبهشتی

که گفتند این روزها می‌رسی

                                                  از همین راه!

دوچرخه

هم‌چنان در تالارها و غرفه‌های این ماه ِ بی‌نظیر و بخشنده‌ی طبیعت گام برمی‌داریم و مست می‌شویم. جرعه‌ای از خنکای چشمه نوشیدن و صفایی به روح دادن و عبور کردن و در بهشت ِ اردیبهشت به قله‌ای سربلند و یگانه رسیدن...در بیست ‌و ‌پنجمین برگ از اوراق این دفتر، نام « فردوسی» از پسِ قرن‌ها هم‌چنان تابناک می‌درخشد.

نمی‌شود پارسی‌زبان باشی و به «لفظ دری» و فخامت شعر پارسی فخر نفروشی و سر تعظیم بر بزرگی این سخنور و سخن‌شناس بزرگ خم نکنی که به آواز بلند گفت:

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

بناهای آباد گردد خراب

ز باران و از تابش آفتاب

برافکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند

دوچرخه

سفر اردیبهشت ادامه دارد. دشتی بی‌انتها، چشم‌اندازی که تو را به آرامش و وسعت دلگشای خویش دعوت می‌کند. صدایی که از همه‌سو تو را می‌خواند:

ای‌ دل! غمِ این جهان فرسوده مخور

بیهوده نِه‌ای، غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید

خوش باش، غمِ  بوده و نابوده مخور

و صدا از گلوی خیّام در چرخه‌ی زمان، دایره در دایره تکرار می شود :

  برخیز و مخور غم جهان گذران

 بنشین و دمی به شادمانی گذران

 در طبعِ جهان اگر وفایی بودی

نوبت به تو خود نیامدی از دگران

 

دوچرخه

کد خبر 293745

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha